بیدارزنی: مقالۀ «مزد علیه کار خانگی» که در سال ۱۹۷۵ توسط سیلویا فدریچی نوشته شد. فدریچی در این مقاله به مسئله کار خانگی می‌پردازد. او این کار را به‌عنوان شکلی از ستم به زنان که سرمایه‌داری از آن سود می‌برد مورد تجزیه‌وتحلیل قرار می‌دهد. فدریچی همچنین به بررسی مطالبه مزد برای کار خانگی از جنبه‌های مختلف می‌پردازد، مطالبه‌ای که نباید به دریافت مقداری پول تقلیل داده شود، بلکه باید به‌عنوان افقی سیاسی و راهی برای سازماندهی به آن نگریسته شود.

این مقاله  یکی از مقالات کتاب «انقلاب در نقطۀ صفر» نوشتۀ سیلویا فدریچی است. این کتاب به ترجمۀ سروناز احمدی از نشر افکار در دست انتشار است.

مزد علیه کار خانگی (۱۹۷۵)

آن‌ها می‌گویند عشق است. ما می‌گوییم کار غیرمزدی است.

آن‌ها بی‌میلی جنسی زنان می‌نامندش. ما غیبت از کار می‌نامیمش.

هر سقط ناخواستۀ جنین حادثه‌ای کاری است.

هموسکسوالیته و هتروسکسوالیته هر دو از شرایط کار هستند … اما هموسکسوالیته کنترل کارگران بر تولید است، نه پایان کار.

لبخندهای بیشتر؟ پول بیشتر. هیچ‌چیز در تخریب ویژگی التیام‌بخش یک لبخند قدرتمندتر از این نخواهد بود.

روان‌نژندی، خودکشی، محرومیت از توان جنسی: بیماری‌های کاری زن خانه‌دار.

 بسیاری اوقات دشواری‌ها و ابهاماتی که زنان در بحث در مورد مزد برای کار خانگی بیان می‌کنند ریشه در این واقعیت دارند که مزد برای کار خانگی به یک شیء، یک مقدار پول، تقلیل داده می‌شود، به‌جای اینکه به‌مثابه افقی سیاسی به آن نگریسته شود. تفاوت بین این دو دیدگاه بسیار زیاد است. اگر مزد برای کار خانگی را به‌جای یک افق به‌مثابه یک شیء تلقی کنیم، مانند این است که نتیجه نهایی مبارزه‌مان را از خود مبارزه جدا سازیم و اهمیت مبارزه را برای راززدایی[۱] و براندازی نقشی که زنان در جامعه سرمایه‌سالار به آن محدود شده‌اند، درک نکنیم.

وقتی به مزد برای کار خانگی نگاهی تقلیل‌گرایانه داریم، این سؤال پیش می‌آید که زندگی‌مان با پول بیشتر چه فرقی می‌کند؟ حتی ممکن است قبول کنیم که برای بسیاری از زنانی که به جز کار خانگی و ازدواج انتخاب دیگری ندارند، واقعاً تفاوت زیادی خواهد داشت. اما برای آن دسته از ما که به نظر می‌رسد گزینه‌های دیگری مانند کار حرفه‌ای، همسری روشنفکر، زندگی‌ای اشتراکی، روابط هموسکسوال یا ترکیبی از این‌ها داریم، تفاوت زیادی نخواهد داشت. برای ما ظاهراً راه‌های دیگری برای دستیابی به استقلال اقتصادی وجود دارد و آخرین چیزی که می‌خواهیم این است که با خانه‌دار معرفی شدن به استقلال برسیم، یعنی سرنوشتی که همه‌مان توافق داریم که می‌شود گفت از مرگ بدتر است.

مشکل این موضع این است که ما معمولاً در تصوراتمان کمی پول به زندگی مصیبت‌بار فعلی‌مان اضافه می‌کنیم و بعد می‌پرسیم «خب که چی؟». با این پیش‌فرض نادرست که همیشه می‌توانیم این پول را به دست آوریم بدون اینکه هم‌زمان در جریان مبارزه، انقلابی در تمام مناسبات اجتماعی و خانواده‌مان رقم بزنیم. اما اگر مزد برای کار خانگی را افقی سیاسی در نظر بگیریم، می‌بینیم که مبارزه برای آن انقلابی را در زندگی و قدرت اجتماعی‌مان در جایگاه یک زن رقم می‌زند.

همچنین روشن است که اگر فکر می‌کنیم به آن پول احتیاجی نداریم، به این دلیل است که اشکال خاصی از روسپی‌گری با ذهن و بدن را پذیرفته‌ایم که درازای‌شان پول دریافت می‌کنیم تا این نیاز را پنهان کنیم. همان‌طور که سعی می‌کنم نشان دهم، مزد برای کار خانگی نه‌تنها افقی انقلابی، بلکه از دیدگاهی فمینیستی تنها افق انقلابی است.

«کاری از روی عشق»

تشخیص این نکته مهم است که وقتی از کار خانگی می‌گوییم، در مورد شغلی مشابه مشاغل دیگر صحبت نمی‌کنیم، بلکه صحبت از گسترده‌ترین دستکاری و ظریف‌ترین خشونت سرمایه‌داری تاکنون علیه همه بخش‌های طبقه کارگر است. درست است، تحت سلطه سرمایه‌داری، همه کارگران دستکاری و استثمارشدن و مناسباتشان با سرمایه کاملاً رازورانه[۲] جلوه داده می‌شود.

مزد این تصور را ایجاد می‌کند که معامله عادلانه است، به این صورت که شما در ازای کاری که انجام می‌دهید دستمزد دریافت می‌کنید و بنابراین هم شما و هم رئیستان آنچه را طلب داشته‌اید، دریافت می‌کنید؛ درحالی‌که مزد در واقع به‌جای پرداخت هزینه کاری که انجام می‌دهید، تمام کارهای مختلفی را که تبدیل به سود می‌شوند اما مزدی ندارند، پنهان نگه می‌دارد. اما مزد حداقل موجب می‌شود به‌عنوان یک کارگر به رسمیت شناخته شوید و بتوانید پیرامون و یا علیه شرایط و مقدار همان مزد و کار چانه‌زنی و مبارزه کنید.

داشتن دستمزد به این معناست که بخشی از قراردادی اجتماعی هستید و بدون شک این معنا را دارد که شما کار می‌کنید، نه به این خاطر که دوست دارید یا در طبیعتتان است، بلکه کار می‌کنید زیرا که تنها تحت این شرایط اجازه زندگی دارید. با منطق استثمارتان، شما برابر با کاری که انجام می‌دهید، نیستید. امروز یک پستچی هستید، فردا یک راننده تاکسی. تنها چیزی که اهمیت دارد مقدار کاری است که باید انجام دهید و مقدار پولی که می‌توانید دریافت کنید.

تفاوت کار خانگی به‌خاطر این واقعیت است که کار خانگی نه‌تنها به زنان تحمیل شده، بلکه خصلت طبیعی بدن و شخصیت زنانه، نیازی درونی و کار دلخواه زنان جلوه داده شده است، با این فرض که کار خانگی در ژرفای شخصیت زنانه‌مان ریشه دارد. کار خانگی به‌جای اینکه به‌عنوان کار به رسمیت شناخته شود، به شکل ویژگی طبیعی زنان درآمده، زیراکه قرار شده است مزدی دریافت نکند. سرمایه باید متقاعدمان می‌کرده که کار خانگی فعالیتی طبیعی، اجتناب‌ناپذیر و حتی رضایت‌بخش است که قبول کنیم بدون دستمزد کار کنیم.

غیرمزدی بودن کار خانگی قدرتمندترین سلاحی است که این باور غلط رایج را تقویت می‌کند که کار خانگی کار نیست و بدین ترتیب مانع مبارزه زنان علیه آن می‌شود. اگر هم مشاجره‌ای بر سر کار خانگی صورت بگیرد در آشپزخانه و اتاق‌خواب است که فضاهایی خصوصی شده‌اند و همه جامعه توافق کرده‌اند که این جروبحث‌ها را مورد تمسخر قرار دهند و از این طریق از شمار پیشگامان این مبارزه بکاهند. ما زنیکه‌های غرغرو دیده می‌شویم، نه کارگران مبارز.

خانه‌دار بودن چقدر طبیعی خواهد بود اگر که این واقعیت نشان داده شود که حداقل بیست سال اجتماعی شدن و آموزش همه‌روزه توسط مادری که مزدی دریافت نمی‌کند نیاز است تا زنی برای این نقش آماده و متقاعد شود که داشتن شوهر و فرزند بهترین چیزی است که می‌تواند در زندگی انتظارش را بکشد. درهرصورت به‌ندرت به این نتیجه می‌رسیم. هرچقدر هم که خوب آموزش دیده باشیم، زنان کمی هستند که وقتی روز عروسی تمام می‌شود و مقابل سینک ظرفشویی کثیفی قرار می‌گیرند، حس نمی‌کنند به آنان خیانت شده است.

بسیاری از ما هنوز این توهم را داریم که برای عشق ازدواج می‌کنیم. بسیاری از ما تایید می‌کنیم که برای پول و امنیت ازدواج می‌کنیم؛ اما دیگر وقت آن است که صراحتاً بیان کنیم عشق و پولی که وجود دارد بسیار اندک و حجم کاری که انتظارمان را می‌کشد بسیار زیاد است. به همین دلیل است که زنان مسن‌تر همیشه بهمان می‌گویند: «تا وقتی می‌توانید از آزادی‌تان لذت ببرید، هر چیزی که می‌خواهید را همین الان بخرید». اما متأسفانه لذت بردن از آزادی تقریبا غیرممکن می‌شود، وقتی که از همان روزهای ابتدایی زندگی‌تان آموزش می‌بینید که تسلیم، مطیع و وابسته باشید و از همه مهم‌تر خود را فدا کنید و حتی از فدا شدن لذت ببرید. اگر این وضعیت را دوست ندارید، مشکل خودتان است و بی‌عرضه و مقصر و غیرعادی هستید.

باید اقرار کنیم که سرمایه در پنهان نگه‌داشتن کار ما بسیار موفق بوده است. سرمایه‌داری شاهکاری واقعی به خرج زنان خلق کرده است. سرمایه با دریغ داشتن مزد از کار خانگی و جلوه‌دادنش به شکل عملی که از روی عشق انجام می‌شود، با یک تیر چند نشان زده است. اول‌ازهمه، سرمایه در واقع به طور رایگان به حجم بسیار زیادی از کار دست‌یافته و اطمینان حاصل کرده است که زنان به‌جای مبارزه علیه کار خانگی، آن را بهترین چیز در زندگی‌شان ببینند و به دنبال انجامش باشند (با این کلمات جادویی: «بله عزیزم، تو یک زن واقعی هستی»).

هم‌زمان، سرمایه کارگران مرد را نیز تحت سلطه این نظم و انضباط قرار داده، به این صورت که زن «متعلق» به او را به کار و دستمزد او وابسته کرده و با دادن خدمتکاری به او پس از این‌که خودش خدمت بسیار زیادی در کارخانه و دفتر کرده، او را در دام این نظم و انضباط انداخته است. در واقع ما زنان نقش خدمتکارانی را داریم که مزد دریافت نمی‌کنند اما راضی‌اند و بیشتر از هر چیز خدمتکاران عاشق و فداکار «طبقه کارگر» هستند، یعنی قشری از پرولتاریا که سرمایه مجبور شده است قدرت اجتماعی بیشتری به آن‌ها اعطا کند.

همان‌طور که خداوند حوا را برای لذت آدم آفرید، سرمایه نیز زن خانه‌دار را خلق کرد تا به کارگر مرد خدمات جسمانی، عاطفی و جنسی برساند، فرزندانش را پرورش دهد و جوراب‌هایش را وصله پینه کند. سرمایه با کار و مناسبات اجتماعی (مناسبات تنهایی) مختص کارگران می‌تواند ایگوی آن‌ها را تخریب کند، زن خانه‌دار اینجاست که هروقت این اتفاق رخ داد ایگوی کارگر را ترمیم کند. زنان در نقش خانه‌داری باید به سرمایه ترکیب منحصربه‌فردی از خدمات جسمانی، احساسی و جنسی ارائه کنند و دقیقاً همین خصلت ویژه این خدمتکار یا زن خانه‌دار است که کارش را این‌قدر کمرشکن و در عین حال نامرئی می‌سازد.

بنابراین، تصادفی نیست که اکثر مردان به‌محض پیداکردن اولین شغل خود به فکر ازدواج میفتند. نه فقط به این خاطر که وقتی کار پیدا می‌کنند می‌توانند هزینه‌های ازدواج را بپردازند، بلکه به این دلیل که وقتی روزشان در خط مونتاژ یا پشت میز سپری می‌شود، تنها در صورتی در آخر روز دیوانه نمی‌شوند که کسی را در خانه داشته باشند که از آن‌ها مراقبت کند. هر زنی می داند که باید این کار را انجام دهد تا یک زن واقعی حساب شود و ازدواجی «موفق» داشته باشد.

همچنین در این مورد نیز هرچه خانواده فقیرتر باشد، بردگی زن شدیدتر می‌شود و نه فقط به‌خاطر وضعیت مالی. در واقع سرمایه سیاستی دوگانه دارد، یکی برای خانواده‌های طبقه متوسط و دیگری برای طبقه کارگر. تصادفی نیست که شاهد ابتدایی‌ترین شکل ماچیسمو[۳] در سیاست‌های مختص طبقه کارگر هستیم: هرچه ضربات بیشتری به مرد در کار وارد شود، همسرش باید آمادگی بیشتری برای تحمل این ضربات پیدا کند و بیشتر به مرد اجازه داده می‌شود تا ایگوی تخریب‌شده‌اش را به هزینه زنش بهبود ببخشد.

هنگامی‌که از کار خود ناامید یا در کار بیش از حد خسته می‌شوید یا وقتی در مبارزه‌ای شکست می‌خورید (البته که کار در کارخانه خودش از قبل شکست به حساب می‌آید)، همسرتان را کتک می‌زنید و خشم و دق دلتان را بر سر او خالی می‌کنید. هرچه مرد بیشتر خدمت کند و در کار امر و نهی شود، خودش هم بیشتر امر و نهی می‌کند. خانه‌ی مرد قلعه‌ی اوست و زنش باید یاد بگیرد که وقتی شوهرش بدخلق است باید در سکوت خدمت به او را ادامه دهد. وقتی مرد از نظر روانی به هم ریخته است و به زمین و زمان فحش می‌دهد، زن باید دوباره حالش را خوب کند. وقتی شوهر می‌گوید: «امشب خیلی خسته‌ام» یا آن‌قدر سریع پیش می‌رود که به قول زنی انگار دارد با شیشه مایونز عشق‌بازی می‌کند، زن باید اوضاع را در تخت زیر و رو کند. زنان همیشه راه‌هایی برای مقاومت و مقابله‌به‌مثل یافته‌اند، اما همیشه به شیوه‌ای انفرادی و خصوصی‌شده. بنابراین مشکل اینجاست که چطور این مبارزه را از آشپزخانه و اتاق‌خواب به خیابان‌ بیاوریم.

این کلاهبرداری و شیادی که به اسم عشق و ازدواج انجام می‌شود، حتی اگر متأهل نباشیم هم بر همه ما تأثیر می‌گذارد، زیرا وقتی کار خانگی کاملاً طبیعی و جنسی در نظر گرفته و بدل به ویژگی‌ای زنانه می‌شود، همه ما به‌عنوان یک زن با آن تعریف می‌شویم. اگر انجام برخی از کارها طبیعی تلقی شود، از همه زنان انتظار می‌رود که این کارها را انجام دهند و حتی دوستشان داشته باشند، حتی آن دسته از زنانی که به دلیل موقعیت اجتماعی خود می‌توانند زیر بار انجام بعضی از این کارها یا عمده‌شان نروند، زیرا شوهرشان توانایی مالی پرداخت هزینه‌های خدمتکار، روانپزشک و اشکال مختلف تفریح و سرگرمی را دارد.

ما ممکن است به شخص یک مرد خدمت نکنیم، اما همگی در رابطه‌مان با کلیت دنیای مردانه نقش خدمتکار را داریم. به همین دلیل است که زن نامیده شدن این‌قدر مایه تمسخر و تحقیر قرار می‌گیرد. «لبخند بزن عزیزم، مشکلت چیه؟» سؤالی است که هر مردی احساس می‌کند حق دارد از شما بپرسد، خواه شوهرتان باشد، خواه مردی باشد که بلیتتان را در قطار دریافت می‌کند و خواه رئیستان در محل کار.

افق انقلابی

اگر با این تحلیل شروع کنیم، می‌توانیم پیامدهای انقلابی مطالبه مزد برای کار خانگی را ببینیم. با این مطالبه طبیعتمان پایان می‌یابد و مبارزه‌مان آغاز می‌شود، زیرا صرف خواستن مزد برای کار خانگی به معنای رد جلوه طبیعی این کار و از این رو دقیقاً رد نقش ابداعی سرمایه برای زنان است.

مطالبه دستمزد برای کار خانگی به‌خودی‌خود انتظارات جامعه یا ذات جامعه‌پذیری‌مان را زیر سؤال می‌برد، زیرا همگی برای تداوم وضعیت غیرمزدیمان در خانه کارکرد دارند. از این نظر، مقایسه مبارزه زنان برای مزدِ کار خانگی با مبارزه کارگران مرد در کارخانه برای مزد بیشتر نامعقول است. در مبارزه برای مزد بیشتر، کارگر مزدی نقش اجتماعی خود را به چالش می‌کشد اما در آن باقی می‌ماند. اما وقتی برای مزد برای کار خانگی مبارزه می‌کنیم صراحتاً و مستقیماً با نقش اجتماعی‌مان مبارزه می‌کنیم. به همین ترتیب، کیفیت مبارزات کارگران مزدی با مبارزات بردگان برای مزد علیه بردگی متفاوت است.

با این حال، باید روشن شود که وقتی برای دستمزد مبارزه می‌کنیم، برای ورود به مناسبات سرمایه‌داری مبارزه نمی‌کنیم، زیرا هرگز خارج از این مناسبات نبوده‌ایم. ما برای درهم شکستن طرح سرمایه برای زنان مبارزه می‌کنیم. برنامه سرمایه برای زنان نقشی اساسی در تقسیم کار و قدرت اجتماعی در طبقه کارگر دارد و سرمایه به‌وسیله آن توانسته است هژمونی خود را حفظ کند. بنابراین، مزد برای کار خانگی مطالبه‌ای انقلابی است، نه فقط به این خاطر که به‌خودی‌خود سرمایه را از بین می‌برد، بلکه به این دلیل که سرمایه را مجبور می‌کند مناسبات اجتماعی را به شیوه‌ای بازسازی کند که برای ما و در پی آن برای اتحاد طبقه مطلوب‌تر باشد.

در حقیقت، مطالبه مزد برای کار خانگی به این معنا نیست که بگوییم اگر به ما دستمزد پرداخت شود، به انجام این کار ادامه خواهیم داد. بلکه دقیقاً برعکس این است. گفتن اینکه برای کار خانگی مزد می‌خواهیم اولین قدم برای امتناع از انجام آن است، زیرا مطالبه دستمزد کارمان را مشاهده‌پذیر می‌سازد و همین ضروری‌ترین شرط شروع مبارزه با این کار است، هم از نظر ذات ابتدایی آن به‌عنوان کار خانگی و هم به لحاظ ماهیت حیله‌گرانه‌تر آن در جایگاه زنانگی.

مقابل هرگونه اتهام «اکونومیسم» باید به یاد داشته باشیم که پول سرمایه است، به عبارت دیگر، قدرت تحت سلطه داشتن کار است. بنابراین، بازتوزیع این پول که ثمره کار ما، مادرانمان و مادربزرگ‌هایمان است هم‌زمان به معنای تضعیف قدرت سرمایه برای استخراج کار بیشتر از ما نیز هست. همچنین نباید به قدرت مزد در راززدایی زنانگی و مشاهده‌پذیر کردن کارمان، زنانگی‌مان به‌عنوان کار، بی‌اعتماد باشیم، زیرا عدم وجود مزد در شکل‌دادن به این نقش و پنهان نگه‌داشتن کارمان بسیار قدرتمند بوده است. مطالبه مزد برای کار خانگی برای این است که نشان دهیم ذهن، بدن و احساساتمان همگی برای کارکردی خاص، در کارکردی خاص، از شکل طبیعی‌اش خارج و سپس به‌مثابه الگویی به سمتمان پرتاب شده است، الگویی که اگر می‌خواهیم به‌عنوان یک زن در این جامعه پذیرفته شویم، همگی باید از آن تبعیت کنیم.

با گفتن اینکه برای کار خانگی مزد می‌خواهیم، این واقعیت را افشا می‌کنیم که کار خانگی تا همین حالا برای سرمایه پول بوده است و سرمایه از آشپزی، لبخند و رابطه جنسی ما پول درآورده و می‌آورد. با این مطالبه هم‌زمان نشان می‌دهیم که ما در طول این سال‌ها آشپزی کرده‌ایم، لبخند زده‌ایم و رابطه جنسی داشته‌ایم، نه به این دلیل که نسبت به دیگران برای ما راحت‌تر بوده است، بلکه به این خاطر که گزینهٔ دیگری نداشته‌ایم. چهره‌مان از لبخند زیاد از ریخت افتاده، احساساتمان از محبت زیاد از بین رفته و جنسی‌سازی مفرط[۴] از میل جنسی محروممان ساخته است.

مزد برای کار خانگی تنها آغاز راه است، اما پیام آن روشن است: از این به بعد باید به ما مزد پرداخت کنند، زیرا به‌عنوان یک زن دیگر چیزی را تضمین نمی‌کنیم. می‌خواهیم آنچه کار است را کار بنامیم تا سرانجام بتوانیم آنچه را که تاکنون نشناخته‌ایم، آنچه را که عشق است از نو کشف کنیم و سکسوالیته خود را بیافرینیم. علاوه بر این از منظر کار، نه‌تنها یک مزد بلکه می‌توانیم تعداد زیادی مزد مطالبه کنیم، زیرا مجبور شده‌ایم هم‌زمان مشاغل زیادی را انجام دهیم.

ما خانه‌دار، کارگر جنسی، پرستار و روانپزشک هستیم و این ماهیت همسری «قهرمان» است که در «روز مادر» جشن گرفته می‌شود. ما می‌گوییم: استثمار و انتظار قهرمان بودن از ما را جشن نگیرید. ازاین‌پس برای هر لحظه از آن مزد می‌خواهیم تا بتوانیم از انجام بخشی از این کار و درنهایت همه آن امتناع کنیم. بر این مبنا، هیچ‌چیز نمی‌تواند مؤثرتر از این باشد که نشان دهیم ویژگی‌های زنانه ما تاکنون ارزش پولی قابل‌محاسبه‌ای داشته‌اند: تا امروز فقط برای سرمایه، آن‌قدر زیاد تا حدی که شکست خوردیم، ازاین‌پس، علیه سرمایه، برای خودمان، تا حدی که قدرتمان را سازماندهی کنیم.

مبارزه برای خدمات اجتماعی

این رادیکال‌ترین رویکردی است که می‌توانیم اتخاذ کنیم، زیرا اگرچه می‌توانیم مهدکودک، دستمزد برابر و لباسشویی رایگان مطالبه کنیم، اما تا زمانی که ریشه‌های نقش زنانه خود را مورد حمله قرار ندهیم، به هیچ تغییر واقعی‌ای دست نخواهیم یافت. اگر ابتدا ثابت نکنیم کارمان کار است، مبارزه‌مان برای خدمات اجتماعی که در واقع مبارزه برای شرایط کاری بهتر است، بی‌نتیجه خواهد ماند. تا زمانی که با کلیت کار خانگی مبارزه نکنیم، در رابطه با هیچ‌یک از اجزایش هم هرگز به پیروزی نخواهیم رسید. در مبارزه برای لباسشویی‌های رایگان شکست خواهیم خورد، مگر اینکه مبارزه کنیم تا نگذاریم گفته شود عشق ورزیدن تنها به بهای انجام کار بی‌پایانی ممکن است که دائماً موجب آسیب جدی به بدن، سکسوالیته و روابط اجتماعی‌مان می‌شود.

همچنین در ابتدا نباید بگذاریم نیازمان به محبت کردن و محبت دیدن به شکل وظیفه‌ای کاری مقابلمان قد علم کند و به‌واسطه آن پیوسته نسبت به شوهران، فرزندان و دوستان خود احساس خشم کنیم و سپس به‌خاطر این خشم و رنجش مقصر شناخته شویم. همان‌طور که سالیان سال کار زنان در خارج از خانه نشان‌داده‌شده است، داشتن شغل دوم این نقش را تغییر نمی‌دهد. شغل دوم نه‌تنها استثمار شدنمان را افزایش می‌دهد، بلکه نقشمان را به اشکال مختلف بازتولید می‌کند. به هرکجا که رجوع کنیم می‌بینیم مشاغل زنان به‌تمام‌معنا صرفاً ادامه وضعیت زن خانه‌دار است.

ما نه‌تنها پرستار، خدمتکار، معلم و منشی می‌شویم و همان کارهایی را انجام می‌دهیم که در خانه به‌خوبی برای انجام آن‌ها آموزش دیده‌ایم، بلکه در بند همان چیزهایی قرار می‌گیریم که مانع مبارزاتمان در خانه می‌شوند: انزوا، این واقعیت که زندگی دیگران به ما وابسته است و مشخص نبودن مرز شروع و پایان کارمان و جایی که کارمان پایان می‌یابد و خواسته‌هایمان آغاز می‌شود. به‌عنوان یک منشی، آوردن قهوه برای رئیستان و گپ زدن با او در مورد مشکلات زناشویی‌اش وظیفه کاری‌تان است یا لطف شخصی‌تان؟ اینکه در محل کار باید نگران ظاهر خود باشیم بدل به شرطی کاری شده یا {آن‌طور که می‌خواهند جلوه دهند} نتیجه‌ی خودشیفتگی زنانه است؟ (تا همین اواخر مهمانداران هواپیما در ایالات متحده به طور دوره‌ای وزن می‌شدند و مجبور بودند از ترس اخراج مدام رژیم بگیرند، یعنی شکنجه‌ای که همه زنان می‌دانند چیست.) همان‌طور که اغلب هم گفته می‌شود، وقتی بازار کار مزدی به حضور زنان نیاز پیدا می‌کند، «یک زن می‌تواند هر کاری را انجام دهد، بدون اینکه زنانگی خود را از دست بدهد» و این صرفاً یعنی صرف نظر از کاری که انجام می‌دهید، هنوز یک «اندام جنسی» به شمار می‌روید.

در مورد پیشنهاد اجتماعی‌سازی[۵] و جمعی‌سازی[۶] ساختن کار خانگی، چند مثال کافی خواهد بود تا مرزهای این بدیل‌ها و دیدگاهی که داریم را تعیین کنیم. اینکه مهدکودکی را آن‌طور که خودمان می‌خواهیم راه‌اندازی کنیم و بعد از دولت بخواهیم هزینه‌هایش را پرداخت کند یک چیز است و اینکه فرزندانمان را به دولت تحویل دهیم و سپس از دولت بخواهیم آن‌ها را نه برای پنج ساعت بلکه برای پانزده ساعت در روز کنترل کند، کاملاً چیز دیگری است. اینکه به طور اشتراکی (توسط خودمان و به‌صورت گروهی) غذا خوردنمان را سازماندهی کنیم و بعد از دولت بخواهیم هزینه‌هایش را بپردازد کاملاً برعکس این است که بخواهیم دولت ترتیب وعده‌های غذایی‌مان را بدهد. در یکی کم‌وبیش کنترل زندگی خود را پس می‌گیریم و در دیگری کنترل دولت را بر خودمان بیشتر می‌کنیم.

مبارزه علیه کار خانگی

برخی از زنان می‌گویند: مزد برای کار خانگی چطور قرار است نگرش همسرانمان را نسبت به ما تغییر دهد؟ آیا شوهرهایمان پس از پرداخت مزد همچنان از ما انتظار نخواهند داشت که همان کارهای قبلی و حتی بیشتر از آن را انجام دهیم؟ اما این زنان در نظر نمی‌گیرند که اگر مردان می‌توانند انتظارات زیادی از ما داشته باشند دقیقاً به این خاطر است که برای کارمان مزد دریافت نمی‌کنیم و مردان تصور می‌کنند کار خانگی «کار زن» است و زحمت زیادی به زنان نمی‌دهد. مردان خدمت‌کردن ما را قبول دارند و از آن لذت می‌برند، زیرا تصور می‌کنند کار خانگی برایمان آسان است و از آن لذت می‌بریم چون این کار را برای عشق آن‌ها انجام می‌دهیم. در واقع مردان انتظار دارند متشکر هم باشیم که با ما ازدواج کردند و زندگی می‌کنند و بدین ترتیب این فرصت را به ما داده‌اند که به‌عنوان یک زن خودی نشان دهیم (به عبارت دیگر به آن‌ها خدمت کنیم). مردان می‌گویند: «تو خوش‌شانسی که مردی مثل من پیدا کردی.»

مردان تنها زمانی می‌توانند نگرششان را نسبت به ما تغییر دهند که کارمان را کار، عشقمان را کار و مهم‌تر از همه عزممان برای امتناع از انجام هر دو را کار بدانند. تنها هنگامی‌که هزاران زن در خیابان‌ها بگویند تمیزکاری بی‌پایان، همیشه در دسترس بودن از نظر عاطفی و برقراری رابطه جنسی به‌محض صدور فرمان از ترس ازدست‌دادن شغلمان کار سخت و نفرت‌انگیزی است که زندگی‌مان را هدر می‌دهد، آن‌ها به‌عنوان یک مرد احساس ترس و تزلزل می‌کنند. اما از دیدگاه خودشان این بهترین اتفاقی است که می‌تواند برایشان بیفتد، زیرا با افشای روش سرمایه برای جدا نگه‌داشتنمان از یکدیگر (سرمایه آن‌ها را از طریق ما و ما را از طریق آن‌ها منضبط می‌سازد؛ با یکدیگر علیه یکدیگر)، ما یعنی عصا، برده و زنجیرهایشان راه آزادی را برایشان باز می‌کنیم.

از این نظر، مطالبه مزد برای کار خانگی بسیار آموزنده‌تر از تلاش برای اثبات این امر است که ما زنان هم می‌توانیم مانند مردان کار کنیم و از پس کارهای مشابهی بربیاییم. این تقلای ارزنده را به عهده همان «زن شاغل»[۷] می‌گذاریم، زنی که رهایی را نه در قدرت اتحاد و مبارزه بلکه در قدرت کارفرما و ستم به سایر زنان می‌بیند. همچنین لازم نیست ثابت کنیم که می‌توانیم «سد یقه آبی را بشکنیم». بسیاری از ما مدت‌ها پیش این سد را شکسته و متوجه شده‌ایم که لباس سرهمی کارگری نسبت به پیشبند خانه‌داری قدرتمان را بیشتر نمی‌کند، بلکه اغلب حتی از قدرتمان می‌کاهد، زیراکه مجبور می‌شویم هر دو لباس را بپوشیم و حتی زمان و انرژی کمتری هم برای مبارزه علیهشان داریم. آنچه باید ثابت کنیم این است که توانایی داریم کاری را که تاکنون انجام داده‌ایم نمایان سازیم، کاری را که سرمایه با ما کرده است افشا کنیم و قدرتمان برای مبارزه علیه سرمایه را نشان دهیم.

متأسفانه بسیاری از زنان، به‌ویژه زنان مجرد، از چشم‌انداز مزد برای کار خانگی هراس دارند زیراکه می‌ترسند حتی برای یک لحظه هم به‌عنوان یک زن خانه‌دار شناخته شوند. آن‌ها می‌دانند که زن خانه‌دار ضعیف‌ترین موقعیت را در جامعه دارد و نمی‌خواهند باور کنند که خودشان نیز خانه‌دار هستند. این دقیقاً نقطه‌ضعف ماست، زیراکه بدین ترتیب بردگی‌مان با این عدم شناخت شخصی حفظ می‌شود و تداوم می‌یابد. ما می‌خواهیم و باید بگوییم که ما همگی خانه‌دار هستیم، همگی کارگر جنسی هستیم و همگی هموسکسوال هستیم، زیرا تا زمانی که این تقسیمات را بپذیریم و فکر کنیم که چیزی بهتر، چیزی متفاوت از یک زن خانه‌دار هستیم، منطق کارفرما را پذیرفته‌ایم. همه ما خانه‌دار هستیم زیرا هرکجا که باشیم، همیشه می‌توانند روی کار بیشترمان، ترس بیشترمان از طرح مطالباتمان و پافشاری کمترمان برای برآورده شدنشان حساب کنند، زیرا احتمالاً ذهنمان به‌جای دیگری هدایت می‌شود، به مردی که در حال یا آینده‌مان «از ما مراقبت خواهد کرد».

همچنین خودمان را نیز فریب می‌دهیم که می‌توانیم از کار خانگی فرار کنیم. اما چند نفر از ما، علی‌رغم کار در خارج از خانه، از آن رهایی یافته‌ایم؟ آیا واقعاً می‌توانیم به این راحتی ایده زندگی با یک مرد را نادیده بگیریم؟ اگر شغلمان را از دست بدهیم چه؟ پیری و از دست دادن حتی حداقل قدرتی که جوانی (بهره‌وری) و جذابیت (بهره‌وری زنانه) امروز به ما می‌دهند چطور؟ در رابطه با کودکان چه؟ آیا هرگز پشیمان خواهیم شد که عدم وجود آن‌ها را انتخاب کرده‌ایم و حتی نتوانسته‌ایم این سؤال را واقع‌بینانه بپرسیم؟ آیا می‌توانیم از پس هزینه‌های روابط هموسکسوال برآییم؟ آیا حاضریم هزینه احتمالی انزوا و محرومیت را بپذیریم؟ از سوی دیگر آیا واقعاً می‌توانیم از پس روابط با مردان برآییم؟

مسئله این است: چرا این‌ها تنها گزینه‌های ما هستند و چه مبارزه‌ای به ما امکان فراروی خواهد داد؟


پانوشت‌ها:

[1] demystifying

[2] mystified

[3] machismo

[4] over-sexualization

[5] socialization

[6] collectivization

[7] career woman