ر قسمت نخست چهار دهه با جمهوری اسلامی، روی داد های هشت سال از عمر جمهوری اسلامی ایران، به طور خلاصه مرور شد. در این قسمت به روی دادهای مهم و زندگی هشت سال از دهه دوم جمهوری اسلامی اشاره می کنم. لازم است منصفانه قضاوت، تاکید و تکیه کنم، در فضای سیاسی و اجتماعی بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، تاکنون که سال ۱۴۰۱ را پشت سر می گذاریم. اکثریت مطلق گروه ها، سازمان ها، افراد مستقل و احزاب که بر علیه و یا در تائید حکومت شاهنشاهی و حکومت مذهبی جمهوری اسلامی، فعال بوده اند. هیچ گاه نتوانسته اند یا نخواسته اند، افکار، رفتار و اعمال خود را در نقد، واکاوی، اصلاح، پذیرش حقیقت و رسیدن به واقعیت در ترازوی انصاف و عدالت بگذارند! جای تاسف دارد!
زندگی در جامعه هشتاد و شش میلیونی ایران، بر خلاف توهمات اکثریت اپوزیسیون سالخورده با افکار قدیمی و کیش خود پرستی، به گونه دیگری در جریان است. نسل جوان و میانه کنونی ایران، هیچ گاه اعتنائی به اپوزیسیون متوهم نمی کند.آن چه که در خارج از کشورمان اتفاق می افتد، نمایش افراد سلبریتی با ترفندهای بی شمار است. در حالی که آن چه در داخل کشور جریان دارد، آگاهی، دانائی، بلوغ فکری، شجاعت، همدردی و جان فدائی در میدان جنگ با رژیم ولایت فقیه، است. از همه مهم تر، تکیه بر جهان بینی مترقیانه و تحول خواه برای رسیدن به فضای رایج دموکراتیک درسطح جهان و تغییر بنیادی پایه و اصل وحدت آنان است. نزاع در داخل ایران به خاطر هوس های اجتماعی، باند بازی و سلسله تراشی نیست. بلکه نزاعی است که می خواهد هویت جدیدی به این سرزمین اعطا کند. کدام امانت از گذشته برای استفاده این نسل باقیمانده که باید به آن افتخار کند! این نسل می خواهد، نسل های بعد از خود به سرنوشت تلخ اش دچار نشود. به شعور، خواست ملت و نسل حال و آینده ایران توهین نکنیم!! اپوزیسیون فقط نیمی کمتر از حقیقت را می داند، ولی واقعیت را نه می شناسد و نه می داند!
۱۳۶۸ تا ۱۳۷۶
بیست و نهم تیرماه۱۳۶۷ بود. در برنامه خبری ساعت ۱۴ رادیو، گوینده خبر بدون هیچ مقدمهای پذیرش قطعنامه ۵۹۸ را اعلام کرد. در کمتر از دو ساعت شوک ناگهانی به جامعه ایران وارد شد. به قول معروف نه به آن شوری شور، و نه به این بی نمکی! در بازار تهران و خیابان جمهوری اسلامی (شاه سابق) غوغائی برپا بود. قیمت ارزهای معتبر جهان سقوط کردند. با وجود خستگی و فرسودگی جنگ هشت ساله که بر جسم، روح و روان ایرانی ها سنگینی می کرد. ناگهان و مثل حالت خواب و بیداری امیدواری به باز شدن دریچه تازه ای از رسیدن به زندگی متفاوت از وضعیت جنگی، در بین اقشار مردم احساس شد. در باور عامیانه و اقشار متوسط و میانه جامعه، سقوط دلار چند معنا داشت. مهمترین معنی اش، ارزان شدن کالاها، اجناس و بهبود وضعیت معیشتی شان در افکار و پندارشان جا خوش می کرد. برخلاف محمدرضا شاه پهلوی که صدای انقلاب مردم را شنید ولی تنها و بسیار غریبانه برای همیشه از کشور رفت و نظام پادشاهی را در تاریخ دفن کرد. روح اله خمینی رهبر جمهوری اسلامی ایران، با نوشیدن جام زهر،آرمان های حکومت اسلامی را در حضور هواداران میلیونی اش، در جماران تهران به گورستان تاریخ سپرد.

با تائید بازنگری در قانون اساسی، تغییرات مهمی در مکانیسم و سازوکار های حکومت به وجود آمد.دولت موسوم به چپ اسلامی سقوط کرد و سپس برای همیشه (تاکنون) نخست وزیری از نظام سیاسی ایران حذف شد. خط امامی ها در اقلیت قرار گرفتند و طیف راست با ظاهری آراسته به تجارت در بازار، اما با باطن رانت خواری و رفتار طایفه ای، قدرت سیاسی را در اختیار گرفت. جمعیت مؤتلفه، بازاریان و تاجران سرمایه، از حمایت کانونهای قدرت مثل جامعه روحانیت مبارز و جامعه مدرسین قم برخوردار بودند. عمده نیروهای حزب جمهوری اسلامی منحل شده (خمینی دستور انحلال آن را داد) و در رأس آن جامعه روحانیت مبارز و جمعیت مؤتلفه اسلامی به سمت اقتصاد باز و ترویج و تقویت بخش خصوصی پیش رفتند. بخش خصوصی مورد نظر آنان، کارکرد بخش خصوصی در جوامع سرمایه داری و یا سوسیال دموکراسی نبود. بلکه بخش خصوصی مورد نظرشان، بنگاه های متعلق به روسا و وابستگان قبایل نظام اسلامی بود. سید علی خامنه ای رهبر، اکبر هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور، احمد ناطق نوری رئیس مجلس، سید احمد خمینی دلال جماران، بخش خصوصی و دولتی را یکجا در انحصار گرفتند. از منظر علم اقتصاد، خصوصی سازی را می توان فرآیند انتقال مالکیت بنگاهها و شرکتهای دولتی به بخش خصوصی دانست. طبق آمار سالهای۱۳۷۰ تا ۱۳۷۵ حدود ۳۳۲ میلیارد تومان سهام شرکتهای دولتی واگذار شد. در این بازه زمانی نیمی از واگذاریها به صورت مذاکره ای صورت گرفت و عملآً بخش عمده این سهام ، به برخی نزدیکان و افراد دارای نفوذ در میان طوایف واگذار شد.
در این مرحله از دو سال پایانی دهه نخست از عمر جمهوری اسلامی ایران، موازی سازی ها در برخی از موضوعات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی با شدت و ضعف در پردازش مواجه شدند. در مهم ترین روی داد، خامنه ای به سوی تشکیل دولت جداگانه ای در بیت اش بیش رفت. اعضای این دولت پنهان، به نام مشاور وارد کابینه در مقر بیت شدند. اگر امروز همه دولت ها اذعان می کنند که برای هر حل هر مشکلی باید و یا تضمین و تعهد هر سندی موافقت خامنه ای نیاز است. ناشی از تشکیل دولت پنهان از سال ۱۳۶۹ به بعد است. وقتی هم دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی پایان یافت. سرنوشت سردار موسوم به سازندگی، به مصداق ضرب المثل ،از اینجا رانده و در آنجا مانده، ختم شد. وی مجمع تشخیص مصلحت نظام را تبدیل به پایگاهی برای تهاجم و انتقاد علیه دولت محمد خاتمی و علی خامنه ای انتخاب کرد.
در هشت ساله نخست دولت دهه شصت، یکی از سیاستگذاریها جلوگیری از مهاجرت روستاییان به شهرها با افزایش وامهای بانکی به این قشر در سالهای ۶۱، ۶۲، ۶۳ و ۶۴ بود، تا وضعیت روستاییان را تا حدودی سامان دهد؛ آن طوری که آمارهای اعلام شده نشان می داد، متوسط درآمد روستایی در فاصله زمانی هفتساله از سال ۵۷ تا ۶۴، ۷۱ درصد رشد داشت، در حالیکه درآمد شهری در این مدت ۳۴ درصد افزایش یافت. ماجرای مبارزه با احتکار و گرانفروشی، در سالهای نخست دهه ۶۰ و دولت نخست میرحسین موسوی بسیار پررنگ بود؛ چه در سخنان تهدید آمیز نخستوزیر، چه طرحهای مجلس و چه تهدیدهای دادستانی؛ تا جایی که یکی از سوژههای ثابت نشریه طنز گل آقا، همین ماجرای احتکار و مبارزه با گرانفروشی بود. گران فروشی موضوع تازه ای نبود. کیهان و اطلاعات هم در زمان سلطنت پهلوی هر وقت در اخبار کم، می آوردند. فوری موضوع گران فروشی را در جای خالی می گذاشتند. زیرا یک اصل پایه بود و نیازی به تکذیب نداشت!
سردار سازندگی که ایران را کلنگی کرد

کدام هویت؟!

فقرا بیش از هر گروه دیگری به خدمات عمومی اولیه متکی هستند

جمعیت به سرعت در حال افزایش بود و پدیده کوچ نشینی از مهاجرت های مقطعی به یک روال عادی و قوم گرایانه در برنامه دولت رفسنجانی رسمیت یافت. حاشیه نشینی در شهرهای بزرگ مثل تهران، نگرش آنان را نسبت به کار برای زندگی متحول کرد. زیرا دیگر آن -پنچ جریب اجاره ای که حد آرزوهای آنان برای تامین نیازهای مصرفی خانواده بود، در حاشیه نشینی نه فقط فراموش بلکه با انبوهی از مشکلات زندگی شهرنشینی روبرو گشت. در بسیاری از جنبه های زندگی شهری، آنان به حاشیه رانده شده و صدای آنها شنیده نمی شد. به جز به هنگام انتخابات!
نسل دهه ۵۰ از مرز جوانی عبور می کرد و نسل بمباران و جنگ و به قولی -کوپنی- با ادبیات تازه ای در قلمرو زندگی روبرو می شد. کلاهبردای، فریب، خیانت در امانت، سرقت مسلحانه، چاقو کشی، صیغه رسمی، دیالوگ های برنامه های صدا و سیما و دعوت به خشونت، انتقام، رواج بی احترامی و نزول اخلاق که ابتدا تدریجی بود. اما بعد از یک دهه در جامعه نهادینه شد. تضاد و تناقض هویت که در چند سال پایانی سلطنت پهلوی وجود داشت، در دهه هفتاد در جمهوری اسلامی و در دولت هاشمی رفسنجانی و رهبری سید علی خامنه ای به گونه بدتر در جامعه ایران، شدیدتر و عمیق تر شد. گفتمان حاکم بر جامعه سنت گرایی ایدئولوژیک بود. اما به این گفتمان رنگ و لعاب -مدنی- زدند. در حالی که این گفتمان به طور شاخص با پلورالیسم و جامعه مدنی در ستیز و متضاد بود. این گفتمان بر قبیله گرائی ایدئولوژیک و تسلط فرهنگی آن، تأکید داشت.
اهرم های بازدارنده برای مقابله با گسترش ناهنجاری ها به خصوص در بین نسل جوان، نیاز بود. کلانتری، دادگاه، قوانین و مقررات (در جهان سوم قوانین و مقررات ماهیت یک جانبه طبقاتی دارد. زیرا بر اساس قاعده و رابطه ضروری بین پدیده ها، استوار نیست). در هر منطقه از تهران یک مجتمع قضائی و یک کلانتری وجود داشت. در این اماکن، پول، رشوه و پارتی و سفارش حاکمیت داشت. هر چند قضات با شرف و عادل نیز حضور داشتند، اما ساختار دستگاه قضائی از پایه فاسد بود.
ناصر خسرو، توپخانه و لاله زار که پاتوق مسافران شهرستانی بود و مسافرخانه های ارزان قیمت در آنجا پذیرای مسافران بودند. تبدیل به جاهای-اشاره ای- شد! درحالی که در مجلس شورای اسلامی بازار-احسنت-برادران و خواهران انقلابی، گرم بود. در ناصر خسرو و توپخانه، فروشندگان کالاهای اساسی و احتکاری، با اشاره مشتریان را به داخل کوچه ها و یا مغازه ها می کشاندند. در اینجاها، علی، حسین، حسن، محمد و رضا، روزی صدبار شاهد و تائید کننده تقلب ها، دروغ گوئی و فریب فروشندگان، خود را سهیم می دانستند.
در جامعه ایران، طی تاریخ خانواده همیشه در غیاب ناتوانی دولت و فساد حکومت، مهمترین نقش تربیتی، آموزشی، وحدت و تامین نیازهای زندگی اعضاء در برگیرنده اش را بر عهده داشته است. برنامه و سیاست این بود که ابتدا پایگاه جامعه را ویران کنند و بعد به نابودی کل زندگی شهروندی برسند. مشکلات عدیده زندگی خانواده های ایرانی را در چند جبهه زیر فشار گذاشت. مهمترین جبهه، میزان درآمد و نحوه هزینه ها بود. زنان چند مسئولیت را همزمان انجام می دادند. رفتن به محل کار، بردن کودکان به مدارس و یا مهد کودک ها، مسافرت حداقل دو ساعته تا محل کار و به همین میزان برگشت به منزل! در واقع سه چهارم اوقات زنان و کودکان خارج از خانه سپری می شد. وضعیت تا جائی حاد شده بود که، درآمدها جوابگوی هزینه های این چنین از طرز زندگی برای اقشار میانه و متوسط جامعه، کافی نبود. خریدهای اقساطی، پرداخت بهره های غیرمتعارف به سبک بازار، در صورت داشتن مسکن پرداخت اقساط بانکی، عدم توانائی در تامین نیازهای اولیه فرزندان، چشم و هم چشمی مخربی که ناشی از بروز آثار و تبعات زندگی رباخواری و رانت خواری بود، نبودن و نداشتن توانائی برای پرداخت هزینه های تفریح و مسافرت، بالا رفتن هزینه دکتر و درمان و کمبود داروهای حیاتی، اندک اندک اقشار متوسط را به طرف اقشار پائینی سوق می داد. هر چه بر دامنه این مشکلات افزوده می شد. به طور تصاعدی بر بداخلاقی، ناسازگاری و در نهایت بی اخلاقی و ستیز در درون خانواده ها می انجامید. علاوه بر اینها، پایه های اعتماد و احترام درون خانواده ها سست و در قلمرو وسیع تر به سطح جامعه کشیده می شد. جنگ هشتساله با عراق سبب شد تا خسارت مستقیم ۱۰۰میلیارد دلاری و همچنین خسارت غیرمستقیم ۱۰۰۰میلیارد دلاری به کشور تحمیل شود. در این شرایط دولت هاشمی باید بخشی از تمرکز خود را بر روی بازسازی خرابیهای بعد از جنگ میگذاشت. اما چون نه مثل قبل امکان کسب درآمدهای نفتی فراوان وجود نداشت و نه امکان آسان دریافت وامهای خارجی، لذا تامین ارز در نرخهای ثابت و پایین نگهداشتن آن با مشکل مواجه بود. این مشکل، در دوره ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی یعنی دوره بحرانی بعد از جنگ خود را نشان داد، به طوریکه تورم در این دوره تا نرخ ۴درصد در سال ۷۴ افزایش یافت و تا سال ۷۶ نیز کماکان در حدود ۲۰درصد باقی ماند.
زندگی به دلار درآمد به ریال

در دهه هفتاد، نسل ۵۰ به بلوغ رسیده بود و نسل دهه شصتی به مرز نوجوانی. افزایش جمعیت و کوچ وسیع روستائیان و یا بخش های کوچک شهرها به طرف تهران و شهرهای بزرگ ایران، زندگی حاشیه نشینی را گسترش داد. از نظر جامعه شناسی حاشیهنشینی پدیدهای است که در تمام دنیا براثر قطببندی اقتصادی ایجاد میشود. یعنی قطبهای توسعه اقتصادی در شهرهای بزرگ ایجاد میشود و افراد بهدنبال درآمد به شهرها مهاجرت میکنند. ولی بر خلاف این توصیف در هیچکدام از شهرهای ایران قطب های توسعه اقتصادی وجود نداشت که بتواند چنین جاذبه ای را ایجاد کند.
ایجاد مناطق آزاد به یک سرگرمی تجارتی کارگزاران دولت هاشمی رفسنجانی تبدیل شد. ابتدا جزیره کیش، بهشت این مناطق مد نظر قرار گرفت. موضوع تازه ای هم نبود. زیرا در زمان محمدرضا شاه پهلوی، برنامه این بود که از نظر سیاسی، مکانی برای سکونت افراد شاخص سیاسی توبه کرده باشد. از این مهم تر، ایجاد کازینوها و سرگرمی های رایج شبانه برای کشاندن اعراب ثروتمند منطقه به این جزیره و رونق توریسم و گردشگری و کسب درآمد، در برنامه حکومت وقت بود.
در دولت اول و دوم هاشمی رفسنجانی، جزیره کیش در قلمرو-خصوصی سازی- فامیلی و طایفه ای قرار گرفت. اندک اندک اقشار متوسط و گروه هائی از پائینی ها، به طرف کیش سرازیر شدند. این سرازیری برای تفریح و گردشگری نبود (به جز درصد اندک) بلکه برای تجارت و واردات اجناس از این جزیره به تهران و استان های همجوار کیش صورت می گرفت.
بعد از کیش، نوبت به چاه بهار سرزمین همیشه بهار، رفسنجان، بندر انزلی و… رسید. تا عکس هوائی مناطق آزاد مالزی را از آسمان هفتم به پائینی های آلونک نشین در حاشیه شهرها نشان دهند. بگویند ما شما را مثل مردمان اینجاها خوشبخت می کنیم! مالزی الگو شد. اما به شیوه اسلام ناب محمدی! مالزی در اواخر دهه ۱۹۶۰ با مشکلات زیادی در خصوص بیکاری روبهرو بود. دولت اش در صدد بر آمد که با ایجاد مناطق آزاد، بخشی از این مشکلات را حل کند. موفق شد با تشویق و اختصاص تسهیلات و معافیت های گمرگی برای سرمایهگذاری در این مناطق بخشی از بحران بیکاری را پشت سر گذارد. از همه مهم تر، اقتصاد مالزی از فاکتورهای داخلی و خارجی تأثیرپذیر بود. ازجمله تقویت دلار آمریکا، بهای جهانی نفت و فرآوردههای نفتی، خروج سرمایه خارجی، بحران سیاسی، کاهش رشد اقتصادی کشورهای عمده جنوب شرقی آسیا و… ! در حالی که بالای ۵۰ درصد (خوش بینانه) این فاکتورها درباره مناطق آزاد در ایران صدق نمی کرد.
در برنامه دولت های هاشمی رفسنجانی آموزش عالی و جائی که به زندگی و آینده میلیون ها جوان ایرانی مربوط بود، با توسعه دانشگاه آزاد، بگونه دیگری در آئینه جامعه دیده شد. پول و تجارت حریم علم و دانش را محاصره کرد. روانه کردن فارغ التحصیلان دانشگاه های آزاد به میان جامعه، مثل شعار فتح قدس و شکست دنیای شرک توسط سربازان امام می ماند! هر چه جلوتر می رفت، بازار کار محدوتر و سرانجام به بن بست می رسید. حداقل در دوران هشت ساله دولت هاشمی رفسنجانی، محیط دانشگاه های آزاد، سیاسی نبود! زیرا جنبش دانشجوئی نتوانسته بود در این دانشگاه ها، شکل بگیرد. این موضوع ناشی از سرخوردگی یا ناکامی در نتیجه نرسیدن هدفی نبود. بلکه ماهیت دانشگاه آزاد در ابتدای تاسیس چنین نشان می داد. جنبش دانشجویی به دلیل ماهیت آرمانگرایانه و رادیکال خود یکی از جنبش های پیشرو و صف شکن در بسیاری از جوامع است .اما در چند سال نخست این دانشگاه، بروز چنین جهان بینی مشاهده نمی شد.
حرکت خزنده و نابودی جامعه ایرانی
سیاست های به ظاهر سازندگی، اما در باطن تخریبی دولت هاشمی رفسنجانی، باعث شد در داخل نظام، چند طیف دیگر خود را آماده حضور در عرصه سیاسی ایران کنند. وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران از جمله دو طیف دولتی و امنیتی و نظامی بودند که بر اساس سیاست ها و خواست هاشمی رفسنجانی، وارد فعالیت های تجارتی و سیاسی شدند. این موضوع دامنه گسترده ای داشت که اقتصاد و بازار را به شبکه امنیتی متصل کرد. بدین شیوه رانت و رانت خواری از پشتوانه قوی امنیتی و نیروی سرکوب برخوردار شد. در اوایل، تعدادی از فرماندهان و کادرهای سپاه پاسداران با ذکر دلیل تضعیف شدن سپاه، مخالف حضور این نیرو در فعالیت اقتصادی بودند. اما، با اصرار هاشمی رفسنجانی سپاه وارد بازار اقتصادی شد. که نتیجه اش را امروز و در سال ۱۴۰۱می بینیم! با تصمیم دولت هاشمی رفسنجانی، بخشهایی از سپاه پاسداران مانند قرارگاه خاتمالانبیا بسیاری از پروژههای اقتصادی در حوزههای مختلف انرژی، راه و ترابری، مخابرات و… را در اختیار گرفت.
مسافر کشی گروههائی از کارمندان، معلمان و حقوق بگیران به روال عادی درآمد. تامین هزینه زندگی در برابر درآمد و حقوق غیرمکفی، علاوه بر مسافرکشی، جابجائی کالاهای کوچک فقط با هدف گردش مالی و از این دست به آن دست کردن، وارد زندگی شهروندان شد. بازار صدور چک و زندگی قسطی با اعمال شاقه بهره و ربا، زندان ها را با کمبود جا روبرو کرد. اتفاق تلخ تاریخی در حال روی دادن بود. گروه هائی از زنان پایه گذاران و حافظان خانه و خانواده به خاطر تامین هزینه های سنگین زندگی و جلوگیری از فروپاشی کامل خانواده، وارد بازار کارهای غیرمتعارف شدند. بدین سان بود که پای زنان عادی و کارمند به زندان ها باز شد. برای نخستین بار پس از انقلاب، تبلیغات کالاهای تجاری در تلویزیون شروع شد؛ با این وصف، همه چیز مطابق میل رییسجمهور هاشمی رفسنجانی و باند مافیای دولت اش پیش نرفت. از یک سو، نرخ بالای تورم و کاهش سطح حمایتهای دولتی به بروز نارضایتیهای اجتماعی از جمله در شهرهایی مانند مشهد، ارک ، اسلامشهر، زور آباد کرج، قلعه حسن خان تهران ختم شد. (بالاترین نرخ تورمِ «رسمی» در اقتصاد ایران در سال ۱۳۷۴ و معادل ۴۹ درصد ثبت شده است). بعد از گذشت یک دهه، وضعیت جنگزدگان که در چند شهر از جمله تهران زندگی می کردند. هم چنان اسفناک بود و تغییری در شرایط دشوار آنان ایجاد نمی شد.
مصرف گرایی در جامعه تشدید می شد. افزایش حجم کارمندان دولت و بوروکراسی دولتی نیز به ترویج این سبک از زندگی کمک می کرد. در فروشگاههای تازه تأسیس تهران انواع کالاهای لوکس با مارکهای جدید به فروش می رسید. استفاده از اتومبیل های خارجی نوعی ارزش محسوب شد. کارخانه های اتومبیل سازی، به طرف جیب بری از مردم گام برداشتند. اول ودیعه، دوم قرعه کشی، سوم هر وقت تاریخ تحویل اعلام شد!! در هر بخشی از زندگی، هم پاره فرهنگ ها و هم فرهنگ ملی، به سوی سقوط می رفتند.
ظاهر تهران در اوایل دهه ۱۳۷۰ از حالت یک شهر جنگ زده خارج می شد. خانه های جدید با نقشه های تازه، پاساژهای تجاری، ساختمانهای دولتی و ویلاهای تفریحی در نقاط ییلاقی آن هم متعلق به اقشار نوظهوری بود که از جایگاه دولت، رانت و یا به واسطه شبکه قدرتمند ذی نفوذ آنها را تصاحب می کردند. جای تابلوهای تبلیغاتی که در سالهای نخست پس از انقلاب، شعارهای انقلابی و ضدغربی درج شده بود. کالاهای تعدادی از کشورهای اروپائی، کره ای و ژاپنی تبلیغ می شد. هم چنان کالاهای آمریکائی و اسرائیلی و هر گونه نشانه ای از اسرائیل ممنوع بود. تلاش بر این بود تا در عرصه فرهنگ و هنر، با جذب نخبگان خودی این عرصه و رونق اقتصادی کالاهای فرهنگی، نوعی الفت فرهنگی ایجاد گردد. اما، چون کارها بنیادی نبود، خیلی زود از صحنه کنار می رفتند و دوباره موازی سازی تازه ای جایگزین آنها می شد. فرهنگسراها جایی بودند که در آن حکومت مذهبی ایران در محیطی کنترل شده فرهنگ ایرانی- اسلامی تلاش می کرد، آن را با فرهنگ غربی همساز کند! در اینجا ناسیونالیسم ایران، وارد بازی حکومت شد. هر جا لازم بود، کلمه ملی، جاشنی اسلامی می شد. بر خلاف دهه نخست، اتاق فکر های متعددی تاسیس شد. هدف این بود که در بخش های فرهنگی و اجتماعی ارزیابی ها و راهکارهائی که بتواند ابتدا از طریق تبلیغاتی و رسانه ای جامعه را کنترل کند. اگر هم این شیوه جواب نداد،از اهرم های ترس، وحشت ، ترور و تهدید استفاده گردد.
تفریح به رسم کهن ایرانی، به فراخور بضاعت و حال هر خانواده در فضای نه چندان با طراوت و شاداب برگزار می شد. گروه های گشت در برخی نقاط مثل پارک ها رفت و آمد داشتند. نوروز جشن ملی ایرانیان، چند بار تا آستانه برچیدن رفت. اما، مقاومت مردم توطئه ها را علیه جشن های نوروز و مراسم های متعلق به آن که هم چنان با عظمت بود خنثی کرد و خللی به آن وارد نشد. برنامه صدا و سیمای جمهوری اسلامی که از اوایل شروع کار دولت دوم رفسنجانی به -صدا و سیمای میلی- معروف گشت، و اضاف شدن دو شبکه به سه شبکه قبلی نیز نتوانست تاثیری در بازسازی زندگی ایرانیان در بخش های روانی، فکری و اقتصادی بگذارد، و به قول هم محله ای ها، زیاد چنگی به دل نمی زد. بر خلاف وعده های رفسنجانی، چرخ کارخانه هائی که در اختیار جنگ قرار گرفته بودند، خوب کار و تولید نمی کرد. هزینه ها بیشتر از درآمدها بود. ساختمان و انبوه سازی که صنعت بزرگی در جهان و اشتغال زا است. از کمبود وسایل اساسی مثل: آهن، سیمان، و برخی دیگر از اقلام رنج می برد. در ورزش و هنر، بت سازی و دلالی وارد مکانیسم رانت خواری شد. اما، به زمان بیشتری نیاز داشت تا بتواند به صورت شبکه ای عمل کند. حضور خانم فائزه هاشمی در راس ورزش بانوان تحرک بیشتری به ورزش بانوان داده بود. برگزاری بازیهای اسلامی بانوان در تهران به خاطر تلاش های فائزه هاشمی اتفاق افتاد. فارغ از هرگونه موضع گیری سیاسی، جانبدارانه و یا مغرضانه، فائزه هاشمی با بقیه فامیل و کارگزاران نظام تفاوت دارد. فراموش نکنیم، این خانم در جامعه و خانواده مردسالار و زیر ستم مضاعف زندگی می کند. (نگارنده از نزدیک وی را می شناسد) .
ترورهای هدف مند

چرا ترور شاهپور بختیار و عبدالرحمان قاسملو برای حکومت جمهوری اسلامی مهم بود؟ از منظر ملی، در بین تمام مخالفان محمدرضا شاه، شاهپور بختیار فردی معروف بود.بعد از شکست سه دولت آموزگار، شریف امامی و تیمسار ازهاری و ناکامی مذاکرات شاه با چند نفر از جبهه ملی ها، و همزمان نشستن روح اله خمینی در پاریس؛ شاه، متوسل به یکی از یاران وفادار محمد مصدق یعنی شاهپور بختیار شد. هر چند در اساس خانم فرح پهلوی (شهبانوی وقت) در آمدن و موافقت شاهپور بختیار نقش و تاثیر داشت. اما، این آخرین راه شاه برای نجات سلطنت اش بود. با تاکید بر این موضوع که، قبل از بختیار، نخست وزیران به خواست و دستور شاه و اجرای عمل تشریفاتی مجلس سنا و شورای ملی منصوب می شدند.



۲۶ شهریورماه سال ۱۳۷۱اعضای هیات نمایندگی حزب دمکرات کردستان ایران که برای شرکت در کنگره احزاب سوسیال دمکرات به آلمان آمده بودند و با گروهی از فعالان سیاسی ایرانی در رستورانی به نام میکونوس در شهر برلین نشستی را برگزار کرده بودند، ترور شدند.صادق شرفکندی دبیر اول حزب، فتاح عبدلی نماینده حزب در اروپا، همایون اردلان نماینده آن در آلمان در جا کشته شدند و نوری دهکردی دوست و مترجم صادق شرفکندی در بیمارستان جان باخت.
در بین کردهای ایران، عراق، (تا حدودی ترکیه) و سوریه، عبدالرحمان قاسملو شخصیت بارز و از محبوبیت زیادی برخوردار بود. وی در نزد بسیاری از اساتید و شخصیت های سیاسی ایران نیز، مقبولیت داشت.بعد از فوت ملا مصطفی بارزانی در آمریکا در اواخر اسفند ۱۳۵۷، عبدالرحمان قاسملو، در جنبش کردستان برای رسیدن به ایران دموکراتیک تاثیر فراوانی گذاشت. به خصوص پس از عزیمت شیخ عزالدین حسینی رهبر معنوی کردستان ایران به مصر، قاسملو و حزب دموکرات وزنه خیلی مهم در جنبش کردستان بودند. با این که سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران (کومله)، همزمان با سرنگونی نظام سلطنتی، در جنبش کردستان فعالیت داشت. اما، به لحاظ تاریخی و فراگیری حزب دموکرات در منطقه، در جریان وقایع خونین شهر سنندج در فروردین ۵۸، دولت مهدی بازرگان برای آرام کردن اوضاع کردستان بیشتر با حزب دموکرات و ماموستاشیخ عزالدین حسینی، طرف مذاکره بود. هر چند نمایندگان کومله و یا صنفی مردم کردستان در برخی از مذاکرات نیز حضور داشتند. گروهی که از طرف دولت به عنوان -هئیت حسن نیت- ابتدا به سنندج و سپس به مهاباد رفتند. شامل: ایت اله سید محمود طالقانی، ابوالحسن بنی صدر؛ حجت الاسلام علی اکبرهاشمی رفسنجانی، آیت اله محمد بهشتی و چند همراه دیگر بودند. مردم سنندج به جز آیت اله طالقانی از سایر اعضای هئیت استقبال سردی کردند. وقتی در بالکن ساختمان اداره کشاورزی سنندج بهشتی و رفسنجانی خواستند سخنرانی کنند، با واکنش تند مردم روبرو و مجبور شدند صحنه را ترک و به داخل ساختمان بروند. ابوالحسن بنی صدر نیز فقط توانست چند دقیقه آن هم، در میان اعتراض مردم سخنرانی کند. فقط سید محمود طالقانی بودکه مردم به سخنان وی گوش کردند و با احترام وی را بدرقه کردند. (نگارنده آن موقع اخبار کردستان رابرای روزنامه آیندگان پوشش می دادم).

به هر حال، یکی از کسانی که در کنار اجرای اهداف نظام، بیشتر مصمم شد که کردستان را سرکوب کند. علی اکبر هاشمی رفسنجانی بود. وی از همان ابتدا در صدد بود احمد مفتی زاده از طرفداران جمهوری اسلامی را برعلیه احزاب و سازمان های سیاسی فعال در کردستان، حمایت کند. وی این کاررا هم انجام داد. در برنامه دولت هاشمی رفسنجانی، ادامه سرکوب مردم کردستان در اولویت بود. تا جائی که به ترور عبدالرحمان قاسملو و همراهان وی در اطریش منجر شد. بعد از این ترور، نوبت به ترور رستوران میکینوس آلمان رسید که منجر به حکم دادگاه و تنش سیاسی بین کشورهای اتحادیه اروپا و جمهوری اسلامی شد. تا جائی این تنش بالا گرفت که کشورهای اروپائی سفرای خود رااز تهران فرا خواندند. و تهران نیز چنین کرد. این چالش تا پایان دوره دوم ریاست جمهوری علی اکبر هاشمی رفسنجانی بهرمانی ادامه داشت.
نوبت ترور احمد خمینی هم شد

چهار روز قبل از مرگ، آخرین مصاحبه احمد خمینی منتشر میشود. در این گفتوگو که با هفتهنامه امید انجام شد، او از اینکه «الان داخل شانزدهمین سال از عمر انقلاب اسلامی هستیم و هنوز بعضی از مسئولین، حتی مسئولین نهادهایی که پس از انقلاب تاسیس شدهاند، مشکلات مدیریتی و مسائل خود را به گردن رژیم گذشته میاندازند و ندانمکاریهای خود را ناشی از مشکلات بجا مانده از رژیم طاغوت میدانند»، به شدت انتقاد میکند.
وی از «گسترش فساد اداری و رشوهخواری در ادارات و موسسات دولتی و اتخاذ تصمیمات نابخردانه درباره ذخایر ارزی مملکت» انتقاد و ریشه این مشکلات را مسئولان کشور می داند. او در آن مصاحبه گفت: «بیسروصدا ۱۵۰ تومان به قیمت دلار اضافه کردند و کسی هم نفهمید. مگر رئیس کل بانک مرکزی قول نداده بود که قیمت دلار را در حدود ۱۰۰ تومان ثابت نگه میدارد، پس چه شد؟ چرا همه مشکلات و نارساییها را به گردن آمریکا و دیگران میاندازیم. آیا اختلاس از بیتالمال نیز به آمریکا مربوط میشود؟».در همان روزی که این مصاحبه منتشر میشود، نصف شب اش احمد خمینی به بیمارستان منتقل میشود. او چهار روز بعد فوت میکند. در ۱۰ دی ۱۳۷۷ و همزمان با قتلهای سیاسی در ایران، جمشید پرتوی، پزشک مخصوص احمد خمینی نیز در منزلاش به قتل میرسد. سعید امامی، معاون سابق وزارت اطلاعات، علاوه بر قتل روشنفکران و نویسندگان، به قتل احمد خمینی نیز اعتراف کرده بود. هر چند-مخزن اسرار نظام- در بازی انگلیسی-روسی رهبر، رئیس جمهور و رئیس مجلس نظام، فریب خورد!
در اینجا، قسمت دوم از دهه دوم زندگی در جمهوری اسلامی ایران ، تمام می شود. با این که مطالب را خیلی خلاصه کردم. اما باز طولانی شد. از این بابت پوزش می خواهم! ادامه این مطلب به دوره محمد خاتمی و محمود احمدی نژاد تعلق دارد…!
ثبت ديدگاه