خاورمیانه برای برخی در جهان به موضوعاتی مانند جنگ و نقض حقوق بشر و سانسور و سرکوب گره خورده است. بسیاری از کشورهای منطقه از فقدان دموکراسی رنج می‌برند و آزادی‌های شهروندان، در اکثر نقاط این منطقه، با محدودیت‌های بسیاری روبه‌روست.

چه بسا همین رنج مستمر و دشواری‌های به ظاهر درمان‌ناپذیر موجب شده که پژوهشگران و نخبگان در حوزه‌های مطالعاتی مختلف، تلاش کنند به این پرسش پاسخ بدهند که ریشه اصلی این گرفتاری فراگیر در این منطقه چیست؟

فواز جرجیس، یکی از برجسته‌ترین اساتید مدرسه اقتصاد لندن (ال‌اس‌ای) در تازه‌ترین کتابش به همین موضوع پرداخته است؛ کتابی که با نام «در خاورمیانه چه چیزی اشتباه شد؟ غرب و ناکامی دموکراسی در خاورمیانه» در تابستان امسال منتشر شده است.

او در این کتاب، شرح می‌دهد که چرا از نظر او، کودتای ۲۸ مرداد یکی از مهم‌ترین لحظات تاریخ مدرن منطقه محسوب می‌شود و برای پاسخ دادن به پرسش «در خاورمیانه چه چیزی اشتباه شد؟»، باید به سراغ دهه‌های ۵۰ و ۶۰ میلادی رفت و از «اشتباهات» آن دوران درس گرفت.

این نویسنده لبنانی‌تبار که در لندن زندگی می‌کند، می‌نویسد که رفتار «مداخله‌جویانه» آمریکا و بریتانیا در ایران در سال ۱۳۳۲ خورشیدی، در کنار سیاست خارجی تهاجمی این کشورها در برابر مصر در همان سال‌ها، آغاز روندی بودند که به الگویی ویرانگر برای کشورهای خاورمیانه تبدیل شد و این الگو تا همین امروز، به مانعی بر سر راه تحولات سیاسی کشورهای این منطقه تبدیل شده است.

کیوان حسینی: پروفسور جرجیس، بسیار سپاسگزارم که دعوت ما را برای مصاحبه پذیرفتید. در خاورمیانه واقعاً چه چیز اشتباه شد؟

فواز جرجیس: به نظر من، وقتی درباره آنچه در خاورمیانه اشتباه شد صحبت می‌کنیم، باید اهمیت تاریخ را در نظر بگیریم. ما نیاز داریم تاریخ را درک کنیم و آنچه من تلاش کردم انجام بدهم، بازسازی تاریخ به‌منظور فهمیدن اشتباهات است.

من در این کتاب به دنبال این بودم که بر سال‌های اولیه پس از جنگ جهانی دوم، که من آن‌ها را «سال‌های امیدواری» می‌نامم، تمرکز کنم. استعمار به پایان رسیده بود و رهبران پس از استقلال، آرزوهای بزرگی مانند برقراری دولت‌ و حاکمیت ملی، استقلال و مدرنیزاسیون داشتند. سؤال من به‌عنوان یک تاریخ‌نگار این است که چرا در این لحظه خاص – یعنی اوایل پس از استقلال – این آروزها به شدت سرکوب شد؟ چه اتفاقی افتاد؟

کتاب من بر دوره‌ای تمرکز دارد که استعمار رسمی اروپایی به پایان رسیده و جنگ سرد آغاز می‌شود. استدلال من این است که جنگ سرد جهانی و مداخلات نظامی مکرر ایالات متحده در امور داخلی رهبران خاورمیانه و دیگر مردم، واقعاً سرنوشت‌ساز بود. مداخلات آمریکا مسیر سیاست و توسعه خاورمیانه را تغییر داد. واقعاً آنچه بعد از پایان استعمار اشتباه شد، اثرات جنگ سرد جهانی بود که در جریانش امیدهای اولیه کشورهای مستقل و کشورهای تحت کنترل سرکوب شد. چه در مورد ایران صحبت کنیم یا در مورد مصر و دیگر کشورهای منطقه، این مسئله صادق است.

تقریباً نیمی از کتاب شما به وقایع ایران در دهه ۱۹۵۰ اختصاص دارد. چرا فکر می‌کنید وقایع آن دوران این‌قدر اهمیت دارند و به‌طور خاص، تأثیرات کودتای ۲۸ مرداد در ایران بر منطقه چه بود؟

مورد اصلی در کتاب من ایران است. دو مورد اصلی داریم، ایران و مصر، اما واقعیت این است که ایران در آن زمان یکی از مهم‌ترین کشورها در راه رسیدن به یک جامعه تکثرگرا بود.

ایران، به‌ویژه تحت رهبری محمد مصدق، نخست‌وزیری که در اوایل دهه ۱۹۵۰ انتخاب شده بود، کشوری بود که ما آن را «دموکراسی در حال ظهور» می‌نامیم. محمد مصدق لیبرال دموکرات بود. او به جدایی قوا، آزادی مطبوعات و آزادی بیان اعتقاد داشت. او به جنبش‌ زنان در ایران قدرت بخشید و به‌طور کلی، ایران در حال تبدیل شدن به یک جامعه دموکراتیک بود. به بیان دیگر ایران در اوایل دهه ۱۹۵۰ یکی از امیدوارکننده‌ترین کشورها در جهان تازه مستقل شده و همچنین کشورهای در حال توسعه بود.

سؤالی که من تلاش می‌کنم به آن پاسخ دهم این است که چرا این دموکراسی در حال ظهور و امیدوارکننده در قلب خاورمیانه، در اوت ۱۹۵۳ به شدت سرکوب شد؟ در این کودتا که به‌طور مشترک توسط سازمان سی‌آی‌ای (سیا) و همتای بریتانیایی‌اش، ام‌آی۶، انجام شد، نخست‌وزیر منتخب دموکراتیک ایران، برکنار شد. کودتای آمریکایی/بریتانیایی نه تنها یک لیبرال دموکرات منتخب را برکنار کرد، بلکه یک جامعه تکثرگرای در حال ظهور را نیز سرکوب کرد. این کار، مسیر سیاست و توسعه ایران را تغییر داد و این کشور را از راه رسیدن به دموکراسی خارج کرد. از این‌جا ایران در مسیر تمامیت‌خواهی سیاسی و استبداد دینی قرار گرفت.

بنابراین، آنچه در ایران در اوایل دهه ۱۹۵۰ اتفاق افتاد، تنها یک تغییر ساده نبود، بلکه یک شکاف در تاریخ معاصر ایران به وجود آورد. شما نمی‌توانید آنچه در ایران بین ۱۹۵۳ تا امروز اتفاق افتاده است را درک کنید، بدون اینکه به آنچه من «نقطه جوش» می‌نامم توجه کنید؛ نقطه جوشی که به شکل بنیادین، زمینه‌ساز مجموعه‌ای از حوادث فاجعه‌آمیز شد. و این حوادث بودند که باعث شدند ایران به آنچه امروز هست، تبدیل شود.

ما آثار زیادی درباره کودتا و تأثیرات آن بر جنبش دموکراتیک ایران و تلاش‌های مردم ایران برای داشتن یک جامعه دموکراتیک داریم، اما در مورد تأثیرات وسیع‌تر این کودتا بر منطقه چه نظری دارید؟ چون شما به تأثیرات خارج از مرزهای ایران اشاره کردید، این تأثیرات چه بودند؟

به نظر من، وقتی درباره مداخلات نظامی مکرر ایالات متحده در امور داخلی کشورهای تازه مستقل شده و همچنین کشورهای در حال توسعه صحبت می‌کنیم، باید به جنگ سرد جهانی و تأثیر و میراث آن بر جوامع پس از استقلال در مصر، ترکیه، عراق، پاکستان، هند و ایران توجه کنیم.

دلیل اهمیت ایران برای من به‌عنوان یک تاریخ‌نگار این است که ایران به‌طور رسمی تحت استعمار بریتانیا و فرانسه و ایتالیا قرار نداشت. حتی با وجود اینکه صنعت نفت ایران تحت کنترل بریتانیا بود و بخشی از ایران تحت کنترل اتحاد جماهیر شوروی قرار داشت، ایران به‌طور رسمی مستعمره نبود.

آنچه رهبران ایران، به‌ویژه محمد مصدق در سیستم سیاسی نوپای ایران تلاش کردند انجام دهند، این بود که کشور را از سلطه استعماری و اقتصادی بریتانیا آزاد کنند و حاکمیت ملی را بر اقتصاد کشور برقرار کنند. محمد مصدق معتقد بود که نمی‌توان حاکمیت ملی سیاسی را بدون حاکمیت ملی بر اقتصاد برقرار کرد. بنابراین، ملی کردن نفت در ایران برای محمد مصدق بسیار حیاتی بود. او می‌خواست از نفت برای توسعه و مدرن‌سازی ایران استفاده کند. نفت برای محمد مصدق و رهبران ایران فقط یک کالا نبود، بلکه موضوعی بود درباره حاکمیت ملی بر اقتصاد، حاکمیت ملی سیاسی، امید، توسعه و آزادی.

در خارج از ایران نیز، مصر در تلاش بود تا خود را از سلطه استعماری رها کند و به حاکمیت ملی در اقتصاد و سیاست دست یابد. ترکیه نیز در حال ایجاد دموکراسی تکثرگرای نوپای خود بود.

کتاب من به‌طور کلی تلاش می‌کند تا دهه‌های اولیه پس از جنگ جهانی دوم را بازسازی کند و نشان دهد که تلاش‌های خاورمیانه برای برقراری دولت‌های دموکراتیک، توسط مداخلات خارجی از سوی شوروی و ایالات متحده، به ویژه ایالات متحده، سرکوب شد.

آمریکا پس از پایان جنگ جهانی دوم، میراث استعماری هم‌پیمانان اروپایی خود را به ارث برد. ایالات متحده به‌طور رسمی سلطه‌ای مانند بریتانیا و فرانسه برقرار نکرد، بلکه امپراتوری غیررسمی ایجاد کرد. در این نوع امپراتوری، نیازی به حکومت مستقیم بر سرزمین‌های دیگران نبود و می‌توانستید از طریق راه‌های مختلف، از جمله کنترل اقتصادی، مداخلات نظامی، تحریم‌های اقتصادی، و سیاست هویج و چماق به سلطه خود ادامه دهید.

آنچه ایالات متحده بین سال‌های ۱۹۴۵ تا حالا انجام داده، این بود که رهبران پس از استقلال که به خواسته‌های این کشور عمل نمی‌کردند، مانند محمد مصدق در ایران و جمال عبدالناصر در مصر را تنبیه کرد و به آن‌ها که به مبارزه علیه اتحاد جماهیر شوروی و کمونیسم جهانی پیوستند، پاداش داد.

یکی از نکات جالب در مورد این کتاب، دقیقا مشابه جمله پایانی شماست: شما نام جمال عبدالناصر و محمد مصدق را در یک جمله آورده‌اید. وقتی صحبت از دهه‌های ۵۰ و ۶۰ است، معمولاً این دو نام را کنار هم نمی‌بینیم، زیرا باور رایج این است که تفاوت‌های زیادی بین این دو رهبر وجود دارد. شما چگونه جمال عبدالناصر و محمد مصدق را در یک روایت مشترک درباره امپریالیسم در خاورمیانه می‌بینید؟

در جریان تحقیق بر روی این کتاب – من پنج سال روی این کتاب کار کردم – شخصیت محمد مصدق برایم بسیار مهم شد. فکر می‌کنم محمد مصدق واقعاً یک رهبر تاریخی بود.

محمد مصدق اولین دموکرات لیبرال بود که در دنیای در حال توسعه ظهور کرد. او را با گاندی در هند مقایسه می‌کنند. اگر از من بپرسید، می‌گویم او نلسون ماندلای خاورمیانه بود، از نظر نگاه رو به جلو، لیبرالیسم، تحمل و مدارا، تمایل به مذاکره با دشمنانش، و همینطور در زمینه عدم استفاده از زور علیه دشمنانش. مصدق رؤیاهای بزرگی برای ایران داشت. او می‌خواست شکاف بین ملت و حکومت را پر کند.

تاریخ ایران بسیار پیچیده است و بسیاری تنوع ملت ایران را درک نمی‌کنند. محمد مصدق اولین رهبر ایرانی بود که معتقد بود تنها راه پر کردن شکاف بین تنوع‌های قومی در ایران، ملت و دولت، برقراری یک دولت دموکراتیک و اجازه دادن به همه برای بیان نظراتشان است.

از نظر تاریخی، در رابطه با ایده‌های بزرگ، محمد مصدق پیش از جمال عبدالناصر قرار دارد. در واقع محمد مصدق تلاش ایرانیان برای حاکمیت و آزادی را در چارچوب مبارزه جهانی برای آزادی و استقلال قرار داد و به همین دلیل بود که مصدق نه تنها در ایران بلکه در مصر و بقیه خاورمیانه نیز بسیار محبوب بود. وقتی مصدق در مسیر بازگشت از سازمان ملل در مصر توقف کرد، تظاهرات بزرگی برای خوش‌آمدگویی به او برگزار شد.

فکر می‌کنم جمال عبدالناصر از آنچه که در اوت ۱۹۵۳ برای مصدق اتفاق افتاد، درس بزرگی گرفت. ناصر فهمید که آمریکایی‌ها و بریتانیایی‌ها قصد دارند او را به همان شیوه‌ای که مصدق را سرنگون کردند، از بین ببرند. به همین دلیل، برخلاف مصدق، ناصر آماده بود از زور و خشونت برای خاموش کردن اعتراضات داخلی استفاده کند و کنترل نظامی و فرماندهی نیروهای امنیتی را در دست بگیرد. بدین ترتیب، برخلاف محمد مصدق، جمال عبدالناصر یک نظام سیاسی قدرت‌مندتر و استبدادی‌تر برقرار کرد؛ نه تنها برای تحکیم حکومت خودش در خانه، بلکه برای اطمینان از اینکه آمریکایی‌ها و بریتانیایی‌ها او را به همان شیوه‌ای که مصدق را سرنگون کردند، سرنگون نکنند.

وقتی درباره تمام این مداخلات خارجی در خاورمیانه صحبت می‌کنیم، همیشه جنبه دیگری از بحث وجود دارد که اصرار دارد به نقش مردم هم توجه کنیم. در نهایت، کودتای ایران توسط سازمان سیا سازماندهی شد اما عمدتاً توسط برخی از افسران محلی اجرا شد. در نهایت یکی از این افسران به عنوان نخست‌وزیر بعدی منصوب شد. یا اقداماتی که شاه در ۲۵ سال بعد انجام داد، در واقع کارهایی بود که یک ایرانی با ملت و حکومت ایران انجام داد. وقتی درباره مداخلات خارجی و تأثیرات آن صحبت می‌کنید، نقش عاملیت محلی در مصر، ایران و دیگر نقاط منطقه چه می‌شود؟

بحث مهمی وجود دارد درباره این که آیا کودتای ضد محمد مصدق در اوت ۱۹۵۳ واقعاً توسط خارجی‌ها سازماندهی شده بود یا یک کودتای محلی توسط نیروهای امنیتی و ایرانیانی بود که از سکولاریسم، لیبرالیسم و رهبری پر آشوب محمد مصدق خوششان نمی‌آمد.

تحقیقات من بر اساس اسناد آمریکایی نشان می‌دهد که هر آنچه در ایران علیه محمد مصدق اتفاق افتاد، به‌طور کامل توسط سیا و سرویس جاسوسی بریتانیا سازماندهی شده بود. در واقع، سیا و ام‌آی‌۶ بریتانیا، در ایران عناصر و افرادی را – از جمله در میان نیروهای امنیتی – خریده بودند. بنابراین، مساله فقط این نبود که طراحی و سازماندهی کودتا توسط سرویس‌های اطلاعاتی آمریکایی و بریتانیایی انجام شد، بلکه سیا به‌طور فعال افرادی را در ایران خرید و همه تلاشش را کرد تا این طور جلوه بدهد که این یک کودتای داخلی است نه یک کودتای خارجی.

اسناد آمریکایی به‌ وضوح نشان می‌دهند که سیا به همراه نیروهای امنیتی بریتانیا طراحی، سازماندهی و تحریک‌های محلی علیه محمد مصدق را انجام داد.

این به آن معنا نیست که محمد مصدق پیش از کودتا بسیار محبوب بود. مخالفت زیادی با محمد مصدق وجود داشت، به ویژه از سوی عناصر مذهبی. بسیاری از عناصر مذهبی معتقد بودند که محمد مصدق به یک دیکتاتور سکولار تبدیل شده و نمی‌توان به او اعتماد کرد. حتی آیت‌الله کاشانی نیز از شاه در برابر محمد مصدق حمایت کرد. برخی از عناصر مذهبی حتی بر این باور بودند که محمد مصدق به اندازه کافی مسلمان نیست و اسلامی عمل نمی‌کند.

در مصر هم دقیقا وضعیت مشابهی حاکم بود. در آنجا هم، سیا و سرویس اطلاعاتی بریتانیا به طرق مختلف تلاش کردند تا ناصر را سرنگون کنند. آمریکایی‌ها حمایت خود را از پروژه بزرگ مدرنیزاسیون ناصر، یعنی سد اسوان، قطع کردند که برای ناصر بسیار تحقیرآمیز بود. دلیل آن، به‌گفته دالاس، وزیر امور خارجه وقت آمریکا، این بود که آن‌ها امیدوار بودند با این تاکتیک، کار ناصر را تمام کنند. فکر می‌کردند در این حالت مردم علیه ناصر قیام می‌کنند.

آنچه باید درباره این لحظه خاص از تاریخ خاورمیانه درک کنیم، این است که مداخلات مکرر قدرت‌های خارجی، به‌ویژه ایالات متحده، نقش حیاتی در نابود کردن عاملیت مردم ایفا کرد. شما درباره عاملیت می‌پرسید، محمد مصدق به‌طور دموکراتیک انتخاب شده بود…

در مورد عاملیت پس از مصدق، بعد از کودتا چه؟ یا حتی جمال عبدالناصر یا بهار عربی مصر … مثال‌های زیادی در ذهن من هست که می‌توان گفت حالا که از مداخله نظامی و خارجی خبری نیست، هنوز این جوامع گرفتارند …

پاسخ: بیایید به ایران نگاه کنیم. کتاب من فقط درباره کودتای سازماندهی‌شده توسط آمریکا و بریتانیا علیه مصدق صحبت نمی‌کند. آنچه پس از سرنگونی مصدق اتفاق افتاد، به اندازه خود سرنگونی مصدق از قدرت، اهمیت داشت. آمریکایی‌ها شاه را متقاعد کردند تا یک دولت ضد دموکراتیک مستقل بسازد. در واقع، هندرسون سفیر آمریکا در تهران، به شاه گفت که باید یک دولت غیر دموکراتیک مستقل بسازد، زیرا آمریکایی‌ها معتقد بودند که مردم ایران قادر به برپایی یک دولت دموکراتیک نیستند.

بنابراین، نه تنها آمریکایی‌ها مصدق را کنار زدند، بلکه شاه را نصب کردند و او را متقاعد کردند تا یک دولت استبدادی برقرار کند.

اما در نهایت این خود ایرانی‌ها بودند که جمهوری اسلامی را ساختند.

پاسخ: و آنچه باید درک کنیم، این است که وقایع ۱۹۵۳ و حمایت آمریکا از حکومت استبدادی در ایران در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، راه را برای استبداد دینی در تهران هموار کرد. اگرچه من فکر نمی‌کنم که خط مستقیمی بین ۱۹۵۳ و ۱۹۷۹ وجود دارد، اما نمی‌توان تغییرات عمیق تاریخ سیاسی ایران را بدون درک مداخلات مکرر آمریکا در ۱۹۵۳ و دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ درک کرد. آنچه بعد از این لحظه تحول‌آفرین، یعنی سرنگونی مصدق از قدرت، رخ داد، این بود که ایدئولوژی‌های رادیکال در ایران بسیار محبوب شدند؛ چه مارکسیسم و چه اسلام رادیکال شیعه. و روحانیون بزرگ‌ترین برنده این حرکت ضد دموکراتیک بودند.

توضیح تصویر، فواز جرجیس معتقد است که مقابله سیاسی-اقتصادی جهان غرب با جمال عبدالناصر، رئیس‌جمهور ملی‌گرای مصر نیز از جمله تحولاتی است که به تضعیف زیرساخت‌های بنیادین حکومت‌داری مدرن مصر منجر شد و تبعاتی منفی برای آینده سیاسی این کشور به دنبال داشت

چرا این اتفاق افتاد؟ چون فقط ایران هم نبود، در دنیای عرب هم اتفاق مشابهی افتاد.

پاسخ: کاملاً درست است. نکته بزرگ‌تر از مطالعات موردی این است که از اوایل دهه ۱۹۵۰، یک رابطه ارگانیک بین امپراتوری غیررسمی آمریکا و دیکتاتورها و خودکامه‌های محلی شکل گرفت. نه تنها در ایران، بلکه تقریباً در هر کشور دیگری.

شما درباره نقش مردم پرسیدید. قطعا شخصیت‌های خودکامه‌ و دیکتاتورها به‌طور کامل مسئول سرکوب عاملیت محلی هستند. آنها مسئول جلوگیری از هر نوع مخالفت و استفاده از انتخابات به‌عنوان پوششی برای باقی‌ماندن در قدرت هستند. اما همزمان، دیکتاتورها، چه شاه ایران باشد و چه رهبران در دنیای عرب، با ایالات متحده همکاری کردند تا در قدرت باقی بمانند و هرگونه مخالفت محلی را سرکوب کنند.

بنابراین، اگرچه این پژوهش من بر دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ تمرکز دارد، اما استدلال کلی من این است که مداخلات نظامی مکرر آمریکا در خاورمیانه در آن دوران، به یک الگو تبدیل شده است. به‌عنوان مثال، همین حالا می‌توان گفت که بشار اسد در سوریه نمی‌توانست بدون مداخله نظامی روسیه در سال ۲۰۱۵ در قدرت باقی بماند. دوباره، رابطه‌ای ارگانیک بین مداخله نظامی روسیه در سوریه در ۲۰۱۵ و مداخله نظامی آمریکا در ایران در ۱۹۵۳ و سایر نقاط خاورمیانه وجود دارد.

من نمی‌گویم که امپریالیسم غیررسمی آمریکا برای تمام مشکلات خاورمیانه مسئول است. حرف من این است که آنچه آمریکا در اوایل دهه ۱۹۵۰ انجام داد، یک الگو ایجاد کرد که بر اساس آن رابطه‌ای ارگانیک و شراکت بین سیاست خارجی آمریکا و دیکتاتورهای محلی به وجود آمد. و دیکتاتورهای محلی از این شراکت برای تقویت قدرت خود و سرکوب هر جنبش‌ آزادی‌بخش و عاملیت محلی استفاده می‌کنند.

یکی از استدلال‌های مشهور در برابر این استدلال شما، در مورد مردم خاورمیانه این است که برخی معتقدند فرهنگ خاورمیانه‌‌ای‌ها – که گویی گروهی یکپارچه و یکدست با ایده‌های همگن هستند – به‌طور ذاتی مشکل دارد. مثلا آنها می‌گویند اسلام با دموکراسی سازگار نیست. پاسخ شما به این ادعاها چیست؟

عنوان کتاب من «چه چیزی واقعاً اشتباه شد» در واقع پاسخی است به عنوان کتابی از تاریخ‌نگار آمریکایی-بریتانیایی برنارد لوئیس که با عنوان «چه چیز اشتباه شد» بعد از حملات ۱۱ سپتامبر منتشر شد. برنارد لوئیس متعلق به آن دسته از تاریخ‌نگاران محافظه‌کار است که استدلال می‌کنند مشکل خاورمیانه در فرهنگ آن نهفته است. به‌طور خاص، آنها معتقدند که مشکل خاورمیانه در اسلام است و اسلام نتوانسته با مدرنیته سازگار شود. این خلاصه‌ای از دیدگاه‌های اورینتالیستی است که می‌گویند مشکل در اسلام است.

من سوال را برعکس می‌کنم و می‌گویم، خوب، شما می‌خواهید درباره دموکراسی صحبت کنید، بیایید ایران را در ابتدای بعد از جنگ جهانی دوم بررسی کنیم. ایران پس از ویرانی‌های جنگ جهانی دوم تلاش می‌کرد تا خود را بازسازی کند. ایران یکی از جوامع نویدبخش در حال توسعه بود که سعی داشت یک دولت دموکراتیک برقرار کند. سیستم به‌طور طبیعی مشکلاتی داشت، اما این هم بخشی از دموکراسی است. بنابراین، به‌جای صحبت درباره فرهنگ و دین، بیایید درباره تاریخ صحبت کنیم.

کتاب من به جای صحبت از کلیشه‌ها، در واقع یک پانوشت تاریخی ارائه می‌کند. من تلاش کردم تا تاریخ را بازسازی کنم تا نشان دهم که آنچه واقعاً اشتباه شد، تاریخ عربی و اسلامی یا ایرانی نبود، بلکه مداخلات نظامی و سیاسی مکرر قدرت‌های بزرگ، چه بریتانیا، فرانسه، اتحاد جماهیر شوروی یا ایالات متحده بود که تأثیر عمده‌ای بر منطقه داشت.

و جنبه بسیار جالب دیگری از کتاب، سوال «اگر اینطوری نمی‌شد؟» است. بخشی از کتاب به این موضوع اختصاص دارد که اگر کودتا اتفاق نمی‌افتاد یا اگر ایالات متحده سیاست خارجی کاملاً متفاوتی نسبت به ناصر داشت، چه اتفاقی می‌افتاد. این سوالی است که شما در کلاس‌های درسی‌تان با آن میانه‌ای ندارید و به دانشجوهایتان می‌گویید که به جای «اگر اینطوری نمی‌شد؟» بر آنچه که واقعاً اتفاق افتاده تمرکز کنند. چه شد که شما این قاعده خودتان را زیر پا گذاشتید و رفتید سراغ این سوال؟

همانطور که می‌دانید، تاریخ فرضی یک میدان مین است. شما می‌توانید از جنبه‌های مختلف به آن نگاه کنید. کتاب من برای بازسازی تاریخ است و در پایان آن، سوال «اگر اینطوری نمی‌شد؟» را مطرح می‌کند.

داستان «اگر اینطوری نمی‌شد؟» بر اساس اطلاعات و داده‌ها است. من فکر می‌کنم اگر محمد مصدق قادر به برپایی یک دولت دموکراتیک بود، ایران به یکی از اقتصادها و جوامع پیشرو در دنیای در حال توسعه تبدیل می‌شد. ایران می‌توانست با خودش در صلح باشد، شکوفا شود و در برپایی دموکراسی، پیشگام باشد. ایران می‌توانست به راحتی به ژاپن خاورمیانه تبدیل شود، زیرا ایران منابع اقتصادی، نفت، پیشینه تمدنی و نیروی کار انسانی لازم را داشت. ایران می‌توانست از این منابع برای ایجاد یک جامعه مدرن، توسعه‌یافته و شکوفا استفاده کند. علاوه بر این، ایران می‌توانست در منطقه هم بسیار تاثیرگذار باشد و نمونه‌ای موفق، خوشبخت و دموکراتیک برای همسایگانش ارائه دهد. به آنچه ایران امروز است نگاه کنید. این ملت بزرگ!

من تلاش می‌کنم توجه خواننده را به چگونگی بازسازی تاریخ جلب کنم تا بفهمیم چگونه ایران از مسیر دولت دموکراتیک به سمت استبداد سیاسی و استبداد دینی منحرف شد.

شما می‌توانید این استدلال را در مورد بسیاری از کشورهای خاورمیانه نیز مطرح کنید. سوال «اگر اینطوری نمی‌شد؟» برای تحریک ذهن خواننده است. برای این‌که خواننده به جای فرهنگ‌ و کلیشه‌های اورینتالیستی، درباره تاریخ و عاملیت انسانی مردم منطقه فکر کند. چرا که با سرنگونی محمد مصدق، ایالات متحده عاملیت مردم ایران را سرکوب کرد. این تنها در مورد محمد مصدق نبود، بلکه عاملیت مردم ایران بود.

همین اتفاق در مصر و سایر جوامع نیز افتاد.

و آخرین سوال: در سال ۲۰۲۴، هنوز درگیری‌های متعدد، جنگ و فقدان دموکراسی داریم هنوز مسئله فلسطین لاینحل باقی مانده. از دهه‌های ۵۰ و ۶۰ چه درسی می‌توان آموخت؟

پاسخ: درس ساده این است: باید به عاملیت مردم احترام بگذارید. باید به حق تعیین سرنوشت مردم احترام بگذارید. مردم ایران در دهه ۱۹۵۰ می‌خواستند دولت مستقل خود را بدون سلطه غربی و بدون سلطه شوروی برپا کنند، و به دنبال آزادی و استقلال اقتصادی و سیاسی بودند.

رویای فلسطینی‌ها برای تعیین سرنوشت از سال ۱۹۴۷ به‌طور مداوم سرکوب شده است. عاملیت محلی، حق تعیین سرنوشت و اثرات منفی مداخلات خارجی بسیار مهم هستند. آمریکایی‌ها درس‌های دهه‌های ۱۹۵۰، ۶۰ و ۷۰ را نیاموختند و به مداخلات خود در امور داخلی منطقه ادامه دادند.

و نظر نهایی من این است: اگر دونالد ترامپ در نوامبر به‌عنوان رئیس‌جمهور ایالات متحده انتخاب شود، ترس من این است که احتمال جنگ بین ایران و متحدانش از یک سو و ایالات متحده و اسرائیل از سوی دیگر بیش از ۵۰ درصد است. ایالات متحده باید مسئولیت اقداماتی که در ایران در دهه ۱۹۵۰ انجام داده است را بر عهده بگیرد، از مردم ایران بابت آن عذرخواهی کند و درک کند که رژیم ایران و روحانیون حاکم، نتیجه مداخلات سیاسی در تاریخ ایران هستند.

امیدوارم که هم دولت ایران و هم ایالات متحده با این پیچیدگی‌ها کنار بیایند و از وقوع یک بحران بزرگ دیگر که می‌تواند ایران و منطقه را ویران کند، جلوگیری کنند.