عزاداری طرفداران جمهوری اسلامی و شبه امپراتوری شیعه موسوم به “عمق استراتژیک” برای مرگ حسن نصرالله  قابل فهم و طبیعی است؛ شادمانی طرفداران اسرائیل، همینطور. برای آنها یک شّر و یک ضد شّر وجود دارد، بستگی دارد هریک، کدام طرف را شر و ضدشر می دانند. اما برای کسانی که هر دو طرف را شّر می دانند، موضعگیری به این سادگی نیست. کسی که این هر دو طرف را یکسان بداند، ابلهی سیاسی بیش نیست که موضع اش جز بی تفاوتی که نوعی بی طرفی است نخواهد بود؛ بی طرفی ای که عملا به نفع طرف قوی در نبردی نابرابر است.

اما  کسی که مخالف هر دو طرف است به چه دلیلی باید از شکست یا از پیروزی این یا آن طرف شادمان یا غمگین باشد؟

امروز با مورد ترور سید حسن نصرالله رهبر حزب الله لبنان مواجه ایم که طرفداران اش عزادار و دشمنان اش شادمان اند و تکلیف شان روشن است. آشفتگی در میان برخی گرایشات مترقی و چپ است که از یکسو با صهیونیسم اسرائیل مخالف اند و در همانحال با حزب الله مرتجع بازوی جمهوری اسلامی در لبنان مخالف اند. از کشته شدن یک آخوند مرتجع تابع جمهوری اسلامی و رهبر یک نیروی شبه نظامی بازوی جمهوری اسلامی شادمان باشند یا  اسرائیل را بخاطر ترور او (و کادرهای درجه اول رهبری حزب الله لبنان) محکوم کنند؟

از نگاه من، جنگ اسرائیل و حزب الله لبنان (و حماس) جنگ مار و عقرب است. هیچیک از آن ها دوستان من نیستند و هر دو شّر اند. اما من نمی توانم آن ها را همچون دو مار یا دو عقرب همنوع و همسان تصور کنم. مار میخواهد عقرب را ببلعد، اما عقرب به دفاع نیش می زند، آیا می توانم بی تفاوت بمانم؟!

نقطه عزیمت در هر موضوع مرتبط با چالش یا جنگ میان اسرائیل و نیروهای مقاومت فلسطین و حامیان برون مرزی شان- با هر مرزبندی و حتا احیانا نفرتی که از برخی از آن ها داشته باشیم- باید این باشد که منشا و سرچشمه این درگیری ها و جنگ ها اشغالگری صهیونیست ها در سرزمین های فلسطینی است. پایه ی هر داوری و تحلیل ما باید این باشد که در این معادله، هیچ تساوی و همسانی وجود ندارد و اسرائیل از زمان پیدایش اش طرف تجاوزگری و اشغالگری بوده و نیروهای مقاوت با هر عیب و ایرادی که دارند و برخی هرقدر که مرتجع و تاریک اندیش اند یا هر خطای تاکتیکی یا استراتژیک که مرتکب شده اند یا می شوند، نیروی مقاومت در برابر اشغال و تجاوز اند.

در چنین معادله ای، شادمانی برای ترور امثال حسن نصرالله شادمانی از پیروزی اسرائیل است. من از مرگ حسن  نصرالله و هانیه و قاسم سلیمانی و امثالهم اندوهگین نمی شوم و در آرزوی محو شدن همه این مرتجعین سیاه اندیش و سیاهکار هستم، منتها نه به دست بدتر از خودشان و به قیمت قوی تر شدن بدتر از خودشان بلکه از راه کنار زده شدن و به حاشیه رانده شدن از طریق رشد آلترناتیوهای دموکرتیک و مترقی! درست همانطور که من خواهان سرنگونی خامنه ای و جمهوری اسلامی هستم اما نه به دست آمریکا و اسرائیل، به دست یک جنبش انقلابی و مترقی مردمی. در واقع، آنچه عزا و اندوه دارد، نه مرگ امثال حسن نصرالله یا فاشیست های اسرائیل، بلکه در اساس، موجودیت چنان نظامات اجتماعی – اقتصادی و سیاسی در دنیاست که وجود چنین موجودات پلشتی را ضروری می کنند. برای طرف اسرائیل هم تنها زمانی باید شادمانی کرد که دست از صهیونیسم بردارد، دست از تحقق رؤیای ارض موعود بردارد؛ دست از تجاوز و اشغالگری و شهرک سازی و آپارتاید و نژادپرستی و نسل کشی و جنگ افروزی بردارد. نباید در این واقعیت تاریخی ذره ای شک کرد که اگر اسرائیل غاصب سرزمین های فلسطینی ها نمی بود و در این اشغالگری متوسل به چنان جنایات مهیبی نمی شد، هیچ سببی برای پیدایش نیروهای مقاومت اعم از مترقی یا مرتجع، وجود نمی داشت. حماس و حزب الله و حوثی و غیره هرقدر هم بازوهای جمهوری اسلامی باشند، مسئول تاریخی پیدایش شان اسرائیل است؛ اما نه تنها اسرائیل! نتانیاهو غرّه از ترور حسن نصرالله دیروز گفت دستان اش چنان دراز است که هر کسی را  در هرکجا ی خاورمیانه بخواهد می تواند مجازات کند!

حقیقت این است که نتانیاهو که میخواهد خود را دارای  دستان دراز به هرجای دنیا وانمود کند، کوتوله ای بیش نیست. دست دراز، امپریالیسم آمریکاست. حسن نصرالله را دستان دراز نتانیاهو ترور نکرد، بمب های هزار کیلوئی آمریکا و بمب افکن های انحصاری امریکا بود. بدون کمک های مالی نجومی و تسلیحاتی لجستیک، اطلاعاتی و تکنولوژی بلاعوض آمریکا اسرائیل نمی تواند حتا یکروز سر پای خود اش بایستتد. امپریالیسم امریکا پدرخوانده اسرائیل و بسیار بیشتر از شریک جرم این رژیم صهیونیست اشغالگر نژادپرست جنایتکار و نسل کش است؛ امپریاالیسمی که رئیس جمهور اش ترور حسن نصرالله را “معیار عدالت” نامید! شیرینی پخش کردن برای پیروزی این دولت های جنایتکار تروریست بر نیروهای مقاومت، جائی ندارد همچنان که حلوا پختن در عزای مقاومتی های مرتجع و تاریک اندیش.

اما یک روشنگری بسیار اساسی و لازم برای کسانی که گمان می کنند وقتی من از ارتجاعیت امثال حماس و حزب الله میگویم، بخاطر شکل و شیوه مبارزه شان با اسرائیل است که مثلا متوسل به ترور و گروگانگیری هم می شوند و می پرسند چطور می شود نیروهائی را که با اشغالگر نسل کش مبارزه می کنند مرتجع دانست؟ شکل و شیوه مترقی مبارزه با اشغالگر کدام است؟!

پاسخ من این است که این نیروهای مقاومت اگر ترور و گروگانگیری هم  می کنند، در برابر یک دولت تروریست نسل کش است که هفتاد سال است ملتی را به گروگان گرفته هیچ پایبندی به موازین بین المللی جنگی ندارد… شما داوری در باره این نیروها را به چهارچوب مقاومت در برابر اسرائیل محدود می کنید اما  موضوع فراتر از چهارچوب مقاومت است؛ آن ها ازتجاعی اند در رابطه با جوامع و مردم خودشان؛ ربط ارتجاعیت این نیروها در مبارزه شان با اسرائیل تنها در این است که مسلمان های ضد یهود اند و نه ضدصهیونیسم. ضد صهیونیسم آن ها شبیه ضد امپریالیسم خمینی است. اما ارتجاعیت آن ها فراتر از رابطه با اسرائیل، در ذات و هستی تاریخا قهقرائی و تاریک اندیشی آنهاست؛ افق سیاسی اجتماعی آن ها ارتجاعی و مدل حکومتی و سیاسی و فلسفه اجتماعی شان آناکرونیک است. معبود و مراد و الگوی امروزین آن ها خمینی و خامنه ای و جمهوری اسلامی و حاکمیت شرع است؛ آن ها نسخه ی به روز شده ی  جریان “مشروعه خواه” شیخ فضل الله نوری در برابر جنبش مشروطه اند؛ ضد دموکراسی، ضد لائیسیته، دشمن آزادی و حقوق زن، دشمن آزادی عقیده و بیان، مخالف برابری، طرفدار تبعیض، دشمن آزادی ها و حقوق فردی و بسیاری از حقوق جهانشمول و دستاوردهای اجتماعی مدرنیته اند. من فقط نقش آن ها در جنبش مقاومت و در برابر اسرائیل را در نظر نمی گیرم بلکه نقش تاریخی آن ها در قبال مردم خودشان و در منطقه و جهان امروزی را هم به حساب می اورم. این نیروها که در غیاب هژمونی نیروهای مترقی علیه فجایع دنیای امروز سربلند کرده اند، خودشان جزئی از فاجعه اند. فرض را بر نوعی حل مساله اسرائیل و فلسطین بگذاریم که مقاومت دیگر موضوعیت نداشته باشد… و این ها بشوند حاکمان در فلسطین و لبنان و سوریه و یمن و غیره. در چنین قاب بزرگ تاریخی اجتماعی سیاسی است که باید دید و سنجید و داوری کرد.

 

۹ مهر ۱۴۰۳  –  30 سپتامبر ۲۰۲۴