۴۵ سال پیش در چنین روزی ، و تنها چند روز پس از تاکتیک ِ خروج پهلوی دوم از سرزمین مان ، یعنی همان تاکتیکی که وی پیشتر نیز بکار برده بود تا با کودتایی دیگر ، باز آمده و مجدد بر سریر قدرت ِ جبارانه ی خویش بنشیند ، مردم سرزمین ِ کثیر المله مان ، از تورک ، عرب ، لر ، بلوچ ، مازنی ، کورد ، و …. گرفته تا تورکمن ها ، قشقایی ها ، و اتنیک پارس ، همه و همه ، یک صدا به خیابان آمده ، و در جشن پيروزی شرکت جستند .

همانگونه که می دانیم ، این بار بازگشتی برای سلطنت در کار نبود .
دیری نگذشته بود که نقاب از چهره ی واقعی ِ مالکان نهاد دینی بر افتاد . و مردمی که در تب و تاب ِ جنبشی به گستردگی ی اقیانوس ، و با عمق یک وجب از آگاهی به چند و چون مناسبات قدرت ، در تلاطم تحولات کم سابقه ، به پیامدهای فاجعه‌ ی بت سازی از پدر خوانده ای چون روح الله خمینی ، نیاندیشیده بودند ، به زودی در آتش های پرشمار که خمینی افروخت ، سوختند .
اندک زمانی پس از سرمستی ِ پیروزی بر سلطنت ِ مطلقه‌ی پهلوی که در آن ، شاه وجود ِ هیچگونه فضای سیاسی برای رشد احزاب ، تشکلات سیاسی ، و سازمان های مردم بنیاد را بر نتافته بود ، شیخ ِ بت شده ، به جای شاه مخلوع نشست .عمامه ، جایگزین تاج شد ، و نعلین جای پوتین را گرفت .

در اثنای این تحولات ، پس از سر دادن ِ شعارهای پوپولیستی چون ام القرای اسلام بودن ِ سرزمین مان ، وحتی بر زبان آوردن ادعاهایی چون توانایی رهانیدن ملت های در بند ، و البته در نبود ِ ظرفیتی حداقلی از عرف ِ دیپلماتیک در ارتباط با همسایگان ، آتش جنگ خانمان سوزی با همسایه ی غربی ، با عراق برافروخته شد . جنگی که می توانست پس از شکست عراق در محمره ( خرمشهر کنونی ) ، به آتش بس ، و در پی آن آتش بس به صلحی پایدار بیانجامد . این بار نیز شیخ بر اینکه ” راه قدس از کربلا می گذرد ” ، اصرار ورزید ، و جنگ ، پنج سال دیگر تا ” سر کشیدن زهر جام ” ، یعنی تا پذیرفتن واقعیت ها ادامه یافت .
جنگی که کمر ِ خم شده ی مردم ، هرگز از تبعات آن راست نگشت ، به پایانی رسید که خود آغاز نوینی بود برای ادامه ی ماجراجویی های طهران در منطقه ، و جهان .
موازی با جنگ هشت ساله ، خلافت ِ طهران مرکز ، بیش از پیش ، با اعلام وضعیت اضطراری ِ جنگ ، با دستی باز ، در سرکوب ندای آزادی خواهی مردم ، از دستگیری ، شکنجه ، و قتل ِ هر آنکسی که می توانست مخالف ِ خلیفه باشد ، ابا نکرد .
خاوران ها پذیرای پیکر بی جان ِ آزادی خواهان در این سرزمین شدند .

بدینگونه ، حاکمان از همان روزهای آغازین ِ به چنگ آوردن قدرت ، با تشکیل گروه های فشار ، حملات ِ سازمان دهی شده به اجتماعات سیاسی ، به سخنرانی ها با موضوعات اجتماعی ، به کتاب فروشی ها با کتاب های غیر حکومتی ، و حتی به انجمن های ادبی ، تلاشی کمابیش با ظاهر ِ موفقیت آمیز در بریدن ِ صدای دگر اندیشان را به فرجامی نسبی رساندند .
مغفول از اینکه ، اخگر ِ آتش ِ فردا ، پنهان در خاکستر رخدادهای امروز است .

رفته رفته با در دست گرفتن ساز و کارهای انتخابات ، اعم از پالایه کردن نامزدهای غیر خودی توسط شورای به اصطلاح نگهبان ، تا قتل ِ هر آنکس که پتانسیل مخالفت با ولایت طهران مرکز را می توانست داشته باشد ، این توهم در بیت ِ رهبری ، و اعوان و انصارش پدید آمد که حاکمیت یک دست ، و بدان سبب روئین تن شده است .

و اما آنچه که امروز بیش از پیش دیده می شود ، ریزش ِ روز افزون ِ بدنه ی حاکمیت می باشد ، ریزش ِ بالاخص افرادی که تا چندی پیش پست های حتی کلیدی را در دست داشته اند . اگر چه هنوز هم ، علی رغم این ریزش ها ، و پس از گذشت ۴۵ سال از استقرار حاکمیت ِ دین سپر در سرزمین مان ، هر روز از نو شاهد جنایت علیه شهروندان این سرزمین هستیم .
و البته در طی سال های گذشته ، روند ِ گروگان گیری اقتصاد کشور ، توسط نهاد های مرتبط با حاکمیت ، ابعادی به مراتب گسترده تر یافته است ، به گونه ای که عملا صنعت نفت به محل کسب درآمد حاکمیت برای تسلیح و تطمیع نیروی سرکوب در درون ، و به منبع مالی برای سازماندهی جنگ های نیابتی در خارج از مرزهای کشور تبدیل شده است .

اکنون پس از گذشت ۴۵ سال از بهمن ۵۷ ، بیش از پیش ، نیاز به دگرگونی اساسی در سرزمین کثیر المله مان احساس می شود .

پاسخ اساسی به اینکه گذر از ارتجاع ۴۵ ساله ی حکومت دین سپر ، باید دارای چه ویژگی های باشد ، تا تجربه سرقت انقلاب مشروطه توسط رضاخان ، و جنبش ضد سلطنتی ۵۷ توسط روح الله خمینی تکرار نشود ، در گرانیگاه ِ توجه به حقوق ملیت ها ، حقوق زنان ، پرداختن به حقوق اقلیت ها ، و شاید مهم تر از همه ، احقاق حقوق ملیت های ساکن در این سرزمین نهفته است .

اگر چه شهوت به قتل و جنایت در چهل و پنج سال گذشته کم مانند بوده است ، ولی همزمان می توان درایت تبیین شرایط کنونی را داشت ، چرا که طشت ِ نابخردی ِ دین سپران ِ خود برتر پندار ، سال هاست که از بام ِ ناکارآمدی شان افتاده است .

ناگفته نماند که در کالبدشکافی پیکر انقلاب ۵۷ ، با تاکید بر درست بودن این گزاره که آن انقلاب ، اقیانوسی بود به ژرفای یک وجب ، فرآگیر و کم عمق در آگاهی و خود آگاهی نسبت به مناسبات قدرت ، از نقش دو رهبر آن ، یعنی از شاه و خمینی ، نمی توان غافل بود . از محمد رضا پهلوی که زمینه ی به پاخاستن توده ها را ، با بی عدالتی سیستماتیک ، با تشدید شکاف طبقاتی ، ، و با تحدید هرگونه فضای گفتمان سیاسی میان احزاب که از شکل گیری آنها جلوگیری می کرد ، عملا فراهم ساخت ، و از روح الله خمینی که در کانالیزه کردن خواست توده ها ، پس از آنکه بت واره ای شد ، هیچ ابایی نداشت .

پرسش کنونی ، چگونگی بکار بستن تجربیات صد سال گذشته در شکل گیری آینده سرزمین مان خواهد بود؟