سخن را با شادباش نوروزی به هر دوست سوخته دل مردم ایران، مردمی هم گرفتار استبداد دینی و هم سرافراز از ایستادگی‌ها در برابر زور می‌آغازم و آنی را باز می‌گویم که از دوستی در آستانه‌ی نوروز شنیدم و در جانم نشست: حال خوش ایرانم آرزوست!

* * *

در نوشتارِ چندی پیش که به «بحران ناپایداری» جمهوری اسلامی اختصاص داشت (*)  به ضرورت بررسی «کم و کیف وضعیت نیروی چپ‌، جمهوریخواهان سکولار دمکرات و نیز مجموعه‌ی طیف سکولار دمکراسی» و لزوم تبیین «وظیفه‌ی عاجل این سه نیرو … در عرصه‌ی هم‌آهنگی‌ها و همکاری‌ها» اشاره رفت. نیازی که، دوستانی نیز چه در پای همان نوشتار و چه از دیگر طرق، به هم‌دلی با آن برخاستند و از چیستی وظیفه در این زمینه پرسیدند. هم‌آوایی‌ای که می‌باید و ‌می‌توان آن را به فال نیک گرفت و ورودیه‌ای به تفاهمات،هماهنگی‌ها و همراهی‌های نیازین در طیف سکولار دمکرات دانست. نوشته در این باره دو بخشی است.

بخش اول

۱) رابطه‌ی بقای نظام به ضعف اپوزیسیون است!

جمهوری اسلامی در کل گرفتار «بحران ناپایداری» است؛ هرچند هنوز هم بی نصیب از نقاط قوتی چون سازمان‌یافتگی بدنه، برخورداری از توان مالی معین، داشتن امتدادهایی در برون‌مرز و نیز بهره‌گیری‌‌ از شکاف‌های جهانی نیست. اما چیزی که این بحران‌زده‌ از آن نان بیشتری می‌خورد، تفرقه در اپوزیسیون است؛ واقعیتی که افکار عمومی از آن چنین یاد می‌کند‌: دلیل دوام جمهوری اسلامی، نبود اپوزیسیونی است کارا! سخنی که صحت امروزین‌‌اش با همین «بحران ناپایداری» نظام وزن می‌شود و از همین رو حل مشکل مبرم را که چگونگی رسیدن اپوزیسیون دمکرات به هماهنگی‌هاست، در دستور کار قرار ‌می‌دهد.

جامعه‌ی ایران‌، هم با‌ سرکوب هماهنگ حکومتی و هم اپوزیسیونی ناهماهنگ مواجه است؛ اما حتی موفقیت مقابله با سرکوبگری نظام در این شرایط روحیه‌ی جسارت مردمی، بستگی به هماهنگی‌ها‌ در اپوزیسیون و پیوندیابی آن با جامعه جنبشی دارد. هماهنگی‌ای که، اپوزیسیون را توانایی مدیریت روند تغییرخواهی بخشد تا چشم‌انداز تحول‌ گشوده آید. مشکل را در اپوزیسیون باید جست و نه در جامعه‌ای که‌ از دل خود سبز ۸۸، دی ۹۶، آبان ۹۸، «زن- زندگی – آزادی» ۱۴۰۱، سلسله اعتصابات، تحریم «انتخابات» نمایشی ۱۴۰۲ بیرون داده و طبق نظرسنجی مخفی خود نظام، ۷۳ درصد مردم ایران خواهان جدایی دین از حکومت‌اند.

۲) حساسیت اوضاع و حال کنونی سکولار دمکرات‌ها

ارزیابی از قدرت و ضعف خود را نیاز داریم!

در «بحران پایداری» گفته شد که روند فروریزی جمهوری اسلامی، آن را به نقطه‌ی فروپاشی می‌کشاند و کشور آبستن انواع سناریوهای سیاسی است. همین‌جا هم باید بار دیگر تصریح کرد که نجات از این نظام تبعیض‌بنیاد از طریق اصلاح آن چیزی نیست جز توهم محض و هرگونه تلاش برای وحدت «جبهه اصلاحات» به ناگزیر در حال تجزیه، آب در هاون کوبیدن است و بس. اما اگر تغییر اوضاع گریزناپذیر است، باید کوشید گذار از نظام وجه سکولار دمکراتیک به خود گیرد. پس پرسش محوری این می‌شود که طیف سکولار دمکرات دارای پایگاه گسترده اجتماعی، چگونه هم‌افزا عمل کند تا به آلترناتیو دمکراتیک نیرومند فرابروید؟

نخستین موضوع برای این نیروی سیاسی، خودباوری آنست‌ نسبت به پایگاه وسیعی که دارد و در عین حال، خودآگاهی‌ به پراکندگی بالفعلی که او را می‌آزارد؛ یعنی، شناخت از امکانات خودداشته و درنگ جدی بر مشکلاتی که گریبانگیرش است. نیرویی از یکسو حاوی پایگاه اجتماعی وسیع؛ برخوردار از انواع نهادها و تشکل‌ها‌؛ گستره‌ای از شخصیت‌های فرهیخته؛ اندوخته‌ای از ظرفیت و تجربه سیاسی گرانقدر؛ غنامند از نظر اشتراکات و پشتگرم به وفور منابع کادری در زمینه‌ی تخصص‌ و مدیریت امور در صفوف خود و از سوی دیگر‌، متاسفانه فاصله‌دار از دسترسی به حلقه‌ی اصلی برای اتحاد و لذا هنوز هم نه آماده‌ برای نقش‌آفرینی نافذ.

مسئله، «چه می‌توان کرد؟» است!

دغدغه‌ی چند نسل همزمان (معاصر) زمانه‌‌ی ما و مخصوصاً بخش چپ آن، به «چه باید کرد؟» برگرفته از عنوان دو اثر مشهور چرنیشفسکی و لنین گذشته است؛ پرسشی هرچند به لحاظ چشم‌انداز ضرور و کنار گذاشتن‌‌اش موجب پراگماتیسم بی سمت و سو، صرف پیش کشیدن‌‌اش ولی، نه تضمینی برای رسیدن به کامیابی. اپوزیسیون سکولار دمکرات بیشتر در برابر پرسش مشخص «چه می‌توان کرد؟» در خدمت دغدغه‌ی دیرینه‌ «چه باید کرد؟» قرار دارد که تا از حرف به عمل درنیاید و جامه امروزین بر تن نکند، درجا زدن در تجرید است و درماندگی در عمل. پاسخ سکولار دمکرات به «چه می‌توان کرد؟»، تولید «حلقه‌ی مقدم» است.

اما مواجهه‌ی نیروی سکولار دمکراسی به پرسش راه گشای فوق، خود نیاز به پذیرش واقعیت تکثر و تنوع در پهنه‌‌ی این نیروست تا با نمایاندن لایه‌های از نظر اولویت برنامه‌ای و نوع ساختار پسا جمهوری اسلامی متفاوت در آن، بتوان به حلقه‌ی مشترک در تکثر دست یافت. جمع متکثری که، دربرگیرنده‌ی دمکرات‌ چپ‌ تا لیبرال‌، جمهوریخواه تا مشروطه طلب، سکولار دین ناباور تا سکولار دیندار‌‌‌ و مدافعان عدم تمرکز اعم از فدرالیست‌ و غیر فدرالیست است و هیچ مولفه‌‌ از آن نه کنار گذاشتنی، بلکه با هر تعلق خاطری نیازمند تشویق و دعوت به همگرایی و هماهنگی حول سکولار دمکراسی است برای شکل‌گیری «حلقه‌ی مقدم».

۳) پیرامون شاخه‌ی چپ سکولار دمکراسی

اول، مکث بر طیف‌بودگی چپ!

علت وجودی چپ به تعاون اجتماعی، توسعه‌ی دمکراتیک، برقراری عدالت اجتماعی، نفی تبعیض و استثمار و هم‌سازی انسان و طبیعت است. در همان حال اما از نظر اهداف برنامه‌ای و روش نیل به آنها طیف را می‌ماند و یکدست نیست و تفاوت‌های برنامه‌ای و مباحث نظری‌ حول چیستی سوسیالیسم در آن، برخاسته‌ از انتخاب‌هاست. تنوع در چپ اساساً به اینست که از سه الزام عدالت اجتماعی یعنی تولید ثروت، توزیع عادلانه‌ی ثروت و حفظ محیط زیست تاکید بر اولویت کدام وجه باشد و چه نسبتی میان اینها برقرار گردد. رویش انواع چپ تا آنجا که بار محتوایی دارد، نه نشانه‌ی آسیب که بازتاب تنوع اقشار درون طیف زحمت است.

چپ اما با هر تنوع برنامه‌ای نازک‌مرز، در وجه کلان تعلق به سپهری دارد متمایز از راست اجتماعی که اگر در مسیر و هنگامه‌ی نبرد منافع، نتواند دفاع مشترک از مصالح زحمتکشان را سامان دهد، بی تردید فرورفته‌ در چاه گروه‌پرستی است. چپ ما تکیده از زهر سکتاریسم فرقه‌ای است و همین خود، توان آن را تحلیل می‌برد و برای راست اجتماعی مایه‌ی قدرت می‌شود. چپ اما نه تنها در حوزه‌ی خود خاص متفرق است، شوربختانه در صحنه‌ی بنیادین مبارزه‌ برای دمکراسی هم پراکنده عمل می‌کند. شرکت بی شراکت او با هم کیش خود در میدانی که محدود به چپ نیست و سکولار دمکرات‌های دیگری را هم‌ دربردارد، عین خودزنی است.

دوم، چپ باید مبارز مقدم و متحد صف سکولار دمکراسی باشد.

بعد فروپاشی «سوسیالیسم عملا موجود»، آنتی سوسیالیسم با ذوق‌زدگی خود را «پایان تاریخ» نامید و آرمان سوسیالیستی را رویایی بی فرجام اعلام کرد. حال آنکه آن شکست، ابطال سوسیالیسم اراده‌گرایانه بود و نه دلیل حقانیت نئو لیبرالیسم. جوهر نئولیبرالیسم، چیزی جز نقض ارزش‌های آزادیخواهانه‌ی طلیعه‌ی بورژوازی و ستیز با دمکراتیسم نیست. تنها نکته‌ی حق در تز «پایان تاریخ» این بود که دمکراسی بدیل ندارد؛ وگرنه، نه سرمایه‌داری پایان تاریخ است و نه تاریخ پایان دارد. برترین برگرفته‌ی چپ از تجربه‌ی دو صد ساله،‌‌‌ درک دمکراسی است چونان ظرف ضرور عدالت اجتماعی و این فهم که: سوسیالیسم، یعنی تعمیق مداوم دمکراسی.

از این نظر، اصلی‌ترین وظیفه‌ی چپ ما در حال حاضر، حضور فعال و موثر آن در صحنه‌ی مبارزه‌ی دامنگستر سکولار دمکراسی است؛ ارزشی که کالبد و بستر روح آزادی است و نباید گذاشت به حربه‌‌ی اعمال سلطه بر انسان فروبکاهد. مبارزه‌ی چپ با راستگرایی هم، ‌می‌باید بیش و پیش از همه در مبارزه سر دمکراسی با سوء‌استفاده‌چی‌ها‌ از آن بازتاب یابد و این در ایران گرفتار اقتدارگرایی ولایی صاحب قدرت و کلکسیونی از اپوزیسیون‌های راستگرای در پی قدرت، اهمیتی دوچندان دارد. چپ بهمان اندازه قادر به پیشرفت در زمینه‌ی ارزش‌ها و اهداف سوسیالیستی خواهد بود که در استقرار دمکراسی و ژرفش آن به کامیابی رسد.

سوم، اهمیت سکولار دمکراسی از منظر برنامه‌ای

مبارزه‌ی چپ برای سکولار دمکراسی صرفاً دارای بار سیاسی نیست، بلکه جنبه‌ی اجتماعی و فرهنگی همیشگی دارد با خصلت ارزشی و برنامه‌ای. چرا که عدالت اجتماعی فقط با تامین و تضمین حق مشارکت مردم مولد در سرنوشت خویش تحقق می‌یابد و این نیز تنها بر بستر دمکراسی ممکن می‌‌‌شود. ایستادن بر اهمیت بنیادین سکولار دمکراسی را باید کلان دستاورد بازنگری چپ  ایران دانست چه در نفس دمکراسی و چه در زمینه‌ساز بودنش برای ایجاد، استمرار و ارتقای عدالت اجتماعی. چپی که در درازنای تاریخ خود از پیگیری سکولاریسم بازماند و ارزش دمکراسی را اگر هم نگوییم در وجه غالبش‌ نشناخت، دستکم بهایی بدان نداد.

حتی امروز نیز که دمکراسی در مهد خود یعنی غرب، روبرو با بحران است و مورد یورش از سوی راست افراطی دگرستیز، این چپ است که به تصریح باید بگوید بدیلی برای دمکراسی وجود ندارد. راست‌گرایی افراطی در جهان امروز، نه نتیجه‌ی منطقی لیبرال دمکراسی – با همه‌ی فردمحوری‌اش – بلکه تحمیل بی‌کرانه‌گی سود بی‌پایان سرمایه است بر جامعه با نتیجه‌ی انتزاع دمکراسی از لیبرالیسم. با دور زدن دمکراسی و بی اتکاء بر آن چونان روند مستمر، آز سرمایه‌داری مهار نمی‌پذیرد و مقابله با انحصار ثروت و قدرت عملی نمی‌شود. حل بحران دمکراسی، به دمکراسی بیشتر و ارتقاء آن به دمکراسی مشارکتی است.

چهارم، چپ نیازمند تجمیع خود در اشکال مختلف است!

انتظار اینکه همه‌ی چپ یکی شود، غیر عملی و نابجاست. ولی هیچ دو تشکل چپ با هر میزان از تمایز را نتوان یافت که این یا آن اشتراک برنامه‌ای و سیاسی بر زمین واقعیت اجتماعی و سیاسی ایران نداشته باشند. نگاه درست در چپ مخالف جمهوری اسلامی، تکیه بر اشتراکات و اجتناب از ماندن در دام تفکر سکتاریستیِ «اول مرزبندی، بعد اشتراکات» است. جز «چپ مقاومت محور» که رسماً یا عملاً امر استراتژیک و عاجل مبارزه برای دمکراسی را از جنس «انقلاب مخملی امپریالیستی» می‌نمایاند و عیان و پنهان با گذاشتن دست در دست ولایت، ترک موضع اپوزیسیونی می‌کند، بقیه‌ی چپ همسویند و در اشتراکاتی متعدد با هم.

از این نظر طیف چپ می‌تواند از محدودترین اشکال همکاری‌های سیاسی و برنامه‌ای تا پردامنه‌ترین آنها را ابتکار ورزد و در میان خود اقسام اتحاد از پایدار تا مقطعی برسازد. چپ که تاریخاً شناسا به «وحدت و تشکیلات» است، راهی جز ماندن بر این سنت همچنان نافذ برای رسیدن به چشم انداز آتی ندارد و در همان حال البته، لازم هم است آن را بگونه‌ی نوآورانه، به روز و متناسب با نیازهای جنبش جاری عرضه کند. چپ می‌تواند و می‌باید از «چه باید کرد؟» تاریخی‌ خود به «چه می‌توان کرد؟» امروزی فراروید، مشروط به اینکه، از خود اراده‌ی رفتن به پای عمل مشترک در هر سطح و قالب ممکن نشان دهد.

۴) در باره‌ی جمهوری‌خواهان سکولار دمکرات

جمهوری و دمکراسی، گره خورده همند نه همانند هم.

سکولار دمکراسی ایران امروز، گرچه در بدنه‌ی اجتماعی و نیز در سطح نیروهای سیاسی، عمدتاً متشخص به جمهوری‌خواهی است اما محدود به جمهوری خواهان نیست. در واقع، همانگونه که چپ‌ها وزنی از جمهوری‌خواهان سکولار دمکرات‌اند و نه همه‌ی آن، سکولار دمکراسی هم منحصر به جمهوری‌خواهان نیست. این به ویژه در بدنه‌ی اجتماعی سکولار دمکراسی مطرح است‌ که مقدمتاً خواهان حذف این نظام‌ و جایگزینی آن با دمکراسی‌‌‌اند. چپ فقط لازم است بر متن مبارزه عام سکولار دمکراسی، این افق گشایی را در ‌پیوند با معیشت توده و گره‌خورده با عدالت اجتماعی ترویج کند تا در بسیج ملی حائز جایگاه خاص خود شود.

این نکته‌ای کلیدی است که جمهوری، ذیل سکولار دمکراسی قرار دارد و نه که سکولار دمکراسی بخواهد زیر جمهوری تعریف و تفسیر شود. برعکس، این عین غیر دمکراتیسم خواهد بود هرگاه کارزار دوقطبی جمهوری و دمکراسی راه بیفتد! جمهوری‌خواهی، البته در تمایز با غیر جمهوری‌خواهی است و همین، ضرورت رقابت سیاسی برای نوع ساختار سیاسی پسا جمهوری اسلامی را از همین حالا موکد می‌دارد. اما هر غیر جمهوری‌خواه را غیر دمکرات جلوه دادن، به نوعی هر جمهوری‌خواه را دمکرات پنداشتن است و این خود، متاثر است از خودمحوری و هم اغتشاش در دمکراسی با نتیجه‌ی هدر دادن توان مشترک در مبارزه  با استبداد.

جمهوری را باید از سیطره‌ی اسلام بیرون کشید تا به جمهوریت رسید!

جمهوری اسلامی، جمهوریت را با اسلام سیاسی‌ زیر گرفت که بنا به خاستگاه و آمال خود، اصلاً جز این را نمی‌خواست و نمی‌توانست. دین حکومتی از همان آغاز، جمهوریت را پیوسته در گوشه رینگ بوکس استبداد نشاند و نقاب «جمهوری» را دست افزار تثبیت و تداوم حکومت دینی و ولایی نمود. حکومت اسلامی، با مخدوش کردن جمهوری – این پدیده‌ی اساساً متعلق به مدرنیته – و تخریب آن، تاج و تخت را دیگربار طی زمان در اذهانی از جامعه میدان داده و برای آنها نفس جمهوری را زیر سئوال برده است. بنابراین از این منظر هم که باشد، جمهوری‌خواهی را باید مقدمتاً و وسیعاً در سکولار دمکراسی‌خواهی‌اش نمایاند و شناساند.

الزام رخ‌نمایی جمهوری‌خواهی در دمکراسی‌خواهی هم اینست که جمهوری‌خواه دمکرات، مشروطه طلب دمکرات را نه دشمن که رقیب بشناسد تا کار هدف اصلی مشترک که همانا مبارزه با دیکتاتوری برای دمکراسی است به کژراهه ‌نکشد. نشانه‌ی نافذیت در سیاست‌ورزی این است که بتوان با رقیب در عین و حین رقابت، همسویی مبتنی بر اولویت در پیش گرفت و هرجا هم ایجاب کرد با آن همکاری سیاسی علیه برج و باروی استبداد در راستای سکولار دمکراسی پیش برد. جمهوری‌خواهی در ایران امروز از مسیر مبارزه برای گذار از جمهوری اسلامی، همراهی رقابتی با مشروطه خواهان و طرد سلطنت‌طلبان ضد دمکراسی می‌گذرد.

تولید ثقل جمهوری‌خواهی آری، قفل شدگی در آن نه!

جمهوری‌خواهان سکولار دمکرات لازم است بلوک‌های خاص خود را برپا سازند. امری، هم ضرور برای مبارزه‌ی جاری علیه نظام حاکم و هم زمینه‌سازی بمنظور نیل به جمهوری سکولار دمکرات در پسا جمهوری اسلامی. برسازی‌هایی که خوشبختانه در درونمرز به اشکال مقتضی، و در برونمرز فارغ از تنگناهای تحمیلی حکومت، علیرغم هر کُندی باز اما پیش می‌رود. از روی‌کرد برای تشکیل بلوک جمهوری‌خواهی سکولار دمکرات در این شرایط پراکندگی عمومی اپوزیسیون سکولار دمکرات، لازم است قویاً استقبال کرد و با هرگونه تضعیف خواسته یا ناخواسته‌ی تجمعات جمهوری‌خواهی سکولار دمکرات به مخالفت برخاست.

اما قفل‌شدگی در جمهوری‌خواهی، آفت است و در وهله‌ی نخست نیز علیه خود؛ گزندی درونی از موضع سکتاریستی با پیامدهای بیرونی! افق گشایی فقط در جمهوری‌خواهی و نه در سکولار دمکراسی‌، کشیدن دیوار چین بین خود با طیف غیرجمهوری‌خواه است و برای بخشی از آن حتی مایه‌ی تعدیل مرزبندی با جمهوری اسلامی و همدلی با «اصلاح طلبان» با این توجیه که: جمهوری است و استحاله‌پذیر! حال آنکه ارزش واقعی جمهوری‌خواهی ‌به افق‌گشایی در سکولار دمکراسی است و نه تنها جا افتادن در همین برای جامعه، بلکه بجا‌آوردن الزام هماهنگی و همکاری‌ میدانی آن، تا تحدید در جمهوری‌خواهی تهدیدی علیه جمهوری‌خواهی نشود!

لازمه‌ی هم‌سویی، نماندن در دیروز با نگاهی نقاد به گذشته است!

برای سیاست کردن در اکنون، مسلما نباید در گذشته ماند. با اینهمه بی نقد دیروز و درس‌آموزی از آن، سخن گفتن از فردای مشترک اعتماد برنمی‌انگیزد. این به ویژه در مورد سوژه‌هایی معتبر است که پایی در گذشته دارند و بازیگر صحنه‌ی امروزند. در اپوزیسیون جمهوری اسلامی، مدافعان سلطنت را داریم و نیز ماهایی که، اپوزیسیون رژیم شاه بودیم. رابطه‌ی این دو طیف تاکنون و در وجه غالب، بدهکاری و طلبکاری متقابل بوده و تا زمانی که شاه‌دوستان نخواهند بطور روشن با رفتار دیکتاتور منشانه‌ی شاه مرزبندی کنند و انقلاب کرده‌ها‌ی سال ۵۷ به نقد کژرفتاری‌هایش نپردازند، رابطه‌ی معقولی هم میان اینها شکل نخواهد گرفت.

اهمیت این نکته فقط به روشنگری تاریخی نیست، بلکه پای در رفتار امروزین دارد. از تکلیف روشن با سلطنت طلبانی که صریحاً وعده‌ی الگوی مشت آهنین پادشاهی می‌دهند که بگذریم، از مشروطه‌طلبی که نپذیرد دیکتاتوری شاه مسبب اصلی انقلاب همگانی مردم ایران بود، نباید گذشت. نمی‌شود مدعی دمکراسی برای ایران فردا شد و در رابطه با استبداد دیروز ساکت ماند! همانگونه که، انقلابی ۵۷ هم اگر در رفتار آن زمانی خود بر بستر انقلاب تجدید نظر نکند، دمکراسی خواهی‌ا‌ش نمی‌تواند زیر سئوال نرود. معیار، پایبندی است به ضرورت سکولار دمکراسی، چه در دیروز پیش از انقلاب و چه در فردای بعد از جمهوری اسلامی.

ادامه دارد.

بهزاد کریمی ۶ فروردین ۱۴۰۳ برابر با ۲۵ مارس ۲۰۲۴