«خیلی از کسانی که به بلوچستان سفر کرده‌اند، می‌گویند قبل از سفر، تصویری که به ما داده شده بود، این بود که بلوچ‌ها همه دزد و قاتل و تفنگ‌به‌دست و موادمخدرفروش هستند و سر می‌بُرند، ولی ما رفتیم و زنده برگشتیم و چیزی که آنجا دیدیم، اصلاً این‌طور نبود.»

این‌ را رحیم بندویی، هفتادساله، یکی از بنیان‌گذاران حزب «مردم بلوچستان» می‌گوید، با تلخندی بر چهره‌اش و در توضیح فاصله‌ی فرهنگی‌ای که این تصاویر نادرست در بین مردم ایران انداخته و آنها را نسبت به یکدیگر بی‌اعتماد و گاه هراسان کرده است. گلایه از این هراس بیهوده، وجه مشترک سخنان بلوچ‌هایی است که برای نگارش این گزارش پای حرف‌هایشان نشسته‌ام، بلوچ‌هایی که از قدیمی‌ترین ساکنان ایران هستند و هزاران تجربه و خاطره از هم‌وطنانی دارند که یا از بلوچ‌ها می‌ترسند یا آنها را بیگانه می‌دانند.

 

بلوچ‌ها، ساکنان چندهزارساله‌ی ایران

برخی مورخان بلوچ‌ها را اعقاب ساکنان باستان این منطقه می‌دانند که پیش از قبایل هند و آریایی در آنجا زندگی می‌کرده‌اند[1] برخی دیگر اما، بلوچ‌ها را از قبایل آریایی می‌دانند که سه هزار سال قبل، از آسیای مرکزی به سمت فلات ایران کوچ کردند، در کرانه‌ی دریای خزر و دامنه‌ی البرز مستقر شدند و پس از چند قرن به طرف جنوب شرقی فلات ایران کوچ کردند.[2]

بلوچستان سرزمین وسیعی بود که از شمال به دره‌ی هیرمند، از جنوب به اقیانوس هند، از غرب به کرمان و از شرق به رود سند می‌رسید. از نخستین سال‌های قرن یازدهم میلادی، با زوال اقتدار مرکزی حکومت خلفای اسلامی، قبایل بلوچ کم‌کم قدرت گرفتند و از اواخر قرن چهاردهم نهادهای سیاسی و نظامیِ بلوچ قدرت را در سراسر سرزمین بلوچستان به دست گرفتند. از این دوره که تا سال ۱۹۴۸ ادامه داشت، به عنوان «دوره‌ی بلوچی» یاد می‌کنند‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍. دوره‌ای که بلوچ‌ها از قوانین، سنت‌ها و نهادهای سیاسی-اجتماعی خود پیروی می‌کردند، زبان و فرهنگ بلوچی در منطقه رواج داشت و نظام فئودالی-قبیله‌ای بر آن حاکم بود. قبایل بلوچ با ایجاد «اتحادیه‌ی قبیله‌ای بلوچ‌» اولین گام برای اتحاد را برداشتند و از اواخر قرن هفدهم (سال ۱۶۶۶) با تشکیل «خانات کلات» برای نزدیک به سه قرن حکومتی گاه مستقل و خود‌مختار و گاه نیمه‌‌خودمختار را در بلوچستان ایجاد کردند.

خانات کلات اتحادیه‌ای از قبایل براهویی ساکن در منطقه‌ی کلات بود که به مرور توانست سلطه‌ی خود را بر دیگر خان‌نشین‌های مستقل بلوچ هم بگستراند. در این دوران سازمان اداری متمرکزی شامل دربار، مجالس شورای دولتی، وزرای مسئول در امور داخلی و خارجی، داروغه و نایب‌هایی در شهرها و آبادی‌های تابعه، جایگزین ساختار حکومت سنتی در بلوچستان شد و قشون جنگی با حدود ۲۵ تا ۶۰ هزار سوار نیز سازمان‌دهی شد.[4]

این وضعیت تا سال ۱۸۷۱ (۱۲۵۰ش) ادامه داشت، تا اینکه با تسلط‌یافتن بریتانیا در منطقه، بلوچستان به دو بخش شرقی و غربی تقسیم شد و پس از آن بخش غربی بلوچستان به ایران واگذار شد و در واقع یکی از ممالک محروسه‌ی ایران بود.

بلوچستان در قرن بیستم از نظر سیاسی در مرزهای سه کشور پاکستان، افغانستان و ایران قرار گرفت. بلوچستان غربی که در مرزهای سیاسی ایران قرار گرفته بود، خود به سه بخش تقسیم شد. بخش عمده‌ی آن در استانی است که اکنون «سیستان و بلوچستان» نامیده می‌شود و بخش‌های دیگرش در استان‌های هرمزگان و کرمان قرار گرفته‌اند.

بیشتر بلوچ‌های ایران در دو بخش اصلی مکران و سرحد واقع در استان سیستان و بلوچستان زندگی می‌کنند. از سواحل دریای عمان تا شهرهای ایرانشهر، سراوان، نیک‌شهر و کارواندار را «مَکُّران» می‌نامند که مردمانش دامدار و صیادند و با کشورهای عربی حاشیه‌ی خلیج فارس تجارت می‌کنند. بخش شمالی این استان شامل خاش، زاهدان و زابل هم «سرحد» نامیده می‌شود که از صدها سال پیش عشایر بلوچ در کنار طوایف سیستان در آنجا زندگی می‌کنند. مکران در طول تاریخ بر اساس نوعی حکومت محلی اداره شده و شکل غالب زندگی، شهرنشینی بوده و سرحد مبتنی بر ساختاری ایلی-عشیره‌ای بوده است.

در دوران قاجار استان فعلی سیستان و بلوچستان و بخش‌هایی از مناطق بلوچ‌نشین در خراسان جنوبی، کرمان و هرمزگان به عنوان ایالت بلوچستان شناخته می‌شد. از سال ۱۳۲۶ این منطقه تحت نام «فرمانداری کل بلوچستان» شناخته می‌شد و در سال ۱۳۳۶ به «استان بلوچستان و سیستان» تغییر نام پیدا کرد. بعد از انقلاب نیز در سال ۱۳۵۸ جای «سیستان» و «بلوچستان» عوض شد و نام این استان به «سیستان و بلوچستان» تغییر یافت.[5]

 

بلوچی، زبانی که سینهبهسینه حفظ می‌شود

این تغییر نام‌ها، تغییری در هویت بلوچ‌ها ایجاد نکرد. آنها همچنان بلوچ بودند و به زبان بلوچی سخن می‌گفتند؛ زبانی که از زمان سلطه‌ی حکومت‌های مرکزیِ غیربلوچ بر بلوچستان، همواره مهجور نگاه داشته شده است.

زبـان‌شناسان، بـلوچی را زبانی «هندواروپایی» و متعلق به شاخه‌ی «زبان‌های ایرانی» می‌دانند که شامل زبان‌های فارسی، کـردی، پشتو و بلوچی است. زبان بلوچی به دو گویش بلوچی شرقی و غربی تقسیم می‌شود که گویش غربی آن از زبان فارسی تأثیر زیادی گرفته است.[6]

حبیب‌الله سربازی، ۳۵ساله، مؤسس سازمان حقوق بشری «کمپین فعالان بلوچ» می‌گوید که همچون اغلب کودکان بلوچ به بلوچی زبان باز کرده و تا هفت‌سالگی که به مدرسه برود، فارسی بلد نبوده است. در آن زمان، تلویزیون به اندازه‌ی الان رواج نداشت و آنها در ایرانشهر (پهره) هیچ فضای فارسی دیگری نداشتند. بسیاری از معلمان مدارس ابتدایی غیربلوچ هستند و اگرچه تعداد معلم‌های بلوچ به نسبت سی چهل سال پیش بیشتر شده، هنوز معلم‌ها با دانش‌آموزانْ بلوچی حرف نمی‌زنند. رؤیا، معلم چهل‌ساله‌ی زاهدانی، می‌گوید که آموزش به زبان فارسی، به‌ویژه برای دانش‌آموزان روستایی، بسیار سخت‌ بود و در سال‌های اول دبستان به دشواری درس‌ها را می‌فهمیدند. او می‌گوید: «ما اجازه نداشتیم که در کلاس با دانش‌آموزْ بلوچی حرف بزنیم. فقط اگر جایی دانش‌آموز راهنمایی می‌خواست و اصلاً نمی‌توانست درس را بفهمد، می‌توانستیم کمی به بلوچی کمکش کنیم.»

به گفته‌ی این معلم بلوچ، اجبار کودکان بلوچ به فارسی‌حرف‌زدن در مدرسه بر رابطه‌ی آنها با زبان بلوچی نیز تأثیر می‌گذارد و آنها را از بلوچی‌حرف‌زدن و بلوچ‌بودن‌ شرمسار می‌کند. اما حتی اگر کودکان بلوچ از پسِ یادگرفتن فارسی برآیند و دچار اختلال هویتی نشوند، مشکلِ نیاموختن خواندن و نوشتن به زبان بلوچی از بین نمی‌رود. تمام آموزش‌های رسمی به زبان فارسی است و زبان بلوچی فقط در معاشرت با خانواده و دوستان به کار گرفته می‌شود. در فضای خارج از مدرسه نیز امکانی برای آموزش زبان بلوچی وجود ندارد. به همین علت، اکثر بلوچ‌ها از پسِ درست‌خواندن و نوشتن زبان بلوچی برنمی‌آیند و اگر این کار را بلد باشند، آن را در بزرگ‌سالی و به‌سختی یاد گرفته‌اند.

زبان بلوچی تا قرن نوزدهم به‌‌صورت شفاهی زنده ماند و پس از آن، پژوهشگران بریتانیایی اقدام به تدوین دستورزبان، تألیف فرهنگ و گردآوری ادبیات و فولکلور شفاهی آن کردند.[7] اما اکنون در بلوچستان ایران، زبان بلوچی همچون یک قرن پیش به صورت سینه‌به‌سینه حفظ می‌شود و حتی در دانشگاه‌ هم عزم جدی‌ برای آموزش و حفظ این زبان وجود ندارد. از حدود شش سال پیش و پس از اعتراض‌های گسترده، یک واحد اختیاری به عنوان آموزش بلوچی در دوره‌ی کارشناسی در دانشگاه‌های زاهدان و چابهار در نظر گرفته‌ شده است اما چنان‌که دانشجویان می‌گویند، این امر نه کافی است و نه انگیزه‌ای برای یادگیری بلوچی ایجاد می‌کند.

در سال‌های اخیر برخی مؤسسات خصوصی به فکر جبران این نقصان افتاده‌اند و در شهرهای بزرگی مثل چابهار و ایرانشهر کلا‌س‌های آموزش بلوچی برگزار می‌کنند. دوره‌های شب شعر بلوچی که در آنها شعرای بلوچ اشعار‌ خود را می‌خوانند و راه‌اندازی انجمن‌های بلوچستان‌شناسی در شهرهایی همچون چابهار، سرباز و ایرانشهر از دیگر راهکارهای مردم برای احیای زبان بلوچی است. بسیاری از این برنامه‌ها و دوره‌ها پس از مدتی از سوی نهادهای امنیتی متوقف و تعطیل شدند.

ردّپای کم‌رنگ و مخدوش بلوچ و بلوچی در رسانه‌ها

رسانه‌‌های عمومی نیز به عنوان یکی دیگر از راه‌های آموزش و حفظ زبان، چه قبل از انقلاب ۵۷ و چه بعد از آن، همواره برای انتشار و تولید برنامه به زبان بلوچی با محدودیت روبه‌رو بوده‌اند. بنا به گزارش سازمان دیده‌بان حقوق‌بشر، در دوره‌ی پهلوی انتشار کتاب، مجله و روزنامه‌ی بلوچی ممنوع بود و اولین باری که به نشریات بلوچی اجازه‌ی انتشار داده شد، پس از انقلاب ۱۳۵۷ بود.[8] عمر این نشریات اما به یک سال نکشید و حکومت جدید سه نشریه‌ی بلوچی «مَهتک»، «گِراند» و «روشَنَل» را که تازه آغاز به کار کرده بودند، به‌سرعت تعطیل کرد. بر اساس گزارشی که سازمان عفو ‌بین‌الملل در سال ۱۳۸۶ منتشر کرده، در دهه‌ی هفتاد و به‌ویژه در دوران ریاست‌جمهوری محمد خاتمی، نشریات بلوچی که اکثراً ماهنامه و هفته‌نامه بودند، دوباره به راه افتادند و دست‌کم دو نشریه‌ی دوزبانه‌ی فارسی-بلوچی در زاهدان و ایرانشهر منتشر می‌شد. در سال ۱۳۸۳ نیز دانشجویان بلوچ در دانشگاه زاهدان پروانه‌ی نشر یک روزنامه‌ی دوزبانه به نام «استون» را دریافت کردند[9] که البته همچون سایر نشریات بلوچی عمرش طولانی نبود و در دوران ریاست‌جمهوریِ احمدی‌نژاد تعطیل شد. اکنون روزنامه‌‌های «مرز پرگهر» و «روچ» تنها نشریات بلوچی هستند که در ایران منتشر می‌شوند.

حبیب‌الله سربازی، فقر و نگاه امنیتی حاکم بر بلوچستان را از جمله دلایل ناپایداری نشریات بلوچی می‌داند: «ما در بلوچستان با یک فقر عمومی دست‌وپنجه نرم می‌کنیم که این مسئله روی کارهای فرهنگی هم تأثیر گذاشته است. مردم چنان درگیر مسائل معیشتی هستند که به کارهای دیگر نمی‌رسند. مدیر یکی از این مجله‌های دوزبانه که در آستانه‌ی تعطیلی بودند، می‌گفت که نمی‌توانیم ادامه بدهیم چون به ما آگهی تبلیغاتی نمی‌دهند زیرا به علت فشارهای امنیتی، آگهی‌دهندگان نگران‌اند که این مجله‌ها هر لحظه تعطیل شوند. مثلاً روچ که از دو سال پیش انتشارش شروع شده، چون بودجه ندارد فقط به صورت الکترونیک منتشر می‌شود.»

در حوزه‌ی نشر کتاب، اوضاع کمی بهتر است. در یک دهه‌ی گذشته انتشار کتاب‌ به زبان بلوچی در ایران بیشتر شده و کتاب‌های داستان یا موضوعاتی که حساسیت‌برانگیز نیست به زبان بلوچی نوشته یا ترجمه و به صورت رسمی چاپ شده است. برخی کتاب‌های بلوچی که در پاکستان منتشر شده‌اند نیز در ایران به فروش می‌رسند و البته گاهی نویسنده‌های بلوچ این کتاب‌ها را به فارسی ترجمه می‌کنند که بلوچ‌‌های ایران هم بتوانند آنها را بخوانند.‍

اما نوع مواجهه‌ با زبان بلوچی در رسانه‌های صوتی و تصویری عمومی، بسیار عقب‌تر از رسانه‌های مکتوب است. مصرف رسانه‌ای بلوچ‌‌های ایران عمدتاً موسیقی و فیلم‌های تولیدشده توسط شرکت‌های فیلم‌سازی در بلوچستان پاکستان است. علاوه بر این‌، انیمیشن‌های آمریکایی و فیلم‌های عامه‌پسند هندی که در پاکستان به زبان بلوچی دوبله می‌شوند، مشتری‌های پروپاقرصی در بین بلوچ‌های ایران دارند. سعید معیدفر و عبدالوهاب شُهلی‌بُر در مقاله‌ای این موضوع را مثبت ارزیابی می‌کنند: «بلوچ‌های ایران با تماشای تولیدات فرهنگی مدرن آمریکایی به زبان خودشان، در معرض مفاهیم مدرنی همچون عدم مردسالاری قرار می‌گیرند. سینمای هند نیز که هم‌خوانی زیادی با فرهنگ و شیوه‌ی زیست بلوچ‌ها دارد، آنان را در معرض مفاهیمی همچون ازدواج اجباری و نظام کاستی که دغدغه‌هایی مشترک هستند، قرار می‌دهد.»[10]

در مقابل، فضای فیلم‌های سینمایی و مجموعه‌های تلویزیونی ایرانی به‌قدری از زندگی روزمره‌ی بلوچ‌ها دور است که آنها کمتر رغبتی به تماشای آن دارند. در این فیلم‌ها یا نشانی از بلوچ‌ها نیست یا تصویر ارائه‌شده از بلوچ‌ها بیش از بازنمایی واقعیت موجود، تصویری کج‌ومعوج است که شکاف موجود بین بلوچ‌ها و دیگران را بیشتر می‌کند. ثریا، کارمند ۳۵ ساله‌ی سراوانی، می‌گوید: «من در سینما فیلمی را ندیده‌ام که چهره‌ی واقعی بلوچ را به مردمان ساکن ایران نشان دهد. همیشه چهره‌ی بلوچ در فیلم‌ها دزد و قاچاقچی و آدم‌کش نشان داده شده و در خیلی از فیلم‌هایی که ساخته شده، شخصیت‌های منفی فیلم، لباس بلوچی به تن دارند. مثلاً یک مانوری بود در مورد حمله‌ی داعش به تهران، و آنهایی که داعشی بودند لباس بلوچی داشتند. بعد از انقلاب انگار دولت و حکومت با ساختن‌ فیلم‌های ضدبلوچ کمر به بدجلوه‌‌دادن این ملت بسته‌اند و نمونه‌اش همین فیلم “شبی که ماه کامل شد” است که واقعاً بلوچ را هدف قرار داده بود و این‌طور نشان می‌داد که مردم بلوچ یک‌شبه می‌توانند جنایت‌کار شوند و نباید به بلوچ اعتماد کنید.»

ارائه‌ی چنین تصویری از بلوچ‌ها آنها را در چشم بخش بزرگی از جامعه، بیگانه و خطرناک جلوه می‌دهد. رؤیا می‌گوید: «ما هروقت سفر می‌رفتیم مانتو و شلوار می‌پوشیدیم. حس می‌کردیم که وقتی لباس بلوچی تنمان است، بقیه بد نگاهمان می‌کنند؛ حس می‌کردیم که از بلوچ‌ها خوششان نمی‌آید و حس بدی به بلوچ‌ها دارند. چون همیشه در ذهنیت همه، از بلوچ‌ها قومی وحشی و خلاف‌کار ساخته بودند که انگار با دیدن ما با آن لباس‌های بلوچی آن احساس برایشان تداعی می‌شد. خیلی‌ها هم با تعجب نگاه می‌کردند و می‌پرسیدند شما مال کجا هستی؟ مال پاکستان هستی؟ مال هند هستی؟ وقتی می‌گفتم ما بلوچ هستیم و این لباس بلوچی است و بلوچستان جزو ایران است، باور نمی‌کردند. برای همین، این حس به ما داده شده بود که اقلیتی هستیم که اصلاً هیچ‌وقت انگار دیده نمی‌شویم.»

این تبلیغات به ایجاد نگاهی تحقیرآمیز و بیگانه‌انگار محدود نشده و در برخی موارد، به محرومیت مضاعف بلوچ‌ها از حقوق شهروندی‌ انجامیده است. حبیب‌الله سربازی می‌گوید: «تحت‌تأثیر همین نگاه است که در برخی شهرها به بلوچ‌ها خانه اجاره داده نمی‌شود و حتی چند وقت ‌پیش نیروی انتظامی در یکی از شهرها تابلوهای بزرگی زده بود که به “بلوچ‌ها و افغانی‌ها” خانه اجاره داده نشود، یا در یزد که بلوچ‌ها برای مسائل درمانی می‌روند، برخورد با بلوچ‌ها چه از طرف کادر درمانی پزشکی، چه از طرف مردم بسیار زننده است؛ یا بسیاری از شهروندان بلوچ را که لباس بلوچی پوشیده‌اند بازداشت می‌کنند و از آنها می‌پرسند: “چه چیزی همراهت است و قاچاقی چه با خودت آورده‌ای؟” یا گزارش زیاد داشته‌ایم که دو سه ساعت افراد بازداشت شده‌اند فقط به خاطر اینکه لباس بلوچی تنشان بوده است.»

 حدود ۸۱ درصد از مردم روستایی منطقه‌ی بلوچستان به صورت سقایی آب‌رسانی می‌شوند و هر روز با سهمیه‌ی پانزده لیتریِ آب روزگار سپری می‌کنند. مردم آب را به صورت غیربهداشتی در آب‌انبارهای خانه‌های خود ذخیره می‌کنند و شهرهای جنوبی سیستان و بلوچستان به شبکه‌ی آب و فاضلاب شهری متصل نیستند. 

بازنمایی بلوچ‌ها در سینما در دوران قبل از انقلاب هم چندان بهتر نبود. رحیم بندویی به فیلم «بلوچ» ساخته‌ی مسعود کیمیایی در سال ۱۳۵۱ اشاره می‌کند و می‌گوید: «تلاش فیلم این بود که نشان دهد مردم بلوچ زندگی و فرهنگی خیلی ابتدایی دارند و تأکید خیلی زیادی هم روی مردانگی و ناموس و این چیزها دارند. در همان فیلم‌ هم تصویری که از مردم بلوچ نشان می‌دادند، قابل‌انتقاد بود ولی در مجموع با فیلم‌هایی که در دوران جمهوری اسلامی برای شرور، قسی‌القلب و بی‌فرهنگ نشان‌دادن مردم بلوچ ساخته می‌شود، قابل مقایسه نیست.»

به گفته‌ی رحیم بندویی، بلوچ‌ها در آن زمان سهمی از تولیدات تلویزیونی نداشتند و فقط یک شبکه‌ی رادیویی بود که هر روز ساعت شش غروب تنها برای یک ساعت به زبان بلوچی برنامه پخش می‌کرد و هربار قبل از شروع برنامه به زبان فارسی می‌گفتند: «آغاز برنامه به لهجه‌ی بلوچی».

در سال‌های نخست پس از انقلاب نیز برنامه‌های محدودی به زبان بلوچی از رادیوی دولتی پخش می‌شد.[11] در سال‌های اخیر، شبکه‌ی تلویزیونی «هامون» که مخصوص استان سیستان و بلوچستان است، یکی دو ساعت در روز به زبان بلوچی برنامه پخش می‌کند. هرچند اکثر مردم منطقه سنی هستند، حتی اذان اهل سنت را از این شبکه پخش نمی‌کنند.

قدرتگرفتن مذهب و شکاف مذهبی در اثر افزایش فقر و تبعیض

بلوچ‌ها برای سالیان طولانی پیرو مذهب زرتشتی بودند و پس از حمله‌ی اعراب به ایران، اسلام آوردند. اکثر بلوچ‌ها سنیِ حنفی‌مذهب‌اند اما آیین‌های مذهبی همچون سهروردیه، قادریه، نقش‌بندیه و مولویه نیز در آن منطقه پیروانی دارند.

شمار چشمگیری از بلوچ‌ها معتقد به آیین «ذکری‌» یا «ذگری» بودند که آمیزه‌ای از عقاید اسماعیلیه، تصوف، مهدویت و برخی آداب و سنن اسلامی و محلی است، به‌ گونه‌ای که برخی آن را برداشتی ویژه از اسلام با سنت‌ها و فرهنگ بومی بلوچستان می‌دانند. در سال ۱۳۱۵، در دوران رضاشاه، اختلافات و درگیری میان اهل سنت و ذکری‌ها بالا گرفت.

بیشتر ذکری‌های ایران به پاکستان کوچ کردند. آنهایی که در ایران ماندند برخی به‌ظاهر اسلام را پذیرفتند و برخی دیگر مجبور به زندگی پنهانی شدند.[12]

ناصر دشتی در کتاب «بلوچ و بلوچستان» نوشته است که جامعه‌ی بلوچستان حتی پس از گرویدن به اسلام نیز جامعه‌ای سکولار بود، به‌ گونه‌ای که برخی مسلمانان در ایران و پاکستان از آنها با نام «مسلمانان بد» یاد می‌کرده‌اند. به گفته‌ی او پس از واگذاری بلوچستان غربی به ایران تلاش‌های حکومت ایران برای شیعه‌‌کردن بلوچ‌ها به جایی نرسید اما به تغییر ساختار سکولار جامعه‌ی بلوچستان و رشد فزاینده‌ی مذهب در بین بلوچ‌ها انجامید.[13] این وضعیت به‌ویژه پس از استقرار جمهوری اسلامی تشدید شد.

حبیب‌الله سربازی می‌گوید: «ما در دوره‌ی پهلوی علمای برجسته‌ای در بلوچستان داشتیم که قاضی‌القضات محسوب می‌شدند و در بین مردم نفوذ کلام داشتند اما قدرت به‌طور کامل در دست جریان‌های ملی بود. سران طوایف در هر منطقه‌ای حکومت‌های ملوک‌الطوایفی داشتند و یک حاکم بزرگ‌تر بود که بر بقیه نفوذ داشت. بلوچستان طی قرن‌ها به همین شیوه اداره می‌شد، علما و مذهبیون مشاوران حکام بودند اما قدرت نداشتند. بعد از انقلاب بود که مولوی‌هایی که اکثر آنها در هندوستان تحصیل کرده بودند به متن جامعه آمدند و موردتوجه قرار گرفتند.»

پایین نگه‌‌داشتن سطح تحصیلات و آموزش بلوچ‌ها نیز در تَبَعیت عامه‌‌ی مردم از تبلیغات و ترغیبات حکومت ایران و همسایگان در تشدید گرایش‌های مذهبی بی‌تأثیر نبوده است. به گفته‌ی حبیب‌الله سربازی: «در دوره‌ی پهلوی تحصیل‌کرده‌های دانشگاهی در بلوچستان به چهل پنجاه نفر هم نمی‌رسیدند و در نتیجه با استقرار حکومت اسلامی، عملاً قدرت و نفوذ و کلام و همه‌چیز به دست منابر و مساجد افتاد.»

او با اشاره به اینکه جامعه‌ی بلوچستان قبل از انقلاب سکولارتر بود، می‌گوید که در سال‌های پس از انقلاب عزم جدی حکومت برای راه‌اندازی ده‌ها مدرسه‌‌ی دینی و مسجد در شهرهای بلوچ‌نشین تأثیر زیادی در مذهبی‌ترشدن بلوچ‌ها داشته است. به گفته‌ی ‌او، قدرت‌‌گرفتن جنبش‌های اسلامی که هم‌مرز بلوچستان هستند، از جمله شکل‌گیری طالبان در افغانستان، مطرح‌شدن بحث‌های جهادی و استراتژی پاکستان در حمایت از جریان‌های مذهبی نیز این روند را سرعت بخشیده است.

از سوی دیگر، به گفته‌ی عبدالستار دوشوکی، رئیس «مرکز مطالعات بلوچستان»، گروه‌هایی نظیر «جیش‌العدل» نیز از بستر فقر و تبعیض در استان برای گسترش ایدئولوژی‌ مذهبی خود و جذب نیرو استفاده می‌کنند. جیش‌العدل یک گروه شبه‌نظامی سنی‌مذهب است که خود را «ارتش عدالت و برابری» معرفی می‌کند.

عبدالستار دوشوکی در مقاله‌ای در رادیو فردا نوشته است: «در استان سیستان و بلوچستان تعداد مدارس دینی اهل سنت که وابسته به نهادهای حکومتی نیستند، در مقایسه با بقیه‌ی نقاط کشور بسیار زیاد و غیرقابل‌مقایسه است. بسیاری از خانواده‌های فقیر به دو دلیل عمده فرزندان خود را به مدارس دینی می‌فرستند؛ اول به دلیل فقر مالی، زیرا مدارس دینی کاملاً مجانی هستند و دانش‌آموز مدرسه‌ی دینی یا طلبه‌ها و خانواده‌ی آنها هیچ هزینه‌ای را متحمل نمی‌شوند و دوم به دلیل نبود مدرسه‌ی دولتی.»[14]

شبکه‌ی تلوزیونی «هامون» که مخصوص استان سیستان و بلوچستان است، یکی دو ساعت در روز به زبان بلوچی برنامه پخش می‌کند. هرچند اکثر مردم منطقه سنی هستند، حتی اذان اهل سنت را از این شبکه پخش نمی‌کنند.

حکومت ایران نیز به‌ گونه‌ای دیگر فقر مردم بلوچ را دست‌مایه‌ی اهداف ایدئولوژیک خود کرده است. مجید محمدی، جامعه‌شناس، درباره‌ی دیگر شیوه‌های حکومت جمهوری اسلامی برای شیعه‌کردن بلوچ‌ها می‌نویسد: «سیاستی که جمهوری اسلامی از آغاز تشکیل در مناطق بسیار فقیر سیستان و بلوچستان دنبال کرد، تغییر دین افراد جهت پذیرش آنها در امت اسلامی بود. نیروهای مکتبی تحت‌پوشش جهادسازندگی به مناطق بسیار فقیری مثل بشاگرد اعزام شده و تلاش می‌کردند خدمات خود را بهانه‌ی تشویق ساکنان به تغییر دین خود قرار دهند. در دهه‌های اول و دوم عمر جمهوری اسلامی تغییر دین بلوچ‌ها به عنوان بیلان کار برخی نهادهای انقلابی در رسانه‌های دولتی با افتخار درج می‌شد.»[15]

این سیاست در بلوچستان ناکام ماند اما در عوض سبب مذهبی‌ترشدن جامعه‌ی بلوچستان و قدرت‌گرفتن رهبران دینی بلوچ‌ها موسوم به «مولوی‌»ها شد. اما قدرت‌گرفتن مولوی‌ها به عنوان رهبران مذهبیِ سنی به مذاق حکومت شیعی خوش‌ نیامد. به گفته‌ی حبیب‌الله سربازی: «بعد از یک دهه، حکومت ایران حس کرد که این مولوی‌ها از آن سرداران دوره‌ی پهلوی‌ که آنها را سرکوب کرده بود، خطرناک‌ترند. چون حکومت نگاه ایدئولوژیک داشت و سنی‌ها را تهدیدی علیه خود می‌دید. از آنجا بود که فشار به مولوی‌ها و اقداماتی همچون حمله به مسجد مکی و تخریب مسجد شیخ فیض شروع شد و جو تنش‌آلودی در بلوچستان به وجود آمد که توجه مردم را بیش از قبل به مذهب و مولوی‌هایی که حالا در مظلومیت قرار گرفته بودند، جلب کرد.»

مقابله‌ی حکومت و مولوی‌ها تا حدی پیش رفت که به تخریب حوزه‌‏های علمیه‌ی اهل سنت نیز کشیده شد‎‏. برای مثال، در مرداد ۱۳۸۷ نیروهای امنیتی مدرسه‌ی مذهبی امام حنیفه در زابل را که هفده سال پیش راه‌اندازی شده و پانصد طلبه‌ی مرد و سیصد طلبه‌ی زن در آن مشغول به تحصیل بودند، تخریب کردند. در ۲۳ اسفند ۱۳۹۷ نیز مسجد جعفر صادق در چابهار از سوی شهرداری تخریب شد. وضع محدودیت‌های مسافرتی برای شماری از روحانیان اهل تسنن از دیگر فشارها بر رهبران مذهبی سنی در بلوچستان است.

این فشارها اما چیزی از نفوذ مولوی‌ها کم نکرده است، به‌ گونه‌ای که برخی فعالان مدنی و سیاسی یکی از دلایل حمایت بلوچ‌ها از اصلاح‌طلبان را تبعیت از نگاه سیاسی مولوی‌ها می‌دانند. از دوران ریاست‌جمهوری خاتمی به بعد، سیستان و بلوچستان تقریباً بالاترین آمار رأی به اصلاح‌طلبان را داشته است. حبیب‌الله سربازی علت این امر را چنین توضیح می‌دهد: «وضعیت بلوچستان از هر لحاظ بد بود و بلوچ‌ها در این سال‌ها در بدترین شرایط ممکن زندگی کرده‌اند. این باعث شد که وقتی علمای مذهبی بلوچ می‌گفتند که بیایید برای گرفتن حق‌وحقوق خودمان در انتخابات شرکت کنیم، مردم برای دست‌‌یافتن به حداقل‌ها حرکت می‌کردند و می‌رفتند در انتخابات شرکت می‌کردند.»

این روند اما سرانجام به ناامیدی بلوچ‌ها از ایجاد تغییر از مسیر اصلاح‌طلبان و صندوق رأی انجامید. حبیب‌الله سربازی می‌گوید: «در این سال‌ها، هر جریان اصلاح‌طلبی که آمد فقط رأی بلوچ‌ها را گرفت و حتی آنها را در مراسم‌های پیروزی خودشان هم دعوت نمی‌کردند. نه‌تنها در هیچ‌ دوره‌ای وزیر و سفیر بلوچ نداشتیم بلکه حتی همان پست‌های کوچک‌ را هم به ما نمی‌دادند. از دوره‌ی پهلوی تا الان نزدیک به چهل استاندار عوض شده‌اند که ۳۹ نفرشان غیربلوچ بوده‌اند. فقط در سال ۱۳۵۸ در یک دوره‌ی شش‌ماهه آقای نارویی به عنوان یک بلوچ استاندار بود که البته او هم شیعه بود. همه‌ی اینها باعث شده که مردم نسبت به این کارکرد و تأثیر انتخابات و کلاً این حکومت مأیوس شده‌اند.»

 

انقلابی که از رنج بلوچ‌ها نکاست

نادیده‌گرفتن و حذف بلوچ‌ها از عرصه‌‌ی سیاست و مدیریت کشور پیشینه‌ای طولانی دارد. به گفته‌ی حبیب‌الله سربازی: «وضعیت بلوچ‌ها پستی‌وبلندی‌هایی داشته ولی تقریباً همیشه در رنج بوده‌اند. اگر هم تقلایی از طرف بلوچ‌ها برای گرفتن حقوقشان صورت می‌گرفته، وضعیتشان بدتر می‌شده است. در دوره‌ی پهلوی سیاست اسیمیلاسیون (همگون‌سازی) بلوچ‌ها به کار گرفته شد و با زبان، فرهنگ و هویتِ بلوچستان مقابله شد و نسبت به آن نوعی نگاه امنیتی وجود داشت که مانعی برای توسعه‌ی بلوچستان بود. فقط در اواخر دوره‌ی محمدرضا پهلوی حرکت‌هایی شروع شد و گفتند که می‌خواهیم فارغ از تنش‌های امنیتی رسیدگی‌ کنیم و بورسیه‌های تحصیلی آموزشی هم در دانشگاه‌های مختلف ایران به بلوچ‌ها دادند که البته تعدادش به بیش از پنجاه تا نرسید.»

فعالان بلوچ در پاسخ به تفاوت وضعیت بلوچ‌ها در قبل و بعد از انقلاب به مواردی همچون کمتربودن شکاف بین شیعه و سنی و شروع مجموعه‌ای از تغییر و تحولات اجتماعی و اقتصادی اشاره می‌کنند، اما تأکید می‌کنند که کلیت نگاه تبعیض‌آمیز به بلوچ‌ها همچنان یکسان باقی مانده است. رحیم بندویی «سیاست‌های استعمارگرانه‌ی حکومت‌‌ها» را عامل این تبعیض‌ و در حاشیه قرارگرفتن بلوچ‌ها و دیگر اقوام می‌داند و می‌گوید: «آنچه برای حکومت‌گران ایران اهمیت داشته و دارد، آن سرزمین و منابع آن سرزمین است، نه مردم. در دوران پهلوی فرقه‌گرایی بود که [بر اساس آن] ایران یعنی فارس و فارس یعنی ایران، و در دوران جمهوری اسلامی علاوه بر آن، مذهب شیعه‌ی اثنی‌عشری هم اضافه شده است.»

این فعال سیاسی می‌افزاید: «برای اینکه منِ بلوچ خودم را ایرانی احساس کنم و ایران را متعلق به خودم بدانم، باید هویت تاریخی من که طی هزاران سال حاصل شده و زبانی فرهنگی و هنری بر اساس آن پدید آمده، محترم شمرده شود و بخشی از میراث جامعه‌ی بشری به حساب بیاید. وقتی حکومت با تصمیماتی که در مرکز ایران گرفته می‌شود، بخواهد اینها را حذف کند و در جهت یکسان‌سازی اجباری پیش ببرد، مطمئناً مقاومت‌هایی ایجاد خواهد شد.»

بلوچ‌ها در قعر جدول شاخص‌های توسعه

به‌رغم تبلیغات حکومت مبنی بر ساخت مدرسه و جاده و مراکز بهداشت، این استان همچنان پایین‌ترین آمار را در اغلب شاخص‌های توسعه دارد. بر اساس گزارش مفصلی که خرداد ۱۳۹۹ از سوی «وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی» منتشر شده، استان سیستان و بلوچستان پایین‌ترین نرخ بی‌سوادی و پایین‌ترین شاخص توسعه‌ی فناوری اطلاعات و ارتباطات در کشور، رتبه‌ی آخر امید به زندگی، بالاترین آمار کودکان (۶-۱۱ساله) بازمانده از تحصیل، رتبه‌ی بیست‌وهشتم بیکاری و بیشترین درصد جمعیت زیر خط فقر در مناطق شهری کشور را دارد. نرخ مرگ‌ومیر مادران و نوزادان نسبت به متوسط کشوری بسیار بالا است و به علت عدم دسترسی کافی به بیمارستان‌ها و مراکز درمانی، ۳۲ درصد از زایمان‌های این استان در خانه انجام می‌شود. هرچند این آمار، بلوچ‌ها و سیستانی‌های مقیم این استان را تفکیک نکرده است اما جدول‌ها و نمودارهای منتشرشده در گزارش نشان می‌دهد که در بسیاری از شاخص‌ها، از جمله آمار مرگ‌ومیر مادران، کودکان بازمانده از تحصیل و دسترسی به آب آشامیدنی، مناطق جنوبی و بلوچ‌نشین استان وضعیت بدتری دارند.[16]

 

بلوچ‌های تشنه، قربانی بی‌توجهی دولت به بحران کم‌آبی

به گفته‌ی اعظم بهرامی، کارشناس محیط‌زیست، استان سیستان و‌ بلوچستان کمترین شاخص دسترسی به منابع آب را در کل کشور دارد. او با تأکید بر ویژگی‌های اقلیمی این منطقه که سبب خشک‌سالی و کم‌آبی می‌شود، «فقدان سرمایه‌گذاری مناسب و پیگیرانه برای توسعه‌ی شبکه‌ی آب‌رسانی، بی‌توجهی به وضعیت رودخانه‌های فصلی و هوتک‌ها و چاه‌نیمه‌ها به عنوان منابع سنتی تأمین آب و رودخانه‌های فصلی» را مهم‌ترین علل تداوم این وضعیت می‌داند.

مشکل البته فقط کم‌آبی نیست و آلودگی آب هم وضعیت را برای بلوچ‌ها بغرنج‌تر کرده است. اعظم بهرامی با اشاره به آلودگی‌ آب‌ دریای عمان در ساحل چابهار می‌گوید: «ساخت‌و‌ساز‌هایی که به شکل غیراصولی و بدون درنظرگرفتن حوزه‌ی تخریب و آسیب‌ برای آبزیان انجام شده، بی‌مسئولیتی‌ مرکز آزاد تجاری چابهار در توسعه‌ی پرو‌ژه‌های عمرانی و برداشت بی‌رویه‌ی خاک ساحلی، به پوشش گیاهی منطقه، صید و صیادان و کسانی که در نواحی ساحلی زندگی می‌کنند و زندگی‌شان وابسته به دریا و آن منطقه‌ی ساحلی است، آسیب زده است.»

بهای دسترسی‌نداشتن به آب آشامیدنی سالم، جانِ بلوچ‌هایی است که برای برداشتن آب به سراغ هوتک‌ها می‌روند. چاله‌های آبی که حیوان‌ها نیز از آن آب می‌نوشند و در بسیاری از آنها گاندو‌ها زندگی می‌کنند، تمساح‌های پوزه‌‌کوتاهی که بارها به کسانی که برای برداشتن آب به هوتک نزدیک شده‌اند حمله کرده‌اند و دست‌وپای آنها را خورده‌اند.

هیچ آمار مشخصی درباره‌ی تأثیر آلودگی این آب بر مردمانی که از آن می‌آشامند وجود ندارد. از قربانیانی که هنگام برداشت آب در این هوتک‌ها غرق یا طعمه‌ی گاندوها می‌شوند آمار دقیقی در دست نیست. فقط گاهی اخبار دلخراشی درباره‌ی بلوچ‌هایی منتشر می‌شود که گاندوها دست‌وپایشان را قطع کرده یا آنها را به هوتک کشانده و خورده‌اند؛ قربانیانی که اغلب کودکانی در جست‌وجوی آب هستند که به جای نشستن پشت نیمکت‌ مدرسه جان و سلامت خود را از دست می‌دهند.[17]

به گزارش خبرگزاری مهر، اکنون حدود ۸۱ درصد از مردم روستایی منطقه‌ی بلوچستان به صورت سقایی آب‌رسانی می‌شوند و هر روز با سهمیه‌ی پانزده لیتریِ آب روزگار سپری می‌کنند. مردم آب را به صورت غیربهداشتی در آب‌انبارهای خانه‌های خود ذخیره می‌کنند و شهرهای جنوبی سیستان و بلوچستان به شبکه‌ی آب و فاضلاب شهری متصل نیستند.[18] حتی در شهر زاهدان هم آب لوله‌کشی مناسب آشامیدن وجود ندارد و مردم باید برای تهیه‌ی آب آشامیدنی به مراکز تصفیه‌ی آب بروند و با گالن آب بیاورند.[19]

اعظم بهرامی بخش عمده‌ای از این مشکلات را سیستماتیک می‌داند و توضیح می‌دهد: «دولت سرمایه‌گذاری درستی در این منطقه نکرده، همیشه سهم کمی از پرو‌ژه‌های کشوری را به این منطقه اختصاص داده و همیشه نگاه کنترل‌گر و امنیتی‌ نسبت به این منطقه وجود داشته است.»

 

سوخت‌برانی که به خاطر یک لقمه نان، جان می‌دهند

به علت همین سیاست‌گذاری‌ها و نگاه امنیتی به منطقه است که بسیاری از بلوچ‌ها برای امرار معاش به «سوخت‌بری» روی می‌آورند. میران، سوخت‌بری سی‌ساله که ساکن ایرانشهر است، می‌گوید: «از وقتی که یادمان می‌آید سوخت‌بری در بین بلوچ‌ها بوده. قبلاً بنزین بود و حالا گازوئیل است. کسانی که مجبور به سوخت‌بری می‌شوند افراد بیکاری هستند که مشکلات اقتصادی دارند. الان سوخت‌بری بین جوان‌ها خیلی زیاد است، خیلی‌ها حتی ترک تحصیل می‌کنند که سوخت‌بری کنند. اما بیشتر آنها تحصیل‌کرده‌هایی هستند که حتی لیسانس هم دارند اما از سرِ بیکاری مجبور به سوخت‌بری شده‌اند.»

به گفته‌ی او: «خیلی از کسانی که سوخت‌بری می‌کنند، حتی ماشین هم ندارند و برای فردی که صاحب ماشین است شاگردی می‌کنند. در منطقه‌ی کرمان و هرمزگان، غیربلوچ‌ها سوخت را تا نقاط مرزی مثل سرباز می‌آورند و از آنجا به بعد که اصل کار است را بلوچ‌ها انجام می‌دهند. آخرین نقطه‌ی سرباز جایی است که به آن “کافه‌بلوچی” می‌گویند و غیربلوچ‌ها از آنجا جلوتر نمی‌روند. ردکردن گازوئیل از مرز سخت‌ترین بخش کار است. باید از جاده‌های وحشتناکی رد شوند که گیر مأمورها نیفتند و این، خطر را افزایش می‌دهد. بعضی‌ راه را گم می‌کنند، چند روز در مسیر می‌مانند و ممکن است از تشنگی و گرسنگی بمیرند. از طرف دیگر، در طول مسیر مأموران مرزی ایران و پاکستان به آنها شلیک می‌کنند و تعداد زیادی از ‌آنها در اثر تیراندازی کشته می‌شوند.»

او ادامه می‌دهد: «حتی در داخل شهر‌هایی مثل سراوان هم چند بار پیش آمده که مأمورها به ماشینی که مشکوک به سوخت‌بری بوده، شلیک کرده‌اند که در اثر آن ماشین سوخته و راننده آتش گرفته است. هفت سال پیش، پسرعموی من، یک جوان ۲۴ ساله که دو بچه‌ی کوچک هم داشت، ماشینش چپ شد و آتش گرفت و خودش جزغاله شد. خیلی از راننده‌ها از ترس دستگیری، با سرعت خیلی زیاد می‌روند و برای همین گاهی خودشان چپ می‌کنند و ماشین آتش می‌گیرد. ماشین‌هایشان هم اغلب قدیمی است، از این ماشین‌هایی که مثل وانت هستند اما بزرگ‌ترند و بیشتر جا می‌گیرند. نسل جوان البته با پراید و پژو هم کار می‌کنند. صندلی‌های عقب را درمی‌آورند و پشت ماشین مُشک‌هایی را که داخلش گازوئیل می‌ریزند، جاسازی می‌کنند. اما حالا بعضی‌ها با ماشین‌های بزرگ تانکردار سوخت‌کشی می‌کنند و کاروبار کسانی که وانت و پژو و پراید دارند، کساد شده است. بسیاری از کسانی که از این ماشین‌های بزرگ دارند، وابسته به سپاه و بسیج هستند. وگرنه مردم عادی که از این ماشین‌ها ندارند. خیلی از کسانی که با پراید سوخت‌بری می‌کنند، کسانی هستند که بعد از ازدواج روی سند ازدواجشان وام می‌گیرند و یک پراید می‌خرند تا با آن گازوئیل‌کشی ‌کنند.»

در بسیاری از شاخص‌ها، از جمله آمار مرگ‌ومیر مادران، کودکان بازمانده از تحصیل و دسترسی به آب آشامیدنی، مناطق جنوبی و بلوچ‌نشین استان وضعیت بدتری دارند

هر سال، ده‌‌ها تن از سوخت‌بران بر اثر تیراندازی نیروهای امنیتی-انتظامی ایران یا مرزبانان پاکستانی کشته و مجروح می‌شوند. بلوچ‌هایی که جانشان را کف دستشان می‌گذارند و با سوخت‌بری لقمه‌‌ی نانی سر سفره‌ی خانواده‌ می‌برند، شهروندانی هستند که کمترین حقوق شهروندی از آنها دریغ شده است. شهروندانی که بسیاری از آنها به علت بی‌بهره‌بودن از شناسنامه‌ی ایرانی، از همان حداقل امکانات و فرصت‌های موجود در این منطقه نیز محروم‌اند و راه دیگری جز سوخت‌بری پیش روی خود نمی‌بینند.

 

بلوچ‌هایی که باید ایرانیبودن‌ خود را ثابت کنند

آمار دقیقی از بلوچ‌های بدون شناسنامه وجود ندارد اما نمایندگان استان سیستان و بلوچستان در مجلس شورای اسلامی تعداد بی‌شناسنامه‌های این استان را تا بیش از صدهزار نفر نیز تخمین زده‌اند.[20] بی‌شناسنامه‌هایی که در مدرسه ثبت‌نامشان نمی‌کنند، یارانه به آنها نمی‌دهند، امکان خریدوفروش و معامله و استفاده از امکانات دولتی درمانی را ندارند و در یک کلام، شهروند ایران محسوب نمی‌شوند.

برخی از این بی‌شناسنامه‌ها، بلوچ‌های عشایری هستند که نسل‌اندرنسل در کوچ بوده‌اند و تولدشان هیچ‌گاه ثبت نشده است. آنها حالا برای دریافت شناسنامه، اول باید هویت ایرانی خود را اثبات کنند، امری که مستلزم آزمایش اثبات نَسَب (DNA) استعلام از نهادهای امنیتی و گذراندن مراحل اداری مختلف در شورای تأمین استان، اداره‌ی ثبت‌احوال و نیروی انتظامی است. بسیاری از بلوچ‌های بی‌شناسنامه در پشت درهای کسب استعلام از نهادهای امنیتی متوقف می‌شوند و بسیاری دیگر هم پول کافی برای آزمایش DNAجهت اثبات نَسَب ایرانی‌شان ندارند.

به گفته‌ی علیم یارمحمدی، نماینده‌ی زاهدان: «هستند افرادی که سه ‌سال است پرونده تشکیل داده‌اند اما هنوز موفق به گرفتن شناسنامه نشده‌اند. بسیاری از این افراد قادر به پرداخت هزینه‌ها برای دریافت شناسنامه نیستند. برخی از پرونده‌ها نیاز به آزمایش DNAدارد که چیزی بالغ بر سه الی چهار ‌میلیون تومان برای هر نفر است.»[21]

بسیاری از بی‌شناسنامه‌ها فرزندان حاصل از ازدواج زنان ایرانی با مردان افغانستانی هستند. بر اساس قوانین ایران، تابعیت فقط از طریق پدر منتقل می‌شود و فرزندان زنانی که با مردان غیرایرانی ازدواج کنند، حتی اگر در ایران متولد و بزرگ شده باشند، ایرانی محسوب نمی‌شوند و از تمامی حقوق شهروندی، از جمله داشتن شناسنامه، محروم‌اند. پس از مصوبه‌ی مجلس در تیر سال ۱۳۹۹ در مورد اعطای شناسنامه به فرزندان مادران ایرانی، انتظار می‌رفت که مشکل شهروندی این دسته از بلوچ‌های بدون شناسنامه حل شود اما گزارش‌های منتشرشده حاکی از این است که به عللی همچون منوط‌کردن اعطای شناسنامه به «استعلام امنیتی» و تأیید اصل و نَسَب که مستلزم آزمایش‌های پرهزینه‌ است، این روند بسیار کند است. برای مثال، در استان خراسان رضوی از بین یازده‌‌هزار نفری که از مادر ایرانی و پدر غیرایرانی متولد شده و از تیرماه ۱۳۹۹ برای دریافت شناسنامه‌ی ایرانی ثبت‌نام کرده‌اند، تا اردیبهشت سال جاری فقط برای صد نفر شناسنامه صادر شده است.[22]

 

بازماندن از تحصیل

محروم‌شدن از امکان تحصیل و به‌تَبَع آن امکان کسب مهارت‌های لازم برای اشتغال، از جمله صدمات جبران‌ناپذیر بی‌شناسنامه‌بودن بلوچ‌ها است. اما فقط بی‌شناسنامه‌ها نیستند که از امکان تحصیل محروم می‌مانند. بنا به آمار آموزش‌وپرورشِ‌ استان در سال ۱۳۹۰، 40 درصد از جمعیت زیر پنجاه سال منطقه بی‌سواد هستند و ۱۴۹هزار کودک در این منطقه از تحصیل بازمانده‌اند. کودکانی که فقر خانواده، دوری مدرسه و قرارگرفتن در مناطق صعب‌العبور، آنها را از تحصیل محروم می‌کند.[23] با احتساب کودکانی که به علت فقدان شناسنامه در مدرسه ثبت‌نام نمی‌شوند، این آمار بسیار بیش از این خواهد شد. هرچند بازماندن از تحصیل مختص بلوچ‌ها نیست اما به گفته‌ی وزیر آموزش‌وپرورش در سال ۱۳۹۷، ۸۰ درصد کودکانی که پشت درهای مدرسه مانده‌ بودند، در استان سیستان بلوچستان زندگی می‌کردند. کودکانی که به گفته‌ی علیم یارمحمدی، نماینده‌ی زاهدان در مجلس شورای اسلامی، همگی اهل بخش بلوچ‌نشین این استان و عمدتاً دختران بلوچی‌ هستند که به علت ازدواج‌های زودهنگام و فقدان مدرسه در نزدیکی محل سکونت‌ خود از تحصیل محروم می‌شوند.[24]

زنان بلوچ که در تاریخ و اسطوره‌های بلوچی نماد قدرت و مبارزه بوده‌اند، از یک سو همچون دیگر زنان ایرانی در چنبره‌ی قوانین نابرابر گیر افتاده‌اند و از سوی دیگر به علت فقر و قدرت‌گرفتن سنت و مذهب در بلوچستان با ستم‌های جنسیتی و خشونت‌های مضاعفی دست‌وپنجه نرم می‌کنند و در نقطه‌ای متضاد با این شرایط حضور درخشانی در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی دارند. رؤیا می‌گوید: «ما زنان بلوچ، با همه‌ی مشکلات بقیه‌ی زنان ایرانی که ناشی از نبود برابری است، درگیر هستیم و علاوه بر آنها دغدغه‌ی ازدواج‌های اجباری، کودک‌همسری، چندهمسری و قتل‌های ناموسی را هم داریم و این مشکلات در بین ما بیشتر از جاهای دیگر است. با همه‌ی اینها، از دیدگاه من شاید مهم‌ترین خواسته‌ی یک زن بلوچ «احترام‌دیدن» باشد. احترامی که باید از طرف مردان ــ چه پدر، چه برادر و چه همسر ــ به او گذاشته شود. همان احترامی که در واقع شامل حق انتخاب همسر نیز هست.»

البته او اضافه می‌کند که در سال‌های اخیر وضعیت زنان بلوچ به نسبت قبل بسیار بهتر شده و دلیل آن را تلاش خود زنان می‌داند: «نسل جدید زنان، تحصیل‌کرده‌اند و آگاهی‌شان افزایش یافته. برای همین خیلی‌ها را می‌بینیم که در برابر اجبارها و تبعیض‌ها مقاومت می‌کنند و نگرش خانواده و اطرافیانشان را نسبت به زنان تغییر داده‌اند.»

در نتیجه‌ی این تلاش‌ها زنان بلوچ در سال‌های اخیر بالاترین آمار انتخاب در شوراهای شهر و روستا و انتصاب به مقامات ارشد مدیریتی را به خود اختصاص داده‌اند. برای مثال، در سال ۱۳۹۶، تعداد زنان بلوچی که به شوراهای شهر و روستا راه یافتند، به ۴۱۵ تن رسید و طی سال‌های ۱۳۹۴-۹۸ دست‌کم ۲۳۷ زن عهده‌دار مناصب مدیریتی در رده‌های مختلف از جمله فرماندار و مدیرکل تا مشاور و شهردار در سیستان و بلوچستان بودند. [25]

اعدام یعقوب مهرنهاد، شلیکی به جامعه‌ی مدنی بلوچستان

حبیب‌الله سربازی فعالیت‌های مدنی در بلوچستان را یکی از عوامل این تغییرات می‌داند و می‌گوید که دامنه‌ی این تغییرات از توجه به حقوق زنان تا مطالبه‌گری هویتی گسترده شده است. از اواخر دهه‌ی‌ هفتاد، هم‌زمان با توسعه‌ی جامعه‌ی مدنی در ایران، جوانان بلوچ اقدام به راه‌اندازی سازمان‌های غیردولتی کردند. سازمان‌هایی مانند «انجمن جوانان صدای‌ عدالت» در زاهدان، «مؤسسه‌ی آهنگ بلوچ» در ایرانشهر، «انجمن جوانان آینده‌سازان کویر» در گشت سراوان، «مدرسه‌ی فرزانگان مکران‌زمین» در سراوان و «انجمن جوانان نخل سبز» در نیک‌شهر از جمله‌ گروه‌هایی بودند که تا اواسط دهه‌ی هشتاد به‌رغم محدودیت‌های موجود، سعی در برداشتن گام‌هایی کوچک به سمت تغییر داشتند. در دوره‌ی احمدی‌نژاد، در بلوچستان نیز همچون سایر نقاط ایران، جامعه‌ی مدنی در معرض فشار و تهدید و نابودی قرار گرفت و در نهایت، اعدام یعقوب مهرنهاد، روزنامه‌نگار و دبیر «انجمن جوانان صدای عدالت» همچون شلیک گلوله‌ای به پیکره‌ی جامعه‌ی مدنی نوپای این منطقه بود. یعقوب مهرنهاد اولین بار در فروردین ۱۳۸۶ پس از انتقاد از مقامات محلی در وبلاگش، بازداشت شد و پس از آن در اردیبهشت همان سال، در پی یک سخنرانی در نشستی با عنوان «جوانان پرسشگر، مسئولین پاسخگو» برای دومین بار بازداشت شد. این فعال مدنی بی‌آنکه فرصتی برای دفاع از خود و دادرسی منصفانه داشته باشد، در ۱۴ مرداد ۱۳۸۷ با محکومیت به «محاربه و وابستگی به گروه جندالله» اعدام شد. او در سال ۱۳۸۵ پس از رد صلاحیتش برای نامزدی در انتخابات شورای شهر زاهدان، در وبلاگش نوشته بود: «ما مبارزه‏ای فراگیر بر علیه انحصار و استبداد را با نفی خشونت به پیش خواهیم برد و یقین داریم که آینده از آنِ ماست و پیروزی خود را در عقلانیت و نفی خشونت می‏دانیم زیرا اگر مظلومان همچون ظالمان و ستمگران دست به خشونت بزنند، هیچ تفاوتی با یکدیگر نخواهند داشت.»

فشارها بر جامعه‌ی مدنی بلوچستان در سال‌های بعد هم ادامه داشت. فشارهایی که بخشی از آن را حبیب‌الله سربازی این‌گونه توضیح می‌دهد: «ما گروهی را برای ترک اعتیاد به موادمخدر تشکیل داده بودیم. معتادان را تشویق به ترک اعتیاد می‌کردیم و به مراکز ترک اعتیاد می‌فرستادیم. یا مثلاً از دانشجویان زبده که رتبه‌های خیلی خوبی در کنکور کسب می‌کردند و اکثراً فقیر بودند، با کمک افراد توانمند مالی حمایت می‌کردیم و همه‌ی فعالیت‌هایمان کارهای اجتماعی، فرهنگی و آموزشی بود. اما با همین هم برخورد امنیتی شد و جلویش گرفته شد.»

او ادامه می‌دهد: «این تجربه‌ها به من نشان داد که دیگر کار مدنی‌ای که دفتر و فعالانش در داخل بلوچستان باشند امکان‌پذیر نیست و اگر امروز هم به آن اجازه‌ی فعالیت بدهند، یک سال بعد جلویش گرفته می‌شود.»

به‌رغم این‌ تجربه‌های تلخ، گروه‌هایی مردمی که لزوماً در ساختار رسمی سازمان‌های غیردولتی جا نمی‌گیرند، همچنان در این منطقه فعال هستند. اعظم بهرامی به برخی از این گروه‌ها در حوزه‌ی محیط‌زیست اشاره می‌کند: «نمونه‌های خوب‌ فعالیت گروه‌های مردمی را می‌توان در یاری‌رسانی سیل دید. هرچند دولت هیچ کار جدی‌ای انجام نداد و حتی مرکز آزاد تجاری چابهار که امکانات و ماشین‌آلاتی داشت، کمکی نکرد، اما مردم خیلی سعی کردند که خودشان کمک‌رسانی کنند. یا در بخش توسعه‌ی کشاورزی و باغ‌داری هم نیروهای محلی به این نتیجه رسیدند که به لحاظ سنتی یک دسته‌ای از محصولات را بهتر می‌توانند آنجا تولید کنند. نمونه‌ی ‌دیگرش در بخش مدیریت آب است که در واقع بخش زیادی‌ از آن بستگی به سرمایه‌گذاری‌های کلان دولتی دارد اما در نهایت، گروه‌های کوچک محلی با برنامه‌های متفاوتی سعی می‌کنند که از توانگران محلی پول جمع کنند و در مراکز روستا‌ها مخازن آب بسازند و شرایط آب‌رسانی را تسهیل کنند.»

به نظر او، نیروهای خودجوش مردمی بدون حمایت و سرمایه‌گذاری نمی‌توانند کاری بیش از این انجام دهند و اقدامات کلان‌تر نیازمند سرمایه‌گذاری، امکانات و فناوری‌هایی است که همیشه در دست گروه‌های نظامی و دولتی است و آنها هم با پروژه‌های مردمی‌ای که تحت نظارت و کنترل خودشان نباشد، همکاری نمی‌کنند.

مقامات دولتی و نظامی اکثراً غیربلوچ هستند و با گسترش‌دادن دامنه‌ی این تبعیض به استخدام کارمندان غیربلوچ، به افزایش شکاف در منطقه دامن می‌زنند. رؤیا درباره‌ی تأثیر این وضعیت بر نسل جدید می‌گوید: «بعضی اوقات به دانش‌آموزانم که درس نمی‌خواندند یا زود ازدواج می‌کردند، می‌گفتم بچه‌ها درس بخوانید تا آینده‌تان بهتر از پدر و مادرهایمان باشد، بچه‌ها هم همیشه جوابشان‌شان این بود که حتی اگر لیسانس هم بگیریم، ما بلوچ‌ها را استخدام نمی‌کنند.»

آمار دقیقی از بلوچ‌های بدون شناسنامه وجود ندارد اما نمایندگان استان سیستان و بلوچستان در مجلس شورای اسلامی تعداد بی‌شناسنامه‌های این استان را تا بیش از صدهزار نفر نیز تخمین زده‌اند.

فعالان مدنی می‌گویند که در سیستان و بلوچستان، مدیران و کارکنان تمام نهادهای حساس، مثل وزارت اطلاعات، نیروی انتظامی، پلیس راهنمایی‌ورانندگی، ارتش و مراکز قضایی و دادگاه‌ها غیربلوچ هستند. وقتی نوبت به نهادهایی همچون دادگاه می‌رسد، علاوه بر احساس عدم‌تعلق و تبعیض، فقدان زبان و فهم مشترک، رسیدگی قضائی را مشکل و گاه ناممکن می‌کند. حبیب‌الله سربازی توضیح می‌دهد: «صددرصد قضات و کارکنان دادگاه‌های شهرهای بلوچ‌نشین، غیربلوچ هستند و به‌ندرت پیش می‌آید که کارمندی یا نگهبانی در آنجا بلوچ باشد. همه باید به فارسی حرف بزنند و من تا الان نشنیده‌ام که مترجمی برای بلوچ‌هایی که فارسی‌شان خوب نیست در دادگاه باشد. چند وقت پیش با فردی مصاحبه می‌کردم که فرزندش در اثر تیراندازی نیروی انتظامی کشته شده بود. هیچ کاری هم نکرده بود و چیزی همراهش نداشت و اصلاً نمی‌دانند که چرا او را کشته‌اند. به پدرش گفتم خب برو شکایت کن. گفت چرا شکایت کنم؟ به هیچ‌جا نمی‌رسم. نه فارسی‌ام خوب است، نه امیدی دارم که پیگیری صورت بگیرد.»

مسئله‌ی مهم‌تر اما گماشتن قضات شیعه برای حل مشکلات قضائی مردم سنی منطقه است. حبیب‌الله سربازی می‌گوید: «قضات کاملاً شیعه هستند. اما چون مردم سنی برای حل مشکلاتشان پیش قضات شیعه نمی‌رفتند، چند دهه‌ی پیش قانونی تصویب کردند که قضات سنی در دادگاه‌های عرفی مشکلات را حل‌وفصل کنند و حکم بدهند و به‌نوعی قاضی شرعی باشند و دادگاه‌های رسمی همان حکم را اعتبار بدهند، ولی این اتفاق هم نیفتاد. یعنی اگر جایی لازم بود که این احکامِ صادرشده از سوی آن قضات سنی اعتبار اجرایی حکومتی پیدا کند، به مشکل می‌خوردیم و دادگاه رسمی می‌گفت حکم دادگاه‌های عرفی را قبول ندارد و مردم را سرگردان می‌کرد.»

دادگاه‌های عرفی، سنتی هزاران‌ساله در بلوچستان دارند. قبلاً ریش‌سفیدان و در سال‌های اخیر علمای دینی مشکلات مردم را حل‌وفصل می‌کرده‌اند و با افزایش درگیری‌های طایفه‌ای در بلوچستان نقش این ریش‌سفیدان در حل‌وفصل مشکلات مردم افزایش یافته است. حبیب‌الله سربازی یکی از مهم‌ترین علل این درگیری‌ها را توزیع سلاح از سوی سپاه می‌داند و توضیح می‌دهد: «از سال ۱۳۸۶ سپاه پاسداران، تحت‌عنوان “پروژه‌ی طرح امنیت پایدار” با سران طوایف بلوچ ملاقات کرد و به آنها گفت که شما به ما یک سری نیرو بدهید و ما نیروی بسیج ایجاد می‌کنیم. به این ترتیب، در هر منطقه‌ای به شما یک پایگاه با سلاح و امکانات می‌دهیم که بتوانید امنیت شهر و روستای خودتان را تأمین کنید. از سال ۱۳۸۸ این طرح رسماً در کمیسیون امنیت ملی مجلس تصویب شد و این پایگاه‌ها و در واقع سپاه، مسئول تأمین امنیت بلوچستان شدند. طی همین پروژه بود که همه‌ی طوایف مسلح شدند و به مردم اسلحه دادند.»

به گفته‌ی او: «سلاح‌هایی که سپاه به دست مردم بلوچ داده از حدوحساب خارج شده و همین امر نوعی ناامنی و چالش جدیدی برای بلوچ‌ها ایجاد کرده، به طوری که ده‌ها نفر از علما و معتمدان بلوچ‌ با اعتراض به این مسئله خواسته‌اند که سلاح‌ها از دست مردم جمع شود.»

روی دیگر این سکه هم این‌طور است که: «وقتی هم که طوایف مسلح‌شده با هم درگیر می‌شوند، پرونده‌هایشان به‌سرعت به بهانه‌ی اینکه اینها درگیری‌های طایفه‌ای است، جمع می‌شود و می‌گویند باید صلح طایفه‌ای صورت بگیرد. برای همین است که در یک سال اخیر، ده‌ها نفر در جنگ‌ها و درگیری‌های طایفه‌ای کشته شده‌اند، اما سروصدایش هیچ‌جا شنیده نمی‌شود. چون هم بلوچ‌ها خودشان رغبت ندارند که جنگ‌های طایفه‌ای‌شان را رسانه‌ای کنند و هم سپاه پاسداران این موضوع را می‌خواباند و تنها کسی که این وسط متضرر می‌شود بلوچ‌ها هستند.»

به‌رغم این مشکلات و تبعیض‌ها، وضعیت بلوچ‌های ایران به شکل چشمگیری تغییر کرده است. تغییری که نه در وضعیت زیست و نگاه حکومت به حقوق شهروندی آنها بلکه بین خود بلوچ‌ها ایجاد شده است. نمود ساده‌ی این تغییر شاید جوانانی باشد که وقتی به شهرهای دیگر می‌روند به جای مانتو و کت و پیراهن رسمی، لباس بلوچی می‌پوشند و به دنبال یادگرفتن و گسترش زبان بلوچی هستند. بلوچ‌هایی که از یک‌سو، در فقدان فرصت برابر برای اشتغال و استخدام سعی می‌کنند با جلب گردشگران به زیبایی‌های طبیعت بلوچستان و هنرهایی همچون سوزن‌دوزی و سفال کلپورگان و دو‌نلی‌نوازی بلوچ‌ها، زندگی‌شان را رونق دهند و از سوی دیگر با ایجاد نهادها و رسانه‌های مستقل و تلاش‌های فردی، صدای سوخت‌بران، بی‌شناسنامه‌ها، تشنگان و زنان قربانیِ خشونت‌های ناموسی را بلندتر از قبل انعکاس می‌دهند.

رحیم بندویی، آگاه‌ترشدن بلوچ‌ها از حقوق خود و افزایش آمادگی برای ایجاد تغییر در زندگی‌شان را تنها تفاوت وضعیت آنها در دهه‌های اخیر می‌داند. به گفته‌ی او این تغییر ناشی از گسترش فناوری ارتباطات و رسانه‌های اجتماعی‌ای است که سانسور حکومت مرکزی را شکسته است.

رؤیا نیز با او هم‌عقیده است و می‌گوید: «رسانه‌های جمعی، به‌ویژه شبکه‌های اجتماعی اینترنتی، سبب شده که نسل‌ جوان خیلی آگاه‌تر شود و تعصبات کاهش یابد. از آن‌طرف، بلوچ‌های تحصیل‌کرده هم بیشتر شده‌اند و خیلی از آنها برای کار و تحصیل به شهرهای دیگر می‌روند و همه‌‌ی اینها در ایجاد این تغییر مؤثر بوده‌ است.»

به گفته‌ی این معلم بلوچ: «بسیاری از جوان‌های بلوچ دنبال هویت ازدست‌رفته و اصالت خودشان هستند. از بلوچستان زیاد می‌نویسند، با افتخار با لباس بلوچی‌شان عکس می‌گیرند و با لباس بلوچی همه‌جا می‌روند. مثلاً من در کودکی خجالت می‌کشیدم که مادرم با لباس بلوچی به مدرسه بیاید و با من بلوچی حرف بزند ولی الان می‌دانم که آن زبان و آن لباس بخشی از هویت من است و این را به فرزندم هم یاد داده‌ام و الان دخترم هم با افتخار لباس بلوچی به تن می‌کند و عکس می‌گیرد. انگار این بچه‌ها خودشان می‌دانند در کشوری که در آن به عنوان یک بلوچ زندگی‌ می‌کنند و “اقلیت” به حساب می‌آیند، شاید هیچ‌وقت آن‌جوری که باید، به زبان و فرهنگشان اهمیت داده نشود و برای همین خودشان دارند تلاش می‌کنند که نگذارند هویت و تاریخشان از دست برود.»

 

[1] محمدحسن حسین‌بری، ایران و اقوامش، جنبش ملی بلوچ، نشر مهری، لندن، ۱۳۹۷،ص ۳۱.

[2] ‌Naseer Dashti, The Baloch conflict with Iran and Pakistan, Trafford publishing, North America & international, 2017, p 14-15.

[3] ibid.

[4] محمدحسن حسین‌بری، ایران و اقوامش، جنبش ملی بلوچ، نشر مهری، لندن، ۱۳۹۷، صص ۲۳-۵۸.

[5] عبدالستار دوشوکی، پروژه‌ی گسیل بیست میلیون غیربومی به جنوب بلوچستان، ایران‌گلوبال، ۵ مه ۲۰۱۹، قابل‌دسترسی در اینجا.

[6] حسین‌بری، ایران و اقوامش، جنبش ملی بلوچ، ص ۵۹.

[7] همان.

[8] Ethnic Minorities, 1997, Human rights watch, access online here.

[9] Iran: Human rights abuses against the Baluchi minority, Amnesty International, 17 September 2007, Index number: MDE 13/104/2007, access online here.

[10] سعید معیدفر، عبدالوهاب شهلی‌بر، جهانی‌شدن و شکل‌گیری سیاست فرهنگی محلی: مصرف رسانه‌ای بلوچ‌های ایران و چالش‌های هویت قومی و هویت ملی، مجله‌ی دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه خوارزمی، سال پانزدهم، بهار و تابستان ۱۳۸۶، شماره‌ی ۵۶ و ۵۷، «ویژه‌نامه‌ی علوم اجتماعی ۳»، قابل‌دسترسی در اینجا.

[11] Iran: Human rights abuses against the Baluchi minority, Amnesty International, 2007.

[12] عباس سرافرازی، فرقه‌ی مذهبی ذکری‌ها در بلوچستان، فصل‌نامه‌ی علمیـ پژوهشی پژوهشنامه‌ی تاریخ اسلام، سـال اول، شماره‌ی سوم، پاییز ۱۳۹۰، صص ۴۹-۷۴. قابل‌دسترسی در اینجا.

[13] Dashti Naser, The Baloch and Baloochestan, Trafford publishing, North America & Internatinal, 2012, p 265.

[14] عبدالستار دوشوکی، پیامدهای امنیتی فقر و تبعیض در سیستان و بلوچستان، رادیو فردا، ۲۴ مهر ۱۳۹۷، قابل‌دسترسی در اینجا.

[15] مجید محمدی، سیاست‌های قومی جمهوری اسلامی؛ جنگ دائمی و نفی شهروندی، رادیو فردا، ۲۵ تیر ۱۳۸۹، قابل‌دسترسی در اینجا.

[16] نگاه کنید به: نیم‌نگاهی به شاخص‌های توسعه‌ی استان سیستان و بلوچستان، معاونت اموراقتصادی و برنامه‌ریزی وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی، خرداد ۱۳۹۹، قابل‌دسترسی در اینجا.

[17] مطهره مرادی، مرثیه‌ی بی‌پایان آب در سیستان و بلوچستان، خبرگزاری مهر، ۸ مهر ۱۳۹۹، قابل‌دسترسی در اینجا.

[18] مشکلی که با وعده حل نمی‌شود/ تداوم بی‌آبی در سیستان و بلوچستان، خبرگزاری مهر، ۱۸ فروردین ۱۴۰۰، قابل‌دسترسی در اینجا.

[19] مردم سیستان و بلوچستان همچنان در صف/ نوبت به آب آشامیدنی رسید، خبرگزاری مهر، ۲ اسفند ۱۳۹۹، قابل‌دسترسی در اینجا.

[20] گزارشی از زندگی صدهزار نفر بدون شناسنامه، روزنامه‌ی شهروند، ۲۲ آذر ۱۳۹۵، قابل‌دسترسی در اینجا.

[21] همان.

[22] صف طولانی متقاضیان شناسنامه‌ی ایرانی در خراسان رضوی، روزنامه‌‌ی ایران، ۱۲ خرداد ۱۴۰۰، قابل‌دسترسی در اینجا.

[23] نرگس جودکی، محصلان اندوه، شبکه‌ی آفتاب، ۲۶ بهمن ۱۳۹۴، قابل‌دسترسی در اینجا.

[24] سیستان و بلوچستان «رکورددار» بازماندگان از تحصیل کشور، خبرگزاری تسنیم، ۲۲ مهر ۱۳۹۷، قابل‌دسترسی در اینجا.

[25] سیستان و بلوچستان رکورددار مدیران زن در ایران، وب‌سایت معاونت امور زنان و خانواده‌ی ریاست‌جمهوری، قابل‌دسترسی در اینجا.