زمینه‌های فکری انقلاب بهمن ۵۷، ریشه در کودتای مرداد ۳۲ داشت، که به سرنگونی حکومت مصدق و بازگشت و تحکیم سلطنت محمدرضا شاه مُنجر شده بود. این کودتا، دوره‌ی کوتاه و بی ثُبات حکومت مصدق، جدل‌های بی پایان و بی ثمر پارلمانی، و به ویژه فعالیت گُسترده‌ی سندیکایی در جنبش کارگری ایران را به پایان رساند. در پیامدهای دهشت‌بار این کودتا، چتر خفقان خونین بر فراز جامعه پهن گشت. و گُسست و انفصالی درازمدت در تاریخ جنبش کارگری به وجود آمد

انقلاب ۵۷، و انگیزه‌ی مبارزه‌ی میلیون‌ها مردم کارگر و فرودست ایران علیه ستم و استثمار سرمایه و دیکتاتوری رژیم پهلوی، یادآور عزیزترین امیدها و آرزوهای یک نسل انسانی و شورانگیزترین روزهای زندگی آنان است؛ روزهایی که کم‌تر رُخ می‌دهد و آن گاه که با تلالوی درخشان خود از راه می‌رسد، چنان امید به جان‌های خسته و آرزومند می‌نشاند، چنان هم‌دلی می‌آورد، چنان زندگی را دل‌پذیر می‌کند، چنان تجربه می‌آموزاند، و اُفق و چشم‌اندازهای کهنه و محدود را تازه و فراخ می‌سازد، که به طرز حیرت‌انگیزی از گنجایش فهم معمول و زندگی عادی خارج است.

انقلاب ۵۷، انقلاب طبقه‌ی کارگر علیه ستم و استثمار سرمایه بود. و نُطفه‌ی آن با اعتراض و مبارزه‌ی این دوزخیان زمین علیه دست‌مزدهای نازل، شرایط جان‌کاه و مشقت‌بار کار، افزایش روزافزون هزینه‌های زندگی، علیه ثروت فزاینده‌ی مشتی انگل سرمایه‌دار، و فقر و فلاکت مردم کارگر و فرودست، از سال‌های اول دهه‌ی پنجاه شکل یافت. و در پروسه‌ی تکوین و گُسترش خود، از سال‌های نیمه‌‌ی دوم این دهه، هراس بر تن سرمایه و دولت آن انداخت، لطماتی مُهلک بر نظم سرمایه وارد آورد، و سرانجام «آریامهر» را از تخت سلطنت به زیر کشید!

انقلاب ۵۷، بی تردید، یک واقعه‌ی شگرف در تاریخ معاصر ایران، و حتا جهان، است. گفته می‌شود، میزان شرکت مردم کارگر و فرودست در این انقلاب، به نسبت جمعیت آن روز ایران، حتا از انقلاب روسیه و بسیاری از انقلابات قرن گذشته هم فراتر بوده است. انقلاب ۵۷، در عین حال، اولین تحول مهم در تاریخ معاصر ایران بود، که قدرت عظیم طبقه‌‌ی کارگر در مصاف با نظم سرمایه و توان پی‌ریزی تغییرات اساسی در جامعه را به نمایش گذاشت. بدون صدها و هزارها اعتراض و اعتصاب کارگری در مراکز بی شمار تولیدی و خدماتی، بدون اعتصاب قهرمانانه‌ی کارگران صنعت نفت، و بدون مقاومت حماسی آنان در برابر تهدیدات حکومت نظامی، رژیم دیکتاتوری پهلوی هرگز از سریر قدرت به زیر کشیده نمی‌شد. این اتفاق شیرین رُخ داد، تنها و تنها بدین علت که نظم سرمایه، با اعتراضات و اعتصابات طبقه‌ی کارگر، مُختل شد و به ناگُزیر طومار سلطنت را درهم پیچید.

در تحلیل و بررسی انقلاب ۵۷، انبوه سیاست‌مداران، تاریخ‌نگاران و ژورنالیست‌های طبقه‌ی بورژوازی، و هم‌پای آن‌ها سوسیالیست‌ها و چپ‌های «عقل» آورده و «دگراندیش» شده، نقش طبقه‌ی کارگر و مبارزه‌ی درازمدت و مستمر این طبقه علیه ستم و استثمار سرمایه و دیکتاتوری رژیم پهلوی – به مثابه پیش‌زمینه و نقطه‌ی آغاز انقلاب ۵۷- را یک‌سره به بوته‌ی فراموشی می‌سپارند؛ آگاه و به عمد! در این گونه تحلیل‌ها و بررسی‌ها، نقش طبقه‌ی کارگر و تاثیر تعیین کننده و قطعی آن در انقلاب ۵۷ بدین سبب به عمد و آگاه کتمان می‌شود، که این طبقه و مبارزه‌ی آن در اساس علیه همان مولفه‌هایی در جامعه‌ی سرمایه‌داری دوره‌ی رژیم دیکتاتوری پهلوی عمل می‌کرده، که امروز در دوره‌ی رژیم منحوس جمهوری اسلامی: ستم و استثمار سرمایه! همان امیدها و آرزوهای انسانی را در آن روزها در دل‌ها پرورش می‌داده، که امروز: آزادی و برابری! و این مهم، نه فقط بُنیان‌های دیروز جامعه‌ی مطلوب طبقه‌ی بورژوازی، که امروز آن را نیز، نشانه دارد. طبقه‌ی کارگر برای همگی اینان، از ریز و درشت، از سلطنت‌طلب و جمهوری‌خواه، طبقه‌ی دشمن است؛ دشمنی که جامعه‌ی آن‌‌ها، تمدن آن‌ها، فرهنگ آن‌ها، قوانین آن‌ها و دستگاه‌های اجرایی و قضایی آن‌ها، را نمی‌خواهد. نیروی سرکوب، زندان و دار و درفش، آن‌ها را نمی‌خواهد. مشتی انگل سرمایه‌دار را نمی‌خواهد. برده‌گی مزدی و فقر و فلاکت اکثریت عظیم جامعه را نمی‌خواهد. نظم سرمایه را، نابرابری و تبعض زننده‌ و متعفن آن را، نمی‌خواهد. و دست از مبارزه علیه بود و بقای آن، مبارزه‌ برای ایجاد جامعه‌‌ای که در آن تولید نه برای سود، که برای رفاه و آسایش جامعه صورت گیرد، جامعه‌ای که مردم آن آزاد و برابر باشند، و با مشارکت هم امور جامعه‌ی خود را سازمان ‌دهند، نمی‌کشد. از همین روست، که به عمد و آگاه می‌کوشند نقش طبقه‌ی کارگر و مبارزات درازمدت و مستمر این طبقه علیه ستم و استثمار سرمایه را به بوته‌ی فراموشی بسپارند.

تلاشی بی ثمر، که در برابر واقعیات جان‌سخت رنگ می‌بازد. نُطفه‌ی انقلاب ۵۷ با اعتراض و مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر علیه ستم و استثمار سرمایه از سال‌های اول دهه‌ی پنجاه بسته شد؛ در تمام طول این دهه تداوم یافت؛ و در هر گام خود، نظم سرمایه را بیش از پیش به چالش گرفت و هراس بر تن سرمایه و رژیم آن انداخت.

مبارزه‌ی کارگران نساجى کارخانه‌ی «جهان» در کرج، که برای افزایش دست‌مزد خود اقدام به اعتصاب و راه‌پیمایى آرام به طرف تهران کرده بودند؛ مبارزه‌ی رانندگان و کارگران بخش فنى و خدماتى اتوبوس‌رانى تهران، که با خواست افزایش دست‌مزد و بهبود شرایط کار دست به اعتراض و اعتصاب زدند؛ اعتصاب مجدد و گُسترده‌ی رانندگان و کمک رانندگان و بلیط فروشان شرکت واحد اتوبوس‌رانى تهران، که خواستار سی و پنج درصد افزایش حقوق و اجراى قرارداد دسته‌جمعى و بهبود شرایط کار شده بودند؛ مبارزه‌ی چهار هزار کارگر ساختمانى پالایشگاه تهران، که خواستار پرداخت بیست درصد از سود کارخانه، تامین سرویس رفت و آمد، پرداخت عیدى سالانه، ایجاد سالن غذاخورى، لغو جریمه و… شده بودند؛ اعتراضات و اعتصابات ده‌ها هزار کارگر کارخانه‌های گونى‌بافى محمودآباد، نورد اهواز، سازمان آب و برق رشت، توانیر تهران، معدن ذغال سنگ «ده ملا»، پالایشگاه تبریز، نساجى چیت‌رى، ماشین سازى اراک، برق تهران، جنرال موتورز، کارگاه تنظیم موتور کارخانه‌ی ایران ناسیونال، کارخانه‌هاى شیمیایى، مارلى تکس، و…، که همگی خواستار بهبود شرایط کار و معیشت جان‌فرسای خود بودند؛ مبارزه‌ی دو هزار کارگر نساجى شاهى، که به چگونگى پرداخت سهم کارگران از سود کارخانه اعتراض داشتند و خواستار افزایش دست‌مزد بودند؛ اعتصاب بیش از دو هزار کارگر کارخانه‌ی نساجی بهشهر؛ و ده‌ها و صدها اعتراض و اعتصاب کارگری دیگر در گوشه و کنار مراکز کار، در گُستره‌ی ایران، همگی نشانی آشکار از مبارزه‌ی درازمدت و مستمر طبقه‌ی کارگر علیه ستم و استثمار سرمایه، طی سال‌های دهه‌ی پنجاه، دارند.

طبقه‌ی کارگر در صحنه

اصلاحات کاپیتالیستى دهه‌ی چهل، دروازه‌ی ورود طبقه‌ی کارگر به مثابه یکى از دو طبقه‌ی اصلی به صحن جامعه‌ی سرمایه‌داری ایران بود. از آن پس، هرچند با اُفت و خیز، اما طبقه‌ی کارگر بدل به یک بازی‌گر اصلی مبارزه‌ی طبقاتی در جامعه می‌شود. در سال‌های پایانی دهه‌ی چهل و سال‌های اولیه‌ی دهه‌ی پنجاه، سرمایه‌داری ایران یک دوره‌ی طلایی از انباشت و ارزش‌افزایی سرمایه را تجربه می‌کند. کارخانه‌ها و کارگاه‌های جدیدی که از پی هم تاسیس می‌شوند، نیاز مبرمی به نیروی کار دارند. جمعیت کثیری از دهقانان خلع ید شده از روستاها به سوى شهرهاى بزرگ هجوم می‌آورند. و در شهرک‌های حاشیه‌ی شهرها، که به سرعت گُسترش می‌یابند، سُکنی می‌گزینند. انبوهی از مردم کارگر و فرودست در حالی که با کار سخت و جان‌فرسای خود ثروت سرمایه‌داران را به عرش می‌رسانند، اما خود و خانواده‌هاشان در آلونک‌های حقیر و نمور با نازل‌ترین امکانات بهداشتی و آموزشی روزگار می‌گذرانند. این وضعیت جهنمی نمی‌توانست ادامه بیابد. دیر یا زود، عُصیان «دوزخیان زمین» خواب خوش سرمایه‌داران را برهم می‌زد. و این اتفاق از همان سال‌های اولیه‌ی دهه‌ی پنجاه، هم‌گام با دوره‌ی طلایی انباشت و ارزش‌افزایی سرمایه، روی داد. طوفان اعتراض و مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگری، که دست خود را از نازل‌ترین امکانات رفاهی یک زندگی انسانی کوتاه می‌دید، وزیدن گرفت. و به رغم معضلاتی چون کمبود آگاهی و چشم‌انداز طبقاتی، فقدان وجود تشکل‌های کارگری، پیشینه‌ی دهقانی بخش کثیری از بدنه‌ی خود که امر هم‌بستگی طبقاتی و تشکل‌پذیری را مشکل می‌ساخت، و نیز چتر خفقان خونین در مراکز و موسسات کار، نظم سرمایه و دیکتاتوری رژیم پهلوی را به چالش کشید. اعتراضات و اعتصابات کارگری در این سال‌ها چنان گُسترش یافت، که به گزارش «وزارت کار» وقت، در سال ۵۳، کارگران به طور متوسط در سه اعتراض و اعتصاب کارگری شرکت داشتند. بسیاری از این اعتراضات و اعتصابات با موفقیت نیز هم‌راه می‌شدند. سرمایه‌داری دوره‌ی طلایی انباشت و سودآوری را تجربه می‌کرد، نیروی کار به شدت مورد نیاز بود، و سرکوب خونین اعتراضات و اعتصابات کارگری می‌توانست در پروسه‌‌ی بازتولید و ارزش‌افزایی سرمایه اختلال ایجاد کند؛ به ویژه که سرکوب خونین اعتصاب کارگران «جهان چیت»، در اردیبهشت پنجاه، نه تنها کارگران را مرعوب نکرد و مانع از روند اعتراض و مبارزه‌ی آنان نشد، که نتیجه‌ی معکوس هم به بار آورد. افزون بر همه‌ی این‌ها، «آریامهر» خوش نداشت تصویر رویایی «جزیره‌ی ثُبات و آرامش» نزد سرمایه‌ی بین‌المللی تیره شود و از میزان اعتماد سرمایه‌گذاران خارجی بکاهد.

از سال‌های نیمه‌ی دوم دهه‌ی پنجاه، بادهای بحران اقتصاد سرمایه‌داری وزش می‌گیرد و بورژوازی ایران را به تنگنا می‌کشاند. امواج اعتراض و مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر شدت می‌یابد و نه تنها کارخانه‌ها و کارگاه‌ها، که شهرک‌های حاشیه‌ی شهرها را نیز در بر می‌گیرد. در ماه‌های شور و شوق و مبارزه‌ی عمومی علیه دیکتاتوری رژیم پهلوی، که در پی این سال‌های سخت از راه رسید – به رغم تمامی تلاش‌ها و تشبثات ارتجاع اسلامی – ملی، که از کُنج خانه‌ها و حُجره‌های کبره بسته‌ی خود به صحن «انقلاب» پا گذاشته بودند و می‌کوشیدند بُنیان‌های نظم سرمایه را از تیررس مبارزه‌‌ی مردم کارگر و فرودست دور نگاه داشته و برای حاکمیت فردای خود حفظ کنند- باز هم این مبارزه‌ی کارگران نفت بود، که به سرعت عمومیت یافت؛ به اعتصابی عظیم فرا رویید؛ تولید شش‌صد هزار بشکه‌ی نفت در پالایشگاه آبادان را به روزانه دویست هزار بشکه تقلیل داد؛ و ضربه‌ای مُهلک به اقتصاد رژیم دیکتاتوری پهلوی و نظم سرمایه وارد ساخت. شعار «کارگر نفت ما، رهبر سرسخت ما»، در مقابل شعارهایی که بر رهبری «امام» و ارتجاع اسلامی – ملی تاکید داشتند، از جمله آن شعارهایی است که واقعیت انقلاب ۵۷ و نقش موثر و بی بدیل طبقه‌ی کارگر در آن را آشکار می‌کند. این دومی، که با اتکا به امکانات دولت‌های سرمایه‌داری غربی زیر نورافکن گرفته می‌شد و دمادم از بلندگوهای رسانه‌های جمعی آن‌ها تبلیغ می‌گشت، جزیی از سیاست نزول نقش و وزن طبقه‌ی کارگر در تحولات سیاسی جامعه، و سیادت ارتجاع اسلامی – ملی، به منظور به بند کشیدن رادیکالیسم طبقه‌ی کارگر و حفظ بُنیان‌های نظم سرمایه، بود.

زمینه‌های فکری انقلاب ۵۷

زمینه‌های فکری انقلاب بهمن ۵۷، ریشه در کودتای مرداد ۳۲ داشت، که به سرنگونی حکومت مصدق و بازگشت و تحکیم سلطنت محمدرضا شاه مُنجر شده بود. این کودتا، دوره‌ی کوتاه و بی ثُبات حکومت مصدق، جدل‌های بی پایان و بی ثمر پارلمانی، و به ویژه فعالیت گُسترده‌ی سندیکایی در جنبش کارگری ایران را به پایان رساند. در پیامدهای دهشت‌بار این کودتا، چتر خفقان خونین بر فراز جامعه پهن گشت. و گُسست و انفصالی درازمدت در تاریخ جنبش کارگری به وجود آمد. در این سال‌ها، سازمان‌های سراسری جنبش کارگری به تمامی از بین رفتند؛ رهبران و فعالین آن‌ها روانه‌ی زندان و تبعید گشتند؛ تجربیات‌ فعالیت و مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر از خاطره‌ها زدوده شد؛ و میلیون‌ها کارگری که در اثر اصلاحات ارضی دهه‌ی چهل شمسی از روستاها به مراکز صنعتی و شهرها سرازیر شده بودند، از تجارب دهه‌ی بیست طبقه و جنبش خود محروم ماندند. کودتای مرداد، در عین حال، ایده‌ی تحول تدریجی و مسالمت‌آمیز رژیم دیکتاتوری پهلوی را به حاشیه راند. در متن تحولات سیاسی مهمی، که در سراسر جهان سرمایه‌داری در دوره‌ی مورد نظر در جریان بود و به استقلال پاره‌ای از کشورهای مستعمره و حاکمیت نیروهای سیاسی مخالفت غرب مُنجر شده بود، الگوی سیاسی – اقتصادی متعینی عمل می‌کرد: «اقتصاد خودکفا» و «حاکمیت سیاسی مستقل»! اُفق آتی تحول اساسی جامعه‌ی ایران نیز، در اساس، بر متن همین الگو شکل گرفت. رژیم دیکتاتوری پهلوی می‌بایست با قهر سرنگون می‌شد و به جای آن یک «حاکمیت سیاسی مستقل»، با «اقتصادی خودکفا»، ایجاد می‌شد. این اُفق سیاسی غیرطبقاتی، که نظم سرمایه و کارکرد آن در جامعه‌ی سرمایه‌داری را یک‌سره به کنار می‌نهاد، در واقع، بستر مشترک سیاسی اکثر جریانات مخالف دیکتاتوری رژیم پهلوی بود. در این بستر مشترک، مضمون طبقاتی حاکمیت سیاسی آتی، محتوای خودکفایی اقتصادی آن، چگونگی تولید و توزیع ثروت در جامعه، حق طبقه‌ی کارگر در ایجاد تشکل و راه‌اندازی اعتصاب، آزادی‌های سیاسی و مدنی، حقوق فردی و شهروندی، و…، در هاله‌ی شعارهای خلقی مدفون می‌ماند. و خصوصیت سلبی آن، جای چندانی برای کندوکاو در مضمون و محتوای اثباتی آن، اگر که در اساس «اثباتی» هم وجود داشت، باقی نمی‌گذاشت.

جهان سرمایه‌داری، «دو قُطبی» بود. سرمایه‌داری آمریکا، و متحدین اروپایی آن، می‌کوشیدند رقیب شرقی را به تمکین بکشانند. و به این منظور، میدان دادن به ارتجاع اسلامی به یک سیاست راه‌بُردی سرمایه‌داری‌ آمریکا، و متحدین اروپایی آن، فرا رویید. ارتجاع اسلامی به یُمن سیاست راه‌بُردی جدید آمریکا – که به «کمربند سبز» موسوم شد و در دوره‌ی ریاست جمهوری کارتر تدوین و طراحی گشت- می‌بایست از امکانات مناسب فعالیت در کشورهای هم‌جوار شوروی و در منطقه‌ی پُر آشوب و استراتژیکی خاورمیانه برخوردار می‌شدند. سیاست «کمربند سبز»، دولت‌های دوست و متحد آمریکا در این مناطق را تشویق و ملزم می‌کرد که با فراهم ساختن امکانات مناسب فعالیت ارتجاع اسلامی، در واقع، راه مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر و اشاعه‌ی کمونیسم – که از منظر دولت آمریکا به سود منافع و مصالح دولت شوروی عمل می‌کردند- را در جامعه مسدود سازند. در زمانی که کمونیسم «ممنوعه» بود، کمونیست‌ها مجالی برای فعالیت نداشتند، و حتا خواندن کُتب کمونیستی جُرم به حساب می‌آمد و با زندان و شکنجه عقوبت می‌گرفت، هزاران مسجد جدید در ایران ساخته یا نوسازی می‌شد و ارتجاع اسلامی از امکانات مناسب فعالیت، برگزاری جلسات مذهبی، نشر کتاب و…، برخوردار می‌گشت. به یُمن این سیاست، و مماشات، شبکه‌ی بهم پیوسته و متصلی از هزارها مسجد، ده‌ها هزار آخوند، و زنجیره‌ای فعال و وسیع از اشاعه‌ی باورهای مذهبی و پخش اوراق  تبلیغی، ایجاد شد و در ماه‌های منتهی به انقلاب ۵۷ به طرز موثری به کار آمد.

در دل این شرایط، نه فقط باورها و خرافه‌های ارتجاع اسلامی، جز مواردی اندک، به نقد و تقابل سیاسی – نظری کشیده نمی‌شد، که نحله‌ای از این جریانات به اعتبار مبارزه‌ی مشترک «ضد دیکتاتوری» و «ضد امپریالیستی» مورد احترام و تکریم هم قرار می‌گرفت. تداوم این وضعیت، به این نحله از ارتجاع اسلامی در سطح جامعه مشروعیتی بیش از پیش داد و سکوی پرش مناسبی برای آن در راه رسیدن به تخت قدرت، در زمان مناسب، فراهم نمود. این زمان مناسب در سال‌های پایانی دهه‌ی پنجاه از راه رسید.

این نحله از ارتجاع اسلامی، خمینی و پیروان او، که «نهضت آزادی» و برخی دیگر از گروه‌‌بندی‌های ملی – مذهبی را نیز در رکاب خود داشتند، به یُمن امکانات مناسب، توهم وسیع در جامعه نسبت به مبارزه‌ی «ضد امپریالیستی» و وجاهت «ضد دیکتاتوری» رهبر آن، هم‌آوایی بسیاری از جریانات سیاسی دیگر، و هم‌چنین حمایت بی دریغ سرمایه‌داری جهانی، در برآمد جنبش اعتراضی و گُسترده‌ی عمومی به پیش صحنه‌ی جامعه رانده شد، تا رادیکالیسم رو به رشد مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر را سد کند، از فروپاشی نظم سرمایه جلو گیرد، و انقلاب را به بند کشد. کنفرانس دولت‌های سرمایه‌داری غربی در «گوادلوپ»، نقش موثر و تعیین کننده‌ای در این میان داشت. کنفرانس از بقای رژیم دیکتاتوری پهلوی قطع امید کرد و در هراس از گُسترش اعتصاب طبقه‌ی کارگر، و فروپاشی نظم سرمایه، تصمیم به حمایت از ارتجاع اسلامی – ملی گرفت. یک علت مهم در حمایت از این جریان، افزون بر آن چه پیش‌تر آمد، هراس دولت‌های سرمایه‌داری غرب از تسری تحولات سیاسی – اجتماعی رادیکال جامعه‌ی ایران به سایر کشورهای منطقه و خطر تلاشی شیرازه‌ی نظم سرمایه در یکی از مهم‌ترین مناطق جهان سرمایه‌داری نیز بود.

شرایط انقلابی، که هر روز آن به اندازه‌ی ماه‌ها و سال‌های شرایط عادی به رشد آگاهی طبقاتی، تجربه‌ی سازمان‌یابی و…، می‌افزاید، یک گُشایش تاریخی مناسب برای مردم کارگر و فرودست به حساب می‌آمد. از همین رو، عروج ارتجاع اسلامی – ملی بر اریکه‌ی قدرت و تعیین تکلیف با تداوم انقلاب، یک الزام قطعی، آن هم در کوتاه‌ترین زمان ممکن، در نجات نظم سرمایه بود. آن چه از این پس رُخ داد، به تمامی به سود ارتجاع اسلامی – ملی و زیان مردم کارگر و فرودست بود. بیعت ارتش با «رهبر» انقلاب، و پیروزی سریع «انقلابی» که به نام این ارتجاع سکه خورد، توهم به آن را به مراتب افزایش داد و زمینه‌ی مساعد راه‌اندازی نیروهای وحش و وبش سرکوب را فراهم آورد. و سرانجام، ضد انقلاب اسلامی، تکلیف «نامقدس!» سرکوب انقلاب را با سبُعیت و توحشی بی نظیر – با به خاک و خون کشیدن انقلاب و برقراری اختناق خونین- به انجام رساند.

انقلاب ۵۷، به رغم شکوه خیره کننده‌ی آن، شکست خورد و یکی از موحش‌‌ترین و کثیف‌ترین رژیم‌‌های سیاسی قرن معاصر بر شانه‌ی اعتراضات و اعتصابات طبقه‌‌ی کارگر به حاکمیت رسید.

چهل و سه سال از آن انقلاب، که از جان‌های پُر شور میلیون‌ها مردم کارگر و فرودست مایه گرفته بود، گذشته است. امروزه، شُعبده‌بازان دنیای سیاست بورژوازی، صاحبان زر و زور، و خیل آن‌هایی که دیگر حتا سایه‌ای هم از آن امیدها و آرزوها و انگیزه‌های انسانی بر دل ندارند و شاید مغموم از دست رفتن سال‌هایی هستند که شاید می‌توانستند مدارج ترقی بورژوایی را طی کنند و ثروتی بیاندوزند، هر چه دل تنگ‌شان می‌خواهد در مذمت و نکوهش این انقلاب و جان‌های شیفته‌ی آن می‌گویند. انقلاب، افراط بود؛ خشونت بود؛ انهدام تمدن بود؛ حاکمیت منحوس اسلامی و برپایی جهنم زمینی بود. اما، انقلاب به راستی هیچ یک از این‌ها نبود! از آن‌ها که پرچم انقلاب ۵۷ را در دست داشتند، بپرسید انقلاب چه بود، تا پاسخ بگویند! آن میلیون‌ها مردم کارگر و فرودست، زنان و مردانی که امروزه – اگر زنده باشند- گرد سفید بر موهاشان نشسته است، بی شک خواهند گفت که انقلاب آن‌ها، امید و آرزوی یک زندگی انسانی فارغ از تبعیض و نابرابری، فقر و فلاکت، زندان و شکنجه، بود. آن‌ها حق خود را از زندگی می‌خواستند. سهم خود را از ثروت‌هایی، که در لحظه به لحظه‌ی عُمر پُر محنت خود ساخته و پرداخته بودند، طلب می‌کردند. و خواست و طلب این حق و سهم بدیهی، انسانی‌ترین و مشروع‌ترین محرک انقلاب بود. تاریخ انقلاب ۵۷، اگر از دست‌درازی و تحریف بورژوازی در امان بماند، تاریخ میلیون‌ها مردم کارگر و فرودستی است که براى تغییر شایسته‌ی زندگی خود، براى آزادى و برابری، و برای رشد و تعالی جامعه‌ی خود، تلاش کردند.

عاقبت ناخوشایند انقلاب ۵٧، و توحش و سبُعیت بی نظیری که به دنبال آمد، بی شک، در شکل‌گیری ذهنیت منفی – به ویژه در نسل جوانی، که نه بازی‌گر آن روزها بود و نه خاطره‌ای از آن به دل دارد، جز آن چه که شنیده و مهم‌تر از آن، جهنمی که تحت حاکمیت جمهوری اسلامی به چشم دیده- نسبت به امیدها و آرزوها و انگیزه‌های آن انقلاب نقش دارد. ضد انقلاب اسلامی، که از دل انقلاب مردم کارگر و فرودست بیرون آمد، تا سرمایه را از گزند انقلاب آنان محفوظ بدارد، جامعه را در اشک و خون و تحسر غرق کرد. کم‌تر کسی است، که انقلاب ۵۷ را به یاد آورد و از تصور آن چه که گذشت و آن چه که پا گرفت: عزیزان از دست رفته؛ جوانان شکنجه و مُثله شده؛ زنان زنجیر شده در آپارتاید جنسی؛ کودکان برده‌ی مزدی، جهنم تن‌سوز فقر و فلاکت و گرسنگی و آوارگی، و اختناق خونین؛ بر خود نلرزد. اما، این مصایب را، به رغم بُعد و عُمق ویران کننده‌ی آن‌ها، نمی‌باید به پای انقلاب مردم کارگر و فرودست نوشت. آن چه در این سال‌های دراز با پوست و گوشت و خون خود تجربه کرده‌ایم، محصول انقلاب ما نیست، زاده‌ی حاکمیت منحوس جمهوری سرمایه‌داری اسلامی است. ارتجاع اسلامی – ملی، با حمایت سرمایه‌داری جهانی میدان گرفت و بر تخت حاکمیت سیاسی نشست، تا انقلاب را به خاک و خون کشد و سپس بر ویرانه‌ی آن، تداوم بی دغدغه‌ی چرخه‌ی ارزش‌افزایی سرمایه را ممکن گرداند. اگر، امروزه، انقلاب را «اسلامى» می‌خوانند و آن چه اتفاق افتاد را در شان و منزلت مردمی که گویا «انقلاب اسلامی» کردند، می‌دانند، بدین سبب است که آرزوها و انگیزه‌های اصلی آن انقلاب و درس‌ها و تجربه‌های گران‌قدر آن را از نظر دور کنند. انقلاب ۵۷، «اسلامی» نبود. بورژوازی ایران و جهان، در هراس از انقلاب آزادی‌خواه و برابری‌طلب مردم کارگر و فرودست، طرح ریخت، جلسه گرفت، پول خرج کرد، و رسانه‌های گروهی را به میدان آورد، تا ارتجاع اسلامی – ملی را در چشم جامعه فرو کند و برای انقلاب «رهبر» اسلامی بتراشد.

و سرانجام، انقلاب «اسلامی» شد؛ از جمله بدین سبب، که کمونیسم طبقه‌ی کارگر در شرایط ضعف و فترت بود؛ فاقد اُفق و چشم‌انداز روشنی از روند وقایع و عاقبت آن بود؛ از سنت فعالیت متشکل و متحد در میان توده‌ی کارگر برخوردار نبود؛ و از نقش طبقاتی خود در تعمیق مبارزه‌ی ضد سرمایه‌داری طبقه‌ی کارگر و تلاش در جهت فرارویی آن به مبارزه برای الغای کار مزدی و مالکیت خصوصی بورژوازی، از مقابله‌ی جدی و تا به آخر با ارتجاع اسلامی – ملی و توهم بخشی از جامعه نسبت به آن، از پالایش صفوف طبقه‌ی کارگر از وجود گرایشات رفرمیستی و… غافل ماند. ضد انقلاب اسلامی، بر متن این کمبودها، به تخت حاکمیت سیاسی خزید، تا از تعمیق انقلاب، از رشد آگاهی طبقاتی طبقه‌ی کارگر، از شکل‌گیری اُفق و چشم‌انداز روشن برای آن چه که باید بشود، و… جلو بگیرد. انقلاب می‌بایست به خاک و خون کشیده می‌شد، تا تداوم و تعمیق آن به بُنیان‌های نظم سرمایه لطمه‌ای وارد نیاورد.

شکست انقلاب ۵۷، در عین حال، یادآور این امر مهم است که پیروزی یا شکست یک انقلاب، تنها محصول دوره‌ای که اعتراضات و اعتصابات جریان دارد، نیست. انقلاب یک تحول مهم، یک تغییر بُنیادین، بر سر اُفق و چشم‌انداز سیاسی – اقتصادی متفاوتی است که جامعه پیشاروی خود قرار می‌دهد؛ اُفق و چشم‌اندازی که تنها هنگامی که به آگاهی سیاسی و عمل مبارزاتی میلیون‌ها مردم کارگر و فرودست بدل شود، شانس پیروزی خواهد داشت.

* * *

جامعه‌ی ایران، امروزه، نیز دست‌خوش تحولات جدیدی است. جمهوری اسلامی سرمایه، با اقتصاد از نفس افتاده و به بُن‌بست رسیده، با ارتشا و فساد مالی گُسترده‌ی مسئولین ریز و درشت دولتی، در دریای خشم و نفرت اکثریت عظیم جامعه دست و پا می‌زند. استثمار مشدد برده‌گان مزدی، دست‌مزدهای نازل، بی‌کاری مزمن و فزاینده، دایره‌ی فراخ فقر و فلاکت، نابرابری و تبعیض جنسیتی، افزایش روزافزون هزینه‌های زندگی، و…، هستی ده‌ها میلیون‌ها مردم کارگر و فرودست را به لبه‌ی پرت‌گاه نیستی کشانده است. در این شرایط مُلتهب، اعتراضات و مبارزات مداوم کارگری، هم‌راه با خیزش‌های توده‌ای که هرچند وقت یک بار در اثر تنگناهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی جامعه در می‌گیرد، طبقه‌ی بورژوازی و رژیم اسلامی آن را زیر ضرب گرفته است. رنگین کمان گرایشات بورژوایی – از سلطنت‌طلبان و جمهوری‌خواهان تا اصلاح‌طلبان حکومتی و…- یک بار دیگر به منظور حفظ نظم سرمایه از گزند اعتراضات و مبارزات مردم کارگر و فرودست به صحنه آمده‌اند و برای تبدیل اُفق و چشم‌انداز مورد نظر خود به باور همگانی جامعه تلاش می‌کنند؛ اُفق و چشم‌اندازی، که در بُنیان‌های خود هم‌چنان بر تداوم برده‌گی مزدی طبقه‌ی کارگر، و دور جدیدی از انباشت و ارزش‌افزایی سرمایه، استوار است. کمونیسم طبقه‌ی کارگر نیز، در این شرایط مُلتهب، می‌باید اُفق و چشم‌انداز روشن خود برای تحولات سیاسی – اقتصادی آینده‌ی جامعه را پی‌ریزی نماید و به باور همگانی جامعه بدل سازد. بدون تعیین و تدقیق و همه‌گیر کردن چنین اُفق و چشم‌اندازی، نه تنها نسل حاضر طبقه‌ی کارگر، که کُلیت جامعه‌ی معاصر، یک بار دیگر ‌تلخی و گزنده‌گی شکست و عواقب خونین و مُصیبت‌بار آن را تجربه خواهد کرد.

صورت مساله‌ی اصلی این است، که انقلاب آتی برای کارگران چه خواهد کرد؟ چه اندازه هستی اجتماعی طبقه‌ی کارگر، و هم‌راه آن کُلیت جامعه، را تغییر خواهد داد؟ پاسخ کوتاه و نه چندان دشوار به چنین سئوالاتی، درون‌مایه‌ی اُفق و چشم‌انداز طبقه‌ی کارگر را هر چند به کوتاهی، اما به صراحت، بیان می‌کند: انقلاب آتی می‌باید به موقعیت گارگران به عنوان برده‌گان مزدی سرمایه پایان دهد! جنبش طبقه‌ی کارگر از هم اکنون، و در هر اعتراض و اعتصاب کوچک و بزرگ خود، می‌باید اُفق و چشم‌انداز جامعه‌ای بدون نظم سرمایه، و ارزش‌افزایی آن، را طلب کند؛ جامعه‌ای که مناسبات برده‌گی مزدی را مُلغا می‌کند و از همین رو، نه تنها به بی حقوقی کارگر، که به بی حقوقی کُلیت جامعه، پایان می‌دهد. این، اُفق و چشم‌اندازی است که طبقه‌ی کارگر – در تمایز با گرایشات بورژوایی‌- می‌باید پیشاروی جامعه قرار دهد!

بهمن ۱۴۰۰