پیشا سخن

نقد حاضر به بازنمایی نگاه و نوع سیاستی اختصاص دارد که معدود و محدود محافل و سایت‌ها‌‌ی منتسب به طیف چپ، سخت دلبسته و دلمشغو‌ل آنند. موضوع نقد، کیستی این تیپ فکری نیست؛ بلکه و فقط چیستی طرز نگرش و رفتار عملی‌ آن را بر می‌رسد. تمرکز مصداقی‌ نقد البته بر نوشته‌‌ای خواهد بود که اخیراً با سرنام  “کارپایهٔ سیاسی برای مرحلهٔ ‌کنونی مبارزه” در تارنمایی موسوم به «۱۰ مهر» نشر یافته است. نوشتاری که چون در تبیین این بینش تا آخر خط ‌می‌راند، بسی نمونه‌وار می‌نماید.

سایت مزبور که اسم خود را از روز تاسیس حزب توده ایران برگرفته است، مشی و روشی را ترویج و تبلیغ می‌کند که در سپهر سیاسی ایران، با نام نورالدین کیانوری دبیر اول وقت این حزب به ثبت رسیده است. خط و سیاستی که، بر پایه‌ی تجربه زیستی جامعه‌ی ما، تاریخ آن سپری شده و مهر باطل را در زمان حیاتش خورد. علیرغم این ابطال اما، هنوز هستند وراثی که یارای دست شستن از چنین خلق و خویی را ندارند و به خیال واهی زنده‌کردن‌اش کمر بر بازتولید آن بسته‌اند. یکی از اینان هم همین تارنما که همانند و هم‌پا با «راه توده»ی پیشتاز خویش در زمره‌ راوی‌های افراطی این خط به شمار می‌رود و در زمینه‌ی حس عاطفه و تعلق خاطر نسبت به رهبری غرب‌ستیز جمهوری اسلامی، چیزی کم از این سلف خود ندارد.

چکیده‌ی «کارپایه» اینست که جهان امروز در مسیر شتابنده‌ی «چند قطبی» و با سمتگیری به زیرکشیدن امپریالیسم غرب از مقام سرکردگی‌ پیش می‌رود و محوریت اصلی در این کشاکش با قطب چین و روسیه است. این دو قدرت، یکی نوظهور و دیگری دوباره سربرآورده، یار و یاور کشورهایی هستند زیر سلطه و یا تحت فشار در مبارزه با «امپریالیسم غرب» و لذا به لحاظ عینی نقشی ترقیخواهانه و رهگشا ایفاء می‌کنند. هم از اینرو، هر جریان «استقلال» طلب در جهان، می‌باید سنگ بنای سیاست خارجی و قطب‌نمای سیاست داخلی خود را در پیوند با این قطب تنظیم کند و استراتژی سیاسی‌اش را بر همین پایه بسازد. مبتنی برچنین تحلیلی هم است که «کارپایه» جایگاه خود را در کنار جمهوری اسلامی غرب‌ستیز می‌یابد و به مخالفت با هر جنبش و نیرو و برنامه‌ی خواهان سرنگونی و گذار از جمهوری اسلامی برمی‌آید. بزعم این نوشتار، نبرد «تعیین کننده»‌ درون سیستمی در درازای عمر این نظام، کشاکش میان «غرب‌گرایی» و « گرایش به شرق» بوده که امتداد ملی و سطح کشوری یافته و در آن ولی فقیه سمت درست را برگزیده است. از نظر «کارپایه»، در آوردگاه طبقاتی جاری میان اقشار بورژوا و خرده بورژوا، نهاد ولایت چونان اهرمی موثر عمل می‌کند و سهم مثبتی در راستای «لایه‌های پایینی جامعه» دارد و بار مفیدی بر دوش می‌کشد. لذا، عمده‌کردن جهات واپسگرای آن افتادن در دام «اسلام سیاسی» است و هم آغوشی با امپریالیسم در پی دارد.

«کارپایه» چنان انباشته از گزاره‌های خودشناساننده و بقدری رساننده‌ی‌ فکر و نظر نگرش و روش خویش است که این نگارنده، نیاوردن بخش قابل توجهی از آنها در متن همین نقد را دریغ دید. این کار، گرچه حجم نقد را نزدیک به دوبرابر ‌کرد، در عوض ولی می‌تواند خواننده را از این طریق در موقعیت داوری مستقیم‌ قرار ‌دهد. همین احساس نیاز هم بود که سبب‌ساز شد تا این نقد در سه بخش منتشر شود.

تبیین «جهان چند قطبی» از منظر دوقطبی!

نقطه عزیمت این فکر و شیوه در برخورد با هستی سیاسی‌، همانی است که پیش از فروپاشی شوروی بود؛ فقط و اما حالا با این تبیین از «دوران» که: «جهان ما در حال گذار از یک جهان تک‌قطبی زیر سلطهٔ انحصاری امپریالیسم به یک جهان چند‌قطبی مبتنی بر قوانین و مقررات بین‌المللی و احترام به حق حاکمیت ملی کشورها است». برای این نگرش همانگونه که جاگیری‌های سیاسی و اتخاذ فلان یا بهمان سیاست داخلی و خارجی در نیم قرن پیش با تخاصم و تقابل میان «شوروی سوسیالیستی» و غرب به سرکردگی آمریکا رقم می‌خورد، قطب‌نمای کنونی هم همان ستیز «میان شرق و غرب» است منتهی در مختصاتی تازه.

این برداشت به اصطلاح تازگی خود را هم اینگونه توضیح می‌دهد که: «امپریالیسم آمریکا هر روز بیشتر توان کنترل یک‌جانبهٔ خود بر جهان را از دست می‌دهد» حال آنکه شرق در قالب «ظهور چین به‌عنوان یک قدرت اقتصادی آلترناتیو برای آمریکا» رو به عروج دارد و «احیای تدریجی قدرت مستقل روسیه ... و ورود ارتش روسیه به اوکراین» نویدبخش دیگری است از رهایی بشریت از غرب خوگرفته به زیاده‌خواهی. این فکر، مبتنی بر همین و منتج از آن، نه فقط خود را جزوی از «گرایش عمومی» نسبت به شرق می‌نمایاند بلکه فراتر، متعلقی تماماً ایدئولوژیک به محور با خصوصیت «نزدیکی فزایندهٔ استراتژیک میان چین و روسیه» می‌داند و می‌شناساند و ناشی از همین، با اشتیاق تمام چسب عبای خامنه‌ای می‌شود و به ردای «آقا» می‌آویزد. در اصل، او با انگیزه‌ی «غرب‌ستیزی» هیستریک قدیمی‌اش است که با هر ستیزنده‌ علیه غرب دست دوستی می‌دهد تا بر جام جم جهان نمای جاودانه‌ی «غرب‌ستیزی» و «شرق‌پرستی»‌اش ترکی ننشیند‌. بند ناف این فکر شیفته‌ی پولاریزاسیون را از همان اول با تیغ دوالیسم بریده‌اند!

«کارپایه» با شوق‌زدگی می‌گوید: «با میانجی‏گری دولت‏هایی مانند روسیه و چین، امروز روابط سیاسی بهتری [در دنیا] شکل گرفته است و … حمایت چین و روسیه از این کشور‏ها به سپری حفاظتی در‏ مقابل فشار‏های امپریالیستی بدل شده است.» البته با یادآمدن تذکر وسط راهی تا ناگفته نگذارد که: «مبارزه در راه ایجاد جهانی آزاد از سلطهٔ یک‌جانبهٔ امپریالیسم نمی‌تواند و نباید از طریق کنار گذاشتن مبارزه در راه عدالت اجتماعی و آزادی‌های دموکراتیک برای توده‌های میلیونی مردم جهان به پیش برده شود

این تکمله اما و البته، تعارفی بیش نیست؛ چرا که ملاک تعیین کننده برای این فکر، همانا رد ستیزه‌جویانه غرب است و استحاله در شرق. در واقع، این از مشخصه‌های اصلی و تکراری «کارپایه» است که با آوردن تکمله‌هایی از ایندست در اینجا و آنجای نوشتار- و البته در جای خود و به میزانی نه لزوماً نادرست و غیر معقول – تا پا از تخته گاز بردارد و با افزودن «اما» و «اگر» و «البته» آنهم نه تبصره‌وار بلکه اصل‌گونه، منظور اصلی‌اش را جابیندازد. از جمله در همین‌جا و با بیانی این‌سان: «اما پیروزی در همهٔ این عرصه‌ها مستلزم داشتن درک دقیق نیروهای پیشرو از تمام تضادها و کشمکش‌های کهنه، چه در سطح جهان و چه در سطح ملی[است]  و باید، به‌گفتهٔ لنین، در هر لحظه آن حلقه‌‌ای از زنجیر را در دست گرفت و تکان داد که کل زنجیر را به حرکت می‌‌آورد. و آن حلقهٔ تعیین‌کننده در جهان امروز ما، اتحاد عمل همهٔ خلق‌ها، نیروها و کشورهای تحت سلطهٔ اقتصادی، سیاسی و نظامی امپریالیسم در درون یک جبههٔ واحد جهانی برای گذار به یک جهان متعادل‌تر چندقطبی است».

و اما برگردان این گزاره به سیاست: «انسجام، تقویت، و موفقیت این جبهه[شرق] شرط لازم برای دست‌یابی به همهٔ اهداف، از جمله اهداف ملی است … هر اقدام حساب‌نشده در جهت تضعیف توان مقاومت، یا حتی سرنگونی و دیگر اَشکال خجولانهٔ همین برخورد به دولت‌هایی که در این جبهه قرار گرفته‌اند … در نهایت به در‌ گِل ماندن مبارزات ملی خواهد انجامید ...این مسأله به‌ویژه در مورد جمهوری اسلامی ایران و نقش فزایندهٔ آن در شکل‌گیری و تقویت این جبههٔ مقاومت اهمیتی صدچندان پیدا می‌کند» لذا: «تضعیف یا به‌زیر کشیدن حکومت جمهوری اسلامی در شرایط خطیر کنونی، تنها خدمتی آشکار به امپریالیسم برای درهم شکستن این جبههٔ بین‌المللی خواهد بود... و این آن خط قرمزی است که هر نیروی پیشرو و انقلابی باید در هر لحظه مد نظر داشته باشد».

گرچه این گزاره‌ها در همان قد و قواره‌ی خود به اندازه‌ی کافی رساننده‌ی مقصود‌اند، با اینهمه، برای پرتوافکنی بر کنه و عمق این نگرش منجمد اما مشعوف از به اصطلاح کشف ویژگی‌های تازه‌ی «دوران»، درنگی چند در این زمینه بی فایده نیست.

نخست اینکه، درونمایه‌ی چنین مکثی را نباید چیزی دانست جز این که تصور نگرش نوع »کارپایه»ای‌‌ از مفهوم «جهان چند قطبی»، فراورده‌ی نگاه به جهان با دوربین کهنه‌ی‌ «جهان دو قطبی» است. مفهوم «شرق» و «غرب» تا پیش از فروپاشی اولی، به مضمون جدال دو سیستم متعارض و ژئوپلتیک ناشی از آن بود، اکنون اما فقط و فقط بر سر حفظ، بازپس‌گیری و تسخیر «فضای حیاتی» برای اعمال قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی است. به دیگر سخن، جهانی کاملاً متمایز از «نظم» پیشاپایانه‌ی دهه هشتاد میلادی، از منظر این نگاه منجمد اما، جهانی که در آن «شرق» همچنان شرق است و «غرب» همان غرب. یعنی حتی این شهامت تبیینی هم دیده نمی‌شود که با انگشت نهادن بر این ویژگی «جهان چند قطبی»، بگوید که در حال حاضر مواجه با جنگ گرگ‌ها و نوعی از تقسیمات جهانی بین آنها روبرو هستیم. این طرز نگاه اما، آن را جدال بین خیر و شر می‌بیند و نمی‌خواهد جهان را جز در تقابل اقطاب نیک‌سرشت و بدسرشت به تصور برآید، چون رهایی از تصور شیطان – فرشته ندارد.

اختلاف گرهی با این طرز نگاه هم آن نیست که گویا او اقطاب را می‌بیند و دیگران نافی وجود چنین اقطابی‌اند. تفاوت در تبیین سازه‌ی کنونی جهان است و دینامیسمی که در آن عمل می‌کند. اهمیت این تاکید به ویژه از آنروست که تمایز جدی بین درک متعارف از مقوله‌ی «جهان چند قطبی» با تفسیر دلبخواه و غیر متعارف دوقطبی‌نگرانه از آن به تصریح درآید. چرا که در نگاه اولی یعنی در نگرش به هستی کنونی دنیا از منشور فهم نه آئینی بل متعارف، حقایق مربوط به موجودیت تعدد اقطاب قدرت در دنیای ما کم نیست. این برداشت اما با طرز نگاه دومی که جهان را بر روی میز جنگ بین «شرق» و «غرب» دراز ‌کرده و به رنده می‌کشد، تفاوت بسیار دارد. اگر اولی بر چندگانگی‌ها در کره زمین کنونی است و غرب را گرفتار در بحران از درون و مشخصاً مواجه با بحران دمکراسی می‌بیند و بر متن این بغرنجی در جستجوی راه تعاملات ملی به سود مردم خود است، دومی اما دچار ساده‌سازی تا ایران را با گنجاندن جهان در قالب آنتاگونیسم دلخواه خود درون یکی از اقطاب قرار دهد.

در واقع، تشخیص چیستی جهان ما به این خواهد بود که دنیای کنونی را نه تعریف‌پذیر در «دو قطبی» و «تک قطبی» بدانیم و نه  آن را «چند قطبی» با موازین و تفاسیر متعلق به دید قدیم و خلق و خوی کهن بخوانیم. آری، جهان امروز به اعتباری «چند قطبی» است اما فقط مسامحتاً و این تسامح نیز مشروط به پشتوانه‌ی وسعت‌نگری و استعداد دیدن واقعیت جهان در تنوعات‌ آن. این جهان در مجموعه‌ای از موجودیت اقطاب اصلی، پدیداری انواع قدرت‌ها و بلوک منطقه‌ای و نیز امکان بروزیابی قدرت‌های محلی است که تشخص می‌پذیرد. این انبوهه‌ی مملو از کثرت و تنوع و تعدد کانون‌های چه مستقل و چه دارای استقلال نسبی، نه پدیده‌ی دفعتاً ظهور‌یافته‌‌ در چند سال اخیر، بلکه حاصل پروسه‌ای است با عمل‌کردی روندوار که شکل‌گیری‌‌اش به سال‌های پیشا فروپاشی «جهان دو قطبی» برمی‌گردد. روندی که، در دو دهه‌ی اخیر فقط شتابی شگرف و دامنه‌‌ی بیشتر به خود گرفته است.

فقط چشم بینا لازم بود تا در دهه‌‌های ۶۰ و ۷۰ میلادی نیز ببیند که چگونه در عین قدرقدرتی هم «غرب» به سرکردگی آمریکا چونان یک سیستم اقتصادی و هم «شرق» با رهبری شوروی به عنوان بدیل اقتصادی آن یکی، عناصر اولیه‌ی «نه شرقی و نه غربی» و نیز «هم شرقی و هم غربی» در جابجای جهان سر برمی‌آوردند و نقش معین خود را بازی می‌کردند. بروز در «نه شرقی و نه غربی» ابتدا عمدتاً با سیمای سکولار و نیز اندکی بعد ظهور در بنیادگرایی مخصوصاً هم از جنس اسلامی و «هم شرقی و هم غربی» از جمله در سرکشی‌های گهگاهی رژیم‌های وابسته به یکی از اقطاب علیه همان قطب. شکل‌گیری جنبش غیرمتعهدها، سازمان کشورهای افریقا، لیگ عربی و سازمان اوپک و نمونه‌ها در این زمینه متعددند. پدیدآیی این پدیده‌ها در همان زمان «دوقطبی» و نقش آفرینی هر کدام آنان در حد و اندازه‌ی خود، تصاویری از آینده به دست می‌دادند.

البته تاثیرپذیری فعل و انفعالات سراسر گیتی بگونه‌ی مستقیم و غیر مستقیم از ساختار دو قطبی جهان و زمان واقعیت داشته و جدی هم بوده است، اما همانا با درنظرداشت این واقعیت که دنیای نیمه‌ی دوم قرن ۲۰ با گذر از سلطه‌ی قدرت‌های دریایی پیشین گام در دوره‌ی موجودیت قدرت متکثر در جهان نهاده بود و می‌رفت تا در آینده و متاثر از تحولاتی اگرچه هنوز ناروشن، در تکثری باز بیشتر جلوه کند.

از یاد نباید داشت که «غرب» حتی آن زمان که فروپاشی رقیب «شرقی» را دید و این چنین پنداشت که حالا می‌توان و باید با یکه‌تازی‌ «پایان تاریخ» نوشت، به کوتاه مدت و با اصابت سر بر سنگ دریافت که سودای «تک قطبی» نئوکانی توهمی بیش نیست. اوباما این هوشمندی امپریالیستی را نمایندگی کرد که چون آن ممه را لولو برد، مدیریت ینگه دنیایی دیگر قادر نیست از جهان قدرت سهمی فراتر از حد خویش‌ ببرد. همین واقعیت هم بود که کاخ سفید را واداشت تا رنجر آمریکایی از عراق بیرون بکشد و در سیاست خارجی آمریکا خاورمیانه تدریجاً جایگاه محوری خود را از دست دهد. آمریکا حتی با بیش از یک تریلیون دلار هزینه هم  نتوانست افغانستان را نگهدارد و بعد ۲۰ سال مجبور به ترک آنجا به نفع طالبان بنیادگرای حامی القاعده‌ی مهاجم به برج‌های دوقلو شد.

نگاه‌ همانند «کارپایه» اما قادر نیست غربِ وارثِ امپراتوری‌های استعماری حالا دیگر از یک سو گرفتار تنگناهای درون ساختاری ناگزیر و از دیگر سو مواجه با تکثیر پیاپی رقابت‌های مهارناپذیر در جهان مبتنی بر منافع را ببیند تا دریابد که چرا واشنگتن در کمند پدیده‌ای چون ترامپ می‌افتد و چرا برگشت به ناسیونالیسم خودی، غرب لیبرال را این سان به تسخیر خود می‌کشد؟ از اینرو دچار شیفتگی بیمارگونه به جنگ اصطلاحاً آزادی بخش جهان از دست ناتو در وجود یورش روسیه علیه اوکراین می‌شود و از شکست‌های آمریکا در چند نقطه از تهاجمات‌ امپریالیستی آن و قدرت‌گیری اقتصادی چین، شراب ذوق‌زدگی سر می‌کشد. مبارزه‌ی آن با امپریالیسم از اینرو اصالت ندارد که فقط در ستیز با غرب و انداختن سپر در برابر بازی‌های روسیه و تحمیلات چین در مناسبات اقتصادی عملا یکسویه کادربندی می‌شود. هم از اینرو و برخلاف لفاظی‌هایش، تزی که صادر می‌کند خلاف مصالح مردم ایران و در درجه‌ی نخست توده‌های زحمتکشی است که گریبانگیر انواع مشکلات ساخته و پرورده‌ی همین نظام‌اند. این طرز فکر با کوبیدن بر طبل «ایستادگی ضد امپریالیستی» این نظام تبهکار و ویرانگر، برای ماجراجویی‌های آن هورا می‌کشد.

این نگاه، روندها در جهان را چون به درستی نمی‌بیند لذا خال‌باز معتادی را می‌ماند که در بازی با فقط چند کارت توی جیب، همه صحنه را در پلاریزاسیون مطلوب خویش رصد می‌کند. پس هیچ جای شگفتی ندارد که نجات جهان از دست «تک قطبی» بودن و افتادن بر ریل دو قطبی اما زیر عنوان «چند قطبی» را در وجود پوتین شوینیست ولیکا روس (روسیه بزرگ) چونان ناجی موعود بجوید! برای این فکر گیرکرده در قرن ماضی، آنچه باید بر سرجایش بماند همانا هیستری غرب‌ستیزی است و جایگزینی مائویسم‌ستیزی پیشین‌‌ با پرستش چین به رهبری شی. جهان این فکر، «چند قطبی» است ولی «چند قطبی» همچنان در کادر «شرق علیه غرب» تحت لوای اتحاد غرب‌ستیزی غرب‌ستیزان! «جبهه متحد خلق» آن هم، برخاسته‌ای است از چنین آرایه‌های ذهنی.

این نگاه، منتقدین بنیادهای سرمایه‌دارانه و زورگویانه‌ی غرب ولی نه مانند خودش «غرب ستیز» را به این دلیل در برابر خود می‌بیند که اینان چه از موضع جهان‌گرایی و چه ملی، از برقراری مناسبات معقول هم غربی و هم شرقی کشور با جهان ارزیابی به سود منافع مردم ایران دارند. نگاه فقط شرقی اما، زیر علم و کتل «استقلال» بدترین نوع وابستگی را تدارک می‌بیند. او با آفرین گفتن به نقش جمهوری اسلامی در «مقاومت محوری»، آن را شریک «ضد امپریالیست» خود می‌شناسد و چه بسا که بی به روی خود ‌آوردن، در دل حتی به ستایش طالبان پس‌گیرنده‌ی افغانستان از آمریکا بر می‌‌آید! اصل از نظر او، در عمل و حتی نظر نه بر امر توسعه که «استقلال» است و بس. برای آن مهم نیست که استقلال جمهوری اسلامی، استقلالی بوده بکلی هستی سوز که کشور طی آن، خسارات استراتژیک جبران ناپذیری دیده و بزرگترین فرصت‌های رشد را از دست داده است. برای این نگاه، سردار سلیمانی قهرمان ملی است چون جنگ‌های نیابتی را سامان ‌داد تا مدال افتخار تبهکاری ملی و منطقه‌ایِ «عمق استراتژیک» و ایجاد «هلال شیعی» ولایت بر سینه‌ی این سینه‌چاک «رهبر» بنشیند. این نگاه و سیاست، به لحاظ فلسفه‌ی سیاسی، اسیر دوئیت محض است و همچنان با کباده‌کشی در سیکل دوگانه خیر و شر می‌چرخد. او پیش از سیاستگزاری، نیاز به فهم نگرش دیالکتیکی دارد و بیش از سیاست‌سازی رو به جهنم ولایت، محتاج درک هستی متکثر در منطقه و جهان است.

ادامه دارد

بهزاد کریمی  26 دی ۱۴۰۲ برابر با ۱۶ ژانویه ۲۰۲۴