هدایت در این بیست و چند سال گذشته بخش مهمی از فعالیت های نظری و سیاسی خود را به موضوعات و مسایل مهم جنبشهای ملی در ایران اختصاص داد و آثار گرانقدری تولید کرد. فقط برای نمونه: “دموکراسی و مساله ملی در ایران”، “فدرالیسم چیست؟”، “آیا حق تعیین سرنوشت به معنای جدایی است؟”، “فدرالیسم وتفکیک قوا”، “زبان، ایدئولوژی و هویت ملی”، “هویت ملی و زبان مادری”، “حق شهروندی، ملیت وحق تعیین سرنوشت”، “ضرورت آموزش به زبان مادری”، زبان بمثابه کانون قدرت”، “زبان رسمی و زبان های غیر رسمی” و به ده ها مقاله و مصاحبه اشاره کرد.
به یاد هدایت سلطانزاده
هدایت تا آخرین دقایق زندگی اش، تا لحظهی ترک ما، زندگی را بسیار جدی می گرفت. کسانی که حتی چند هفته و یا چند روز پیش از مرگ او را دیده باشند ، و یا دیده اند، خوب میدانند که هدایت به قول ناظم حکمت زندگی را بسیار جدی میگرفت.
ناظم حکمت در شعر «درباره زندگی» می گوید:
زندگی شوخی نیست،
تو با جدیت زیادی زندگی خواهی کرد
مثلاً مثل سنجاب
یعنی بدون انتظار چیزی بیرون و فراتر از زندگی،
پس تمام کار تو زندگی کردن خواهد بود.
یعنی تو زندگی را آنچنان جدی خواهی گرفت،
که مثلاً در هفتاد سالگی زیتون می کاری،
و نه اینکه فقط آن را به بچه ها به سپاری،
چون تو به مرگ اعتقاد نداری، با اینکه از مردن میترسی
زیرا غلبه با زندگی است.
محمد آزادگر
هدایت در اخرین پاراگرافِ مقدمهی کتاب «تأملی در باب قهر و خشونت» خود را که در بستر بیماری نوشته است با این جمله تمام می کند: «در فصلبندی موضوعی بر اساس یادداشتهای من، تبیین خشونت در اشکال پنهان و آشکار در نظام سرمایه داری اهمیت ویژه ای داشت؛ ولی متأسفانه در شرایط موجود به دلایل مشکلات سلامتی خود ناتوان از اتمام آن هستم که امید وارم هر چه زودتر به آن بپردازم. سر انجام آن که، واکاوی خشونت ویژهی حکومت اسلامی، گرچه بطور فشرده، پایانبخش این نوشته خواهد بود.»
کسی که این جملات را نوشته باشد نمی تواند به مرگ باور داشته باشد
ناظم حکمت در همین شعردر باره زندگی می گوید:
گیرم که ما به شدت بیمار هستیم،
یعنی در تختخواب، افتاده ایم
و این احتمال وجود دارد که دیگر هرگز بلند نشویم.
علیرغم اینکه از زود رفتنمان غمگین و اندوهناکیم
ما همچنان به طنزهای بکتاشی** خواهیم خندید
از پنجره به بیرون نگاه می کنیم تا ببینیم باران می بارد،
یا بی صبرانه منتظر آخرین اخبار خبرگزاری ها خواهیم بود
(تکه هایی از شعر« در باره زندگی» که در سال های۱۹۴۷-۱۹۴۸سروده شده است)
هدایت در همان دوران مریضی هم از طنز حکایت کردن، و یا شنیدن آن لذت می برد. از عبید زاکانی و هزلیات سعدی و دیگر طنزنویسان مثلن از طنزهای عمران صلاحی و حمید آرش آزاد نقل حکایت می کرد.
هدایت به طنز بسیار علاقه داشت. گاه خود هم چیزهای به طنز می نوشت، با اسم مستعار!
هدایت حتی وقتی در “هاسپیس” بود بطور پیگیر اخبار جنگ اکراین را تعقیب می کرد . می گفت اگر حالش یک کمی بهتر شود می خواهد علیه این جنگ تجاوزگرانه پوتین بنویسد. وقتی جنبش ژینا امینی شروع شد لحظه به لحظه جنبش «زن – زندگی – آزادی» را تعقیب می کرد. هیجانزده بود. من می گفتم هدایت رفتن جمهوری اسلامی را خواهیم دید. گرچه نه هدایت و نه من آنقدر ساده دل نبودیم که فکر کنیم با این جنبش، جمهوری اسلامی سرنگون می شود. لیکن آرزو داشتیم و هدایت آرزو داشت که سرنگونی حکومت اسلامی را ببیند. متاسفانه ندید.
آشنایی با نام هدایت سلطانزاده اولین بار از طریق معلم عربیمان آقای مصطفی شعار بود. اواخر ۱۳۴۸ باید بوده باشد که مصطفی شعار در کلاس درس خبر داد که دو نفر از جوانانی که در گذشته به جلسات تفسیر قران آنها میآمدند به اسامی شالگونی و سلطانزاده بازداشت شده اند. بار دوم نام هدایت سلطان زاده را زمستان ۱۳۵۰ از ناصر کاخساز که به زندان تبریز تبعید شده بود، شنیدم. بعدها نام هدایت سلطان زاده نامی آشنایی برایم بود. آشنایی مستقیم من با هدایت سلطان زاده به سال ۱۳۶۷ برمیگردد؛ به اولین کنفرانس سازمان راه کارگر در خارج از کشور. در این کنفرانس اعضای دفتر سیاسی و کمیته مرکزی و کادرها شرکت داشتند. رفاقت و دوستی ما از همان کنفرانس شروع شد و ادامه یافت تا اینکه هدایت ما را ترک کرد.
در سال ۲۰۰۴ با عدهای از دوستان که از تشکل ها و طیفهای مختلف بودند جنبش فدرال دموکرات آذربایجان را تشکیل دادیم. وقتی هدایت برای تأسیس جنبش فدرال دموکرات آذربایجان به محمدعلی فرزانه، یادگار فرقه دموکرات آذربایجان، مراجعه میکند؛ فرزانه به خاطر اعتمادی که به هدایت داشت، با اشتیاق شرکت در تشکیل جنبش فدرال دموکرات آذربایجان را میپذیرد. محمدعلی فرزانه فولکلورشناس آذربایجانی بود که سالها قبل از انقلاب دستور زبان آذربایجانی را تهیه کرده بود و مورد وثوق صمد بهرنکی و دوستانش بود و هدایت از سالهای جوانی او را می شناخت. هدایت پیشکسوتی و زحمات او را قدر میدانست و هر وقت جلسهای بود و فرزانه هم در آن میبود هدایت هدیهای چیزی برای فرزانه می آورد. او حواساش به همه چیز بود. حتی مثلن حواساش بود که ممکن است فلان رفیق در فلان مراسم فراموش کرده باشد که کلاه با خودش بردارد؛ با خودش کلاه اضافی می آورد!
هدایت سلطان زاده در همان اوایل انقلاب – تابستان ۱۳۵۸- کتاب «ولایت فقیه» را در افشای نظریه ارتجاعی و ضددموکراتیک ولایت فقیه می نویسد. با انتشار نشریه «راه کارگر» در آذر ۱۳۵۸، او با همکاری یکی از رفقا سلسله مقالههایی در نقد پیشنویس قانون اساسی جمهوری اسلامی و مذاکرات مجلس خبرگان را می نویسد.
کسانی هستند که اعتبار از تشکیلات و یا گروه می گیرند و در مقابل کسانی هم هستند که به تشکیلات و گروه اعتبار می دهند. هدایت از آنهایی بود که هر کجا که بود به آنجا اعتبار میداد. تشکیلات و گروه از او اعتبار می گرفت.
هدایت و من دراطلاعیه ای بتاریخ آذر۱۳۹۷/ نوامبر۲۰۱۸ جدایی خودمان را از «جنبش فدرال دموکرات آذربایجان» اعلام کردیم.
هدایت پیوسته مبلغ و مدافع دوستی ملیتهای ساکن ایران بود. او با رفقای بلوچ، کرد، عرب، ترکمن رابطه ی بسیار صمیمانه و رفیقانهای داشت..
سفر هدایت به جمهوری آذربایجان- باکو به همراه رضا براهنی و تعدادی از دوستان؛ سفری بیاد ماندنی بود. هدایت وقتی در خیابانهای باکو قدم می زد و می دید که مردم به زبان مادری شان که زبان مادری هدایت هم بود، صحبت می کنند، تلویزیونها به زبان ترکی آذربایجانی برنامه پخش می کنند و روزنامه ها به زبان مادری او منتشر می شوند ولی در زادگاه او در تبریز و تمام آذربایجان نه تنها تحصیل به زبان مادری قدغن است بلکه بقول بولود قره چورلو/ سهند شاعر آذربایجانی همه چیز ما ممنوع است:
طالعیمه سن باخ
دوشونجه لریم یاساق
دویغولاریم یاساق
کچمیشیمدن سوز آچماغیم یاساق
گله جگیمدن دانیشماغیم یاساق
آتا ـــ بابامین آدین چکمه گیم یاساق
آنامدان آداپارماغیم یاساق
بیلیرسن ؟
آنادان دوغولاندا بئله
اوزوم بیلمیه ــ بیلمیه
دیل آچیب دانیشدیغیم دیلده
دانیشماغیم دا یاساق میش, یاساق
ترجمه:
به سرنوشتم نگاه کن،
افکارم ممنوع هستند،
احساساتم ممنوع هستند،
از گذشته حرف زدن برایم قدغن است
از آینده سخن گفتنم هم جایز نیست
از پدر و اجداد حرف زدنم ممنوع است
بردن اسم مادرم هم جایز نیست،
میدانی؟
از روزی که از مادر زاده شدم،
بدون اینکه حتی بدانم،
حرف زدنم به زبانی که با آن زبان باز کردم، ممنوع بوده، ممنوع
هدایت حافظهای قوی داشت و صاحب ذوق زیباییشناسانه بود. من چند سال پیش یادداشتی با عنوان «سفر به قلعه بابک» نوشته بودم که برای هدایت فرستادم که نگاه کند. او گفت آنجا که از زنان زیبای کلیبر می نویسم ، بنویسم «آی کیمی اوزلر» ( همان به فارسی شاید بشود گفت ماهرویان کلیبری) که از شعر بلند سهندیه شهریار یاداش مانده بود. آنجا که شهریار میگوید: «آی نئجه آی کیمی اوزلر».
نوشته های هدایت نشان می دهد که وی چقدر با ادبیات کلاسیک ایران و جهان آشنا است. هدایت در نوشته هایش از منابع دست اول استفاده میکرد.
هدایت در تشکیل «انجمن قلم آذربایجان جنوبی (ایران) در تبعید» مشارکت فعال داشت. او میدید که در تبعید دهها شاعر و نویسنده و قلمزن آذربایجا نی زندگی می کنند که فاقد تشکل صنفی برای خودشان هستنند و انجمن قلم فارسها که به اسم کل ایران فعالیت می کند، هیچ ربطی به نویسندگان آذربایجانی ندارد. پیشقدم و مبتکر این انجمن رضا براهنی بود. موسسین این انجمن زحمت ها کشیدند که هدایت سلطان زاده یکی از آنها بود.
هدایت در این بیست و چند سال گذشته بخش مهمی از فعالیت های نظری و سیاسی خود را به موضوعات و مسایل مهم جنبشهای ملی در ایران اختصاص داد و آثار گرانقدری تولید کرد. فقط برای نمونه: “دموکراسی و مساله ملی در ایران”، “فدرالیسم چیست؟”، “آیا حق تعیین سرنوشت به معنای جدایی است؟”، “فدرالیسم وتفکیک قوا”، “زبان، ایدئولوژی و هویت ملی”، “هویت ملی و زبان مادری”، “حق شهروندی، ملیت وحق تعیین سرنوشت”، “ضرورت آموزش به زبان مادری”، زبان بمثابه کانون قدرت”، “زبان رسمی و زبان های غیر رسمی” و به ده ها مقاله و مصاحبه اشاره کرد.
ابراهیم ساوالان فعال فرهنگی- اجتماعی آذربایجان در ایران در باره یکی از نوشته های هدایت در فیسبوک اش نوشته است: «تقریبا بیست سال پیش بود که مقاله «زبان، ایدئولوژی و هویت ملی» سلطانزاده را در نشریه دانشجویی دانشگاه صنعتی اصفهان (دان اولدوزو) خواندم و مجذوب اندیشه و دانش بیپایان او شده و از آن زمان تقریبا نوشتههایش را دنبال کردم.» این یادداشت پس از رفتن هدایت نوشته شده است. حیف شد که خود هدایت این یادداشت ابراهیم ساوالان را ندید! حتمن خیلی خوشحال میشد.
هدایت کسی نبود که در گوشه ای بنشیند وتنها مقاله تولید کند. او در مبارزه عملی برای آزادی و دموکراسی و برابری شرکت می کرد.
هدایت در ایران چند ملیتی به یک نظام حکومتی فدرال معتقد بود. او در تاسیس «کنگره مليتهاى ايران فدرال » و تهیه پلاتفرم اولیه آن نفش اساسی و تعیین کننده داشت. پیوسته مبلغ و مدافع دوستی ملیت های ساکن ایران بود. با رفقای بلوچ، کرد، عرب، ترکمن رابطه ی بسیار صمیمانه و رفیقانهای داشت.
هدایت سلطان زاده مدل سوسیالیسمی را که از «انقلاب اکتبر» زاییده شد، رد می کرد. او چین و کوبا را کشورهای سوسیالیستی نمی دانست. به سوسیالیسمِ انسانی و دموکراتیک باور داشت. او یک انقلابی بود.
براهنی از سه خصیصه نویسندگان آذربایجانی نام می برد: سرسختی و پیگیری برای یافتن حقیقت و عدول نکردن از آن؛ داشتن ذهنیت قصه ساز و مخالفت با دروغ و ریا و خرافات از هر نوع و موافقت با تجزیه و تحلیل منطقی. هدایت ما از این سه خصیصه برخوردار بود.
در دوران وحشت و بربریت جمهوری اسلامی سه فرزندِ گل تبریز هر کدام هزاران کیلومتر دور از زادگاه خود در غربت به خاک سپرده شده اند: غلامحسین ساعدی در پاریس، رضا براهنی در تورنتو و هدایت سلطان زاده در لندن.
هدایت در حالی از میان ما رفت که آثارش در حوزه های مختلف طرفداران زیادی در داخل و خارج پیدا کرده است. آثارش ماندگار خواهد بود.
هدایت سلطان زاده در سال ۱۳۲۲ در تبریز زاده شد و ۱۵ مارس ۲۰۲۳ در لندن درگذشت.
*نوشته حاضر ترکیبی است از یک یادداشت و یک صحبتِ من درکلاب هاوس: پس از در گذشت هدایت، حدود یکماه بعد، مراسمی در لندن برگزار شد که من نتوانستم در آنجا باشم و بنابراین یادداشت کوتاهی نوشتم وبه مراسم فرستادم که متن فارسی را دوست بسیار عزیزم ناهید ناظمی – همسر رفیق هدایت ومتن ترکی آذربایجانی را آذر شیبانی از دوستان قدیمی وعزیز من خواندند.
در سالگشت در گذشت هدایت، خانواده ودوستان درکلاپ هاوس برنامه ای تدارک دیده بودند که من نیز در آن شرکت داشتم وصحبت کردم. از ترکیب آن یادداشت و صحبت هایم در کلاپ هاوس این متن حاضر تهیه شده است.
** لطیفه ها- طنز های بکتاشی در ادبیات ترکیه جایگاه ویژه ای دارد.لطیفه های بکتاشی عمدتا حاوی طنزهایی در باره تعصب وخشک مغزی است. یکی از خصوصیات طنز بکتاشی حاضر جوابی آنها است.
به نقل از جلد دوم از چهلویکمین و آخرین شماره آوای تبعید که در سه جلد منتشر شده است.
برگرفته از عصرنو
ثبت ديدگاه