چرا مهسا (ژینا) به سمبلی برای اعتراضات و تظاهرات خیابانی تبدیل شد؟

واقعیت این است که حتا اگر رژیم موفق به سرکوب و فرونشاندن موج اخیر نیز بشود، تا زمان فروپاشی قطعی خود، با این خیزش ها و شورش های سیاسی – اجتماعی مواجه خواهد بود. در حال حاضر این رژیم تبدیل به دندان فاسدی شده است، که هر روز از روز پیش لق تر می شود تا سرانجام و با تکان های کنونی و ادامه آن از جای کنده شود

حدود یک هفته از خیزش های گسترده اجتماعی در شهرهای ایران می گذرد. پس از دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸، و پس از کاهش کرونا و قرنطینه، همان گونه که انتظار می رفت، موج دیگری از خیزش و شورش اجتماعی – سیاسی، شهرهای ایران را فرا گرفت. سه سال درگیری جهانی با کرونا و محدودیت های ناشی از آن، گردهم آیی های فرهنگی، هنری، جشن های ملی و مذهبی، مسابقات ورزشی و حتا جنبش های اعتراضی را به ناچار به حاشیه راند. کاهش کرونا، و سرانجام فروکش نسبی آن، جامعه را به تدریج به حالت عادی باز گرداند. و همانگونه که دیگر فعالیت ها به حالت طبیعی خود بازگشتند، جنبش های اجتماعی نیز بار دیگر به صحنه سیاسی و اجتماعی بازگشتند.

خیزش های دی و آبان، نشان داد که کاسه صبر مردم لبریز شده است، چرا که علاوه بر تحقیر انسان و ارزش های شناخته شده حقوق بشری، فقر و گرسنگی از یک سوی، و فساد، دزدی و غارت و اختلاس اموال ملی از سوی دیگر، جامعه را به زانو درآورده است. از سوی بسیاری از فعالان و تحلیلگران سیاسی، تداوم این اعتراضات آتش زیر خاکستری به شمار می آمد، که یکی از موانع آن، کرونا بود. همانطور که اشاره شد، این آتش پس از سخت گیری های مربوط به دوره کرونا، که نگارنده در جایی آن را “امداد غیبی” برای رژیم خواند و بارها در گفتگوهای رادیویی بر آن تاکید داشت، که رژیم آگاهانه به تداوم و گسترش آن دامن می زند تا از جنبش های سیاسی و اجتماعی در ادامه جنبش های پیشینی جلوگیری کند.

بیش از چهار دهه محدودیت، اخنتاق، دستگیری، زندان، شکنجه و اعدام، بیش از چهاردهه تبعید، آوارگی، فقر و تبعیض در همه عرصه ها از یک سوی و فساد نهادهای سیاسی، امنیتی و مذهبی رژیم از سوی دیگر، به طور منطقی و علمی نمی تواند تا ابد تداوم یابد. این را هر انسان آگاهی به خوبی می داند. اعتراضات و مقاومت های سالیان دراز احزاب، سازمان ها و مردم علیه این حاکمیت، خود هشداری به دیکتاتوری آخوندیسم بود. اما آنچه که دیکتاتورها و زورگویان نمی دانند، درست شبیه انسان نوجوانی است که شاهد بیماری فراگیری است، اما باور ندارد که دامن او را نیز خواهد گرفت! دیکتاتورها با تکیه بر قدرت زور و سرکوب گری، علیرغم اینکه شاهد فروپاشی دیکتاتورهای زورگویی چون خودشان هستند، گویا همچنان بر این باور هستند که دیگران سقوط می کنند، اما ما نه! و هنگامی این موضوع را متوجه می شوند و “صدای انقلاب” مردم را می شنوند که دیگر بسیار دیر است.

واقعیت این است که حتا اگر رژیم موفق به سرکوب و فرونشاندن موج اخیر نیز بشود، تا زمان فروپاشی قطعی خود، با این خیزش ها و شورش های سیاسی – اجتماعی مواجه خواهد بود. در حال حاضر این رژیم تبدیل به دندان فاسدی شده است، که هر روز از روز پیش لق تر می شود تا سرانجام و با تکان های کنونی و ادامه آن از جای کنده شود.

مسائلی همچون گرسنگی، فقر، گرانی بنزین، کشتن مهسا و مهساهای دیگر، همه ریشه در استبدادی دارد که از تولد تا مرگ برای انسانی که در قرن بیست و یکم می زید، می خواهد با دستورالعمل های ۱۵۰۰ سال پیش، انسان عصر کنونی را اداره کند. ناهمخوانی تاریخی این حاکمیت با واقعیت تاریخی انسان امروز، چیزی نیست که بر کسی پوشیده باشد. علاوه بر موضوعی این چنین مهم، استبداد تام و سرکوب لجام گسیخته و فسادهای سیاسی و اقتصادی را نیز باید به آن افزود. ناهمخوانی تاریخی “پدیده” جمهوری اسلامی با انسان امروزی و نسل کنونی، و تضاد ماهیتی آن با دستاوردهای حقوق بشری و دموکراتیک، آن را تبدیل به رژیمی ناکارآمد و میرا ساخته است. موارد زیادی برای تضادهای این حاکمیت با دست آوردهای انسان امروزی وجود دارد. بیگانه گی و دشمنی این رژیم با حقوق سکولار – لاییک انسان امروز، او را در محاصره انسان مدرن قرار داده است. ابزارهای اینترنتی – ماهواره ای که تبدیل به زبان آزاد انسان امروز شده است نیز، در تقابل و ضدیتی چالش طلبانه با این حاکمیت قرار دارد.

اما چرا مهسا (ژینا) به سمبلی برای اعتراضات و تظاهرات خیابانی تبدیل شد؟

مهسا (ژینا)، تا آنجا که می دانیم، چهره شناخته شده ای نبود. نه در عرصه سیاسی، نه فرهنگی و نه هنری و نه ورزشی. او یک شهروند عادی بود که برای دیدن خویشاوندانش (خاله اش) به پایتخت سفر کرده بود. البته تا آنجا که نگارنده، این روی داد را دنبال کرده است. و این دختر ایران زمین، اگر در یکی از این رشته ها استعدادی نیز داشت، چهره شناخته شده ای نبود. مهسا اما، یک انسان بود. یک شهروند بود. یک جوان با ده ها آرزو و خواست قلبی و قبلی برای آینده خود. او یک شهروند عادی بود، یک جوان، که همانند هر جوان دیگری حق زیستن – و آن هم آزاد زیستن – را داشت. آنچه را که بر او گذشت می دانیم. مهسا نه اولین و نه آخرین قربانی این حاکمیت کثیف پلشت خواهد بود. این رژیم تا کنون هزاران هزار نوجوان و جوان را به کام مرگ کشانده است. قربانیان این رژیم از چهره های شناخته شده سیاسی و فرهنگی تا چهره های ورزشی را شامل می شود. اما در سال های اخیر، زنان جوان تبدیل به سمبل مبارزات شده اند. آن هم زنان و دختران جوانی که کمتر سابقه شناخته شده ای از آنها در مبارزات سیاسی مستند شده است. از ندا آقاسلطان گرفته تا امروز مهسا امینی. به راستی چرا اینان تبدیل به نشانه ها و رمزهایی برای مبارزه علیه ستم تبدیل می شوند؟

ما، مبارزان و فعالان سیاسی شناخته شده ای داشته ایم که هم شناخته شده بودند و هم توسط همین رژیم به قتل رسیدند. از قربانیان قتل های سیاسی زنجیره ای گرفته تا شخصیت هایی چون هدی صابر، هاله سحابی و بکتاش آبتین. صرف نظر از موافقت و یا مخالفت با دیدگاه ها و جهت گیری های فکری و سیاسی آنها. اما چرا چهره های ناشناخته ای چون ندا و مهسا این چنین زمینه ساز خیزش ها و سمبل اعتراضات خیابانی می شوند؟

شاید بتوان گفت که اختلاف نظرها و دگر اندیشی ها و دگربینی های سیاسی و فکری، تا کنون مانع همگرایی ما شده باشند. و یا هم شاید بسیاری – به نادرستی – بر این فرض بوده اند که اینان سیاسی حرفه ای بوده اند، خود، آگاهانه انتخاب کرده اند و می بایست هزینه آن را هم بپردازند. هر چند که با آنها همدلی هم داشته باشند. از حقوقشان نیز حمایت کنند. با این حال چرا نحوه مرگ جوانانی چون مهسا این چنین برانگیزاننده می شوند؟

مهسا، و مهساها، سمبل و نمونه های انسان “بی گناهی” هستند که بدون هیچ دلیل و حتا انگیزه سیاسی، و بدون مرتکب هیچ جرمی – اگر با هزاران حیله بتوان فعالان سیاسی را مجرم نامید و آنها را به استکبار جهانی وصل نمود – سرکوب می شوند، حقوقشان پای مال می شود، و زن بودنشان در جامعه ای مردسالار زمینه ساز ستمی مضاعف بر آنان می شود. در جامعه ای که قرن ها زن بودن – و به جرم زن بودن – از هر سوی – چه خانواده، چه جامعه مردسالار و چه حکومت های سرکوبگر ارتجاعی – آنان محدود بوده و محدود شده اند، و آن هم در عصر برابری انسان ها، به خودی خود برانگیزاننده است. جامعه مردسالاری که با ارزش های نوین بشری و حقوق برابر شهروندی و … آشنا می شود و یک پایش در جهان مدرن است، حتا اگر مرد باشد، به این آگاهی دست یافته است که انسان دو نیمه است. و هیچ کدام از این دو نیمه ها که همدیگر را تکمیل می کنند، بر دیگری برتری ندارد. و این رمز نشانه و سمبل شدن مهسا و مهساها می باشد.

برای تحقیر نشدن نیمه دیگر انسان همه باید دست در دست هم بگذاریم و به دفاع از حقوق “انسان کامل” – زن به علاوه مرد – برخیزیم. دیکتاتورها، سرکوبگران و مستبدان در تقابل با توان جمعی ما عاجز و ناتوان هستند. امانشان ندهیم. آنها سخت ترسیده اند. برخیزیم و گامی فرا پیش نهیم.

توپ، تانک، مسلسل، دیگر اثر ندارد… مرگ بر ستمگر   چه شاه باشه چه رهبر! … توپ، تانک، فشفشه   آخوند باید گم بشه. اینها شعارهای مردم به جان آمده از استبداد و دیکتاتوری است. و این بار مهسای نازنین ما پرچمی و بیرقی شده است در دست جوانانی که آزادی می جویند، اما پاسخ خود را در قالب گلوله های آتشین دژخیمان دریافت می دارند.

قتل مهسا پیام دیگری نیز داشت و دارد که باید آن را نیز به گوش جان شنید: کرد و لر و آذری و فارس و عرب و بلوچ نداریم. ما یک ملت هستیم و صد البته همه انسان، و درست به همانگونه که سعدی گفت:

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار.

درود بر مردمی که بدون تکیه ی بر قومیت، زبان، گویش و … از حقوق انسان دفاع می کنند. در فضایی که رژیم با تکیه ی بر تجزیه طلبی و ترسانیدن مردم از این مقوله، سعی در ایجاد مانع در راه همبستگی ملی می کند، جوانان و مردم معترض نشان دادند، که مردم ایران، همه در کنار یکدیگر، تنوع های زبانی، قومی و گویشی مانع از همبستگی و همدلی آنان نیست. چنین باد!