به دنبال دو بخش قبلاً مندرج (۱) و (۲)، بخش آخر نقدِ «کارپایهٔ سیاسی برای مرحلهٔ ‌کنونی مبارزه» (۳) با تمرکز بر دو موضوع پایان می‌گیرد. یکی عاملیت «نگاه به شرق» در تحلیل «کارپایه» از تحولات حاکمیت جمهوری اسلامی، و دیگری دعوت این «کارپایه» از اپوزیسیون چپ برای تشکیل «جبهه متحد» بر مبنای لزوم «ایجاد و تقویت جبههٔ واحد در برابر امپریالیسم»!

نقش «جهان چند قطبی» در بازگشت دیگربار ولی فقیه به سود و سوی «محرومان جامعه»!

به ارزیابی «کارپایه»‌، ترکیب طبقاتیِ «حاکمیت جمهوری اسلامی ایران ‌امروز شامل ترکیبی از نمایندگان یک بلوک قدرت مسلط، متشکل از لایه‌های مختلف بورژوازی بزرگ (تجاری، بوروکراتیک، رانتی، و مالی) … [با کارکردی] در راستای ادامهٔ سیاست‌های اقتصادی نئولیبرالی وابسته به غرب، و “ولی فقیه”، به‌عنوان نمایندهٔ جناح‌های گوناگون خرده‌بورژوازی سنتی ایران و لایه‌های پایینی جامعه است» و توضیح آن در چرایی دیکتاتوری جمهوری اسلامی از منظر طبقاتی نیز اینکه: «ما خصلت اصلی حاکمیت را در حال حاضر، از نظر طبقاتی، دیکتاتوری لایه‌های بورژوازی بزرگ، به‌ویژه لایه‌های وابسته به غرب، می‌دانیم».

طبق این گفته‌ها، دیکتاتوری در این نظام نه از سوی اقشار متنفذ میلیتار و بوروکرات تسبیح به دست و ‌ تا بنا گوش ریش به زعامت ولی فقیه، بلکه ناشی از بورژوازی‌‌ تزریقی از برون نظام دیانت به درون آنست. فتنه‌ها، همه نهفته‌ زیر سر نئولیبرال‌های نفوذی به نظام‌‌اند و نه از سوی بارآمد‌گان و فربه‌شدگان در دامن دیکتاتوری نعلین و جملگی‌شان نیز سینه‌زن اقتدار ولایت‌.

این تبیین، چیزی جز هم‌زمانی ضعف دید در تشخیص واقعیت‌های ایران اسیر حکومت ولایی از یک‌سو با فهم قالبی از نئو لیبرالیسم از دیگرسو نیست؛ هم برداشتی وارونه از رابطه‌ی خودویژه‌ی سیاست و اقتصاد در نظام ولایی دارد وهم درکی کج‌و‌کوله از نئو لیبرالیسم که گویا ِصرف حضور سیاست‌هایی از خصوصی‌سازی و وجود جریان‌هایی نئولیبرال در یک سیستم برای نئولیبرال نامیدن آن کافی است! این تبیین، رونوشت نعل‌به‌نعل تحلیل‌های معطوف به دیکتاتوری‌های نظامی آمریکای لاتین است که به اجرای فرامین بانک جهانی و صندوق بین المللی پول شهرت دارند! تحلیلی متاثر از افسانه‌ی تخت پروکروست یونان باستان، که با دوقطبی نمایاندن رابطه‌ی کلان سرمایه‌داری و ولی فقیه در نظام برآنست تا لباس نمایندگی «لایه‌های پایینی جامعه» بر تن این هیولا ‌‌کند!

«کارپایه»، فعل و انفعالات طبقاتی در جمهوری اسلامی و نوسانات آن طی چند دهه‌ی گذشته را بگونه‌ای پی‌می‌گیرد تا در آخر به کشف «امکان» برای «حفظ استقلال» به سود «لایه‌های پایینی جامعه» نایل آید! مطابق این سیر: «در ابتدای انقلاب، … جهت‌گیری سیاست‌های “ولی فقیه” عمدتاً در راستای منافع “مستضعفان” قرار داشت. اما با قدرت‌گیری و سلطهٔ فزاینده لایه‌های بورژوازی نئولیبرال وابسته به غرب طی چند دههٔ گذشته، سیاست‌های “ولی فقیه” به‌ناچار در جهت منافع این طبقات حرکت کرد، و به‌موازات رشد مداوم سرمایه‌داری بزرگ، استقلال نسبی آن از لایه‌های بورژوازی درون حاکمیت کاهش یافت». این استحاله نیز نتیجه‌ی «آغاز توطئه‌های امپریالیسم آمریکا علیه انقلاب…[بود که] تعادل نیروهای درون حاکمیت را به‌نفع لایه‌های بورژوازی بر هم زد… و خصوصی‌سازی‌های گسترده و تحمیل سیاست‌های اقتصادی نئولیبرالی آغاز… و در این روند، نقش مستقل و قدرت تأثیرگذاری “ولی فقیه” بر روندهای سیاسی و اقتصادی روزبه‌روز کم‌رنگ‌تر شد.»

نکته اصلی در این سیر از بافته‌ها، همانا برگشایی معمای ساخته‌ و پرداخته‌ی «کارپایه» و همانندهایش در مسئله‌ی «قدرت»یابی دیگربار ولی فقیهِ تا مدتی مقهور بورژوازی بزرگ طرفدار غرب به موقعیت کنونی منادی منافع « لایه‌های پایینی جامعه» است. حل این چیستان که چطور پس از آنهمه غلبه‌یابی‌ نئولیبرالیسم در جمهوری اسلامی تا حد سلطه‌ی «بورژوازی بزرگ» بر آنو استحاله‌ی حضرت ولی فقیه تا «شریک بورژوا»شدن، باز آفتاب امید و باور به فقاهت در دل این قطب‌گرایان طلوع و نور رهایی از «امپریالیسم» جان‌شان را گرما می‌بخشد؟! پاسخ اینست: نفس مسیحایی فرشته‌ی شفابخشِ «نگاه به شرق» از راه می‌رسد و چونان کلید نجات نظام از اهریمن، برق شادی را در چشم اینان‌ می‌نشاند!

به نظر «کارپایه»، از این‌رو «امکان» گشایش در نظام‌ به سود «لایه‌های پایینی جامعه» رو ‌آمده است که «بیت» با عدول از «نه غربی و نه شرقی» پیشین، سمتگیری تازه‌ای را در پیش گرفته و مطابق این استدلال: «با ظهور چین به‌عنوان یک قدرت اقتصادی رقیب برای آمریکا، و از آن تعیین‌کننده‌تر ورود ارتش روسیه به اوکراین و درگیری مستقیم نظامی ناتو با روسیه، همهٔ معادلات موجود، هم برای آمریکا و هم ایران بر هم خورد»، «بخشی از حاکمیت جمهوری اسلامی ایران، به‌ویژه جناح نمایندهٔ خرده‌بورژوازی و لایه‌های پایینی جامعه، … بر اساس آگاهی از این واقعیت که امپریالیسم به‌ هرصورت وجود یک دولت قدرتمند را در ایران تحمل نخواهد کرد، تصمیم به اتخاذ سیاست نگاه به شرق گرفت. و این آغازگر روندی شد که هم سیاست آمریکا در قبال ایران را … تغییر داد و هم به یک کشمکش جدی در درون حاکمیت جمهوری اسلامی، و حذف بخشی از جناح هوادار غرب از ساختار سیاسی کشور در انتخابات اخیر ریاست جمهوری منجر شد»!

و این یعنی، رسوایی هورا کشیدن و زنده باد گفتن به سید علی خامنه‌ای مدیر «چرخش به شرق» و سید ابراهیم رئیسی مجری فرامین رئیس‌! ضمن اینکه فقط هم برای ازدست نرفتن رشته‌ی بحث در تعقیب سیر فکر «کارپایه»‌‌ بود که نگفتیم این تنها خواجه حافظ بود که خبرنداشت «نقش» و «تاثیر» خامنه‌ای بر «روندهای سیاسی و اقتصادی» در طول ولایت او نه «کم رنگ‌تر» بلکه مدام پررنگ‌تر شده است.‌ باز برای دور نشدن از متن بود که از یک امای عادتی دیگر «کارپایه» هم ‌گذشتیم که هم می‎‌گوید: «موضوع بهیچوجه کم بها دادن یا نادیده گرفتن اهمیت مبارزه در راه تغییر شکل مشخص حکومت بر جامعه نیست» و هم «اما باید پیش از هرچیز به‌طور قطع روشن شود که رابطهٔ دیالکتیک میان «شکل» کنونی حکومت در ایران با منافع طبقه یا طبقات حاکم و کل حاکمیت چیست؟»!اول تاکید بر «اهمیتِ» «شکل حکومت» و بلافاصله با توسل به «دیالکتیک»، کله‌پا کردن آن!

اما نقل قول‌ها را ادامه دهیم تا به استنتاج تبیین برسیم: با «این چرخش … قدرت گذشته “ولی فقیه”… آغاز شد… و بدین ترتیب، تعادل نیروها در درون حاکمیت، البته به‌شکلی بسیار شکننده، به‌نفع هواداران گرایش به شرق تغییر یافت.» و با نزول همین معجزه‌ هم است که ولی فقیه: «توانسته است… با … طرح شعارهای عدالت‌خواهانه در حمایت از محرومان، از یک‌سو، و دفاع قاطع از استقلال و تمامیت ارضی کشور، از سوی دیگر، همچنان از حمایت مهمی از بخشی از خرده‌بورژوازی شهر و روستا و لایه‌های پایینی جامعه برخوردار بماند»! و نتیجه‌گیری از احساس هم‌کاسه‌گی سیاسی‌‌ با ولایت نیز این چنین: «کسانی که امروز مبارزه با “ولایت فقیه” را در صدر دستور کار مبارزاتی خود قرار داده‌اند، … عملاً به سلطهٔ کامل بورژوازی بزرگ هوادار غرب در ایران یاری می‌رسانند و کار امپریالیسم را برای نقطهٔ پایان گذاشتن بر استقلال و تمامیت ارضی کشور تسهیل می‌کنند»!

«کارپایه» در «نگاه به شرق» چنان دچار شیفتگی و نشناختن سر از پاست که سوداندوزی «لایه‌هایی از بورژوازی بزرگ» در دادوستد با چین را هیچ‌ به چشم نمی‌گیرد! البته غیر طبیعی هم نیست چرا که در مختصات این «اقتصاد سیاسی»، هر قسم از سوداگری با روسیه و چین به دلیل فرع بودن نسبت به اصل گزینش «گرایش به شرق»، مجاز است‌! نگرانی آن بیشتر از طرف سرمایه‌ی صنعتی «غرب‌گرا» است تا تاخت‌وتازها از طرف کلان «تجار محترم» خودتطبیق گر با کالای «شرقی»!

همین اغماض نسبت به سرمایه‌‌های مرتبط با بریکس، آنجا به حداکثر می‌رسد که موضوع نهاد سپاه پیش می‌آید. برخورد «کارپایه» با سپاه، تایید آنست با چراغ خاموش! نگارندگان در طول «کارپایه» سیاست سکوت حساب‌شده نسبت به سپاه را دارد و آنان را کاری با این نهاد بالادستی در اقتصاد و سرکوب‌گری چنگ‌انداز بر سیاست داخلی و خارجی کشور، امنیت و فرهنگ و هر عرصه‌ای‌ از جامعه نیست! سکوت سنگین در مورد چنین اختاپوسی، فقط با این توجیه می‌پذیرد که از نظر تفکر نوع کارپایه‌ای، شیشه‌ی عمر «مقاومت محور»ی جمهوری اسلامی به موجودیت سپاه و دست سپاه است. بدون این اهرم اصلی نظام و مخصوصاً شاخه‌ی قدس آن، مشی «هلال شیعیِ» «ضد امپریالیست» در هوا می‌ماند! مگر تبریک‌گفتن‌های این تفکر به «موفقیت»های عملیاتی و تسلیحاتی سپاه، تصادفی است؟ احساس وظیفه است که عمل می‌کند!

مسئله این نیست که نباید به نوع مناسبات کشور با هر قطب و قدرتی حساس نبود، برعکس نیروی چپ در همین ایران کنونی می‌باید به هر نوع پیامد منفی ناشی از هم‌پیوندی‌های سرمایه‌داری داخلی چه با غرب و چه شرق حساس باشد و بر ضرورت اتخاذ تدابیر کنترل کننده‌ی چنین عوارضی پای بفشرد. اما امپریالیسم را فقط در غرب خلاصه‌کردن و شرق «ضد امپریالیست» را به پرستش نشستن، داستان دیگری است که ربطی به چپ‌بودن ندارد و فقط خبر از وابستگی قطب‌گرایانه می‌دهد!

از نظر «کارپایه»، عمدگی خطر برای جمهوری اسلامی جهت‌گیرنده‌ در سمت به اصطلاح درست: «جناح هوادار غرب است… که از یک سو هرچه بیشتر دست به‌‌دامن دولت‌های غربی می‌شود، و از سوی دیگر تمرکز خود را روی سوار شدن بر موج اعتراضات ناشی از نارضایتی‌های برحق انباشت شده، که سیاست‌های نئولیبرالی خود غرب‌گرایان عامل اصلی آن بوده است، قرار داده است. و این آن عامل جدیدی است که در وضعیت بحرانی کنونی می‌تواند امنیت و تمامیت ارضی میهن ما را به‌مخاطره اندازد. بر اساس درک از این وضعیت داخلی[هم] است که دولت‌های امپریالیستی اکنون با تمام توان اقتصادی و تکنولوژی تبلیغاتی خود وارد صحنه شده‌اند تا … سیر جریانات را به‌سمت سازمان‌دهی یک انقلاب مخملی و بازگرداندن ایران به دامن غرب، یا در صورت امکان تجزیهٔ کامل ایران، تغییر دهند»!

با این حساب، دیگر نباید جای گلایه‌ای باقی بماند که چرا در «کارپایه»‌ی ده صفحه‌ای، جنبشی به عظمت «زن – زندگی – آزادی» هیچ نام و جایی ندارد! چه جایگاه و سهمی بالاتر از انتساب این جنبش انقلابی به «انقلاب مخملی» که «مخاطره جدید علیه امنیت و تمامیت ارضی میهن» است ومحمل امید بودن برای «جناح غرب‌گرا»، «نئولیبرال‌ها» و «دولت‌های غربی»؟!

بلاخره پرگار با چرخیدن بر مدار نظام، تیر آخر را می‌زند تا به نقطه شروعش برگردد: «امروز بار دیگر یک نبرد “که بر که” در درون حاکمیت شکل گرفته است، که در یک سوی آن جناح‌های سرمایه‌داری نئولیبرال وابسته به غرب، و در سوی دیگر آن جناح‌های سرمایه‌داری ذینفع در سیاست گردش به شرق، زیر هدایت “ولی فقیه” به‌عنوان نمایندهٔ خرده‌بورژوازی و لایه‌های پایینی جامعه… قرار دارند… برآیند این نبرد سیاسی تبعات طبقاتی بسیار جدی برای جامعهٔ ایران و آیندهٔ کشور خواهد داشت.» ودر ادامه: «هرگونه قصور یا تأخیر در [فهم اهمیت نگاه به شرق]… می‌تواند به نابودی استقلال و تمامیت ارضی ایران منجر شود»!خطر هم نه فقط خلاصه در وجه ملی، بلکه بسی بزرگ‌تر است و متوجه و علیه کل منطقه‌ و جهان: با «شکست سیاست گرایش به‌شرق [در حاکمیت]… جبههٔ مقاومت در سطح منطقه متلاشی خواهد شد. اسراییل، با کمک آمریکا بار دیگر به قدرت فائقه در منطقه بدل خواهد شد و مسألهٔ حقوق خلق فلسطین در زیر خاک یک نظام تک‌دولتی صهیونیستی مدفون خواهد گشت. تعادل نیروها در عرصهٔ بین‌المللی، با توجه به نقش تعیین‌کنندهٔ ایران در آن، به‌ضرر چین و روسیه و دیگر نیروهای رهایی‌بخش ملی تغییر خواهد کرد، و دست آمریکا و متحدانش برای یکه‌تازی در سطح جهان و منطقه بار دیگر هرچه بازتر خواهد شد.»

بدینسان تحلیل تفکر «کارپایه»‌ای از جمهوری اسلامی و فعل و انفعالات آن، در شعرِ «منظور من از کعبه و بتخانه تویی تو/ منظور تویی کعبه و بتخانه بهانه» به تعبیر درمی‌آید تا قطعی شود قصد نگارندگان نه ارایه تحلیل طبقاتی عینی از بافتار جمهوری اسلامی، بلکه نشاندن سیاست «فقط شرق» بر سیر روندها در ساختار این نظام است و به تثبیت رساندن آن! «کارپایه»‌ با نگاه ایدئولوژیک قطب‌گرایانه‌ی نوع «شرقی»‌اش، نمی‌تواند و نباید هم جمهوری اسلامی را چنین یگانه با خویش نیابد!

در مذمت اپوزیسیون و دعوت از آن به ایجاد «جبهه‌ی متحد» هم‌سو با ولایت!

بقیه «کارپایه» یا تکرار همان مطالب است در اشکالی دیگر و یا درس‌نامه‌‌ای مغشوش‌ پیرامون مثلاً تضادهای اصلی، عمده و فرعی که بنا به آن، تضاد اصلی بین کار و سرمایه است متبلور در قالب عمده‌ی «تضاد میان مجموعهٔ خلق‌های جهان با امپریالیسم» و تضاد‌هایی نیز هستند فرعی یا «ثانوی دیگری مانند تضاد آزادی و دیکتاتوری، تضاد فقر و ثروت، و تضادها و اختلافات ملی، قومی، مذهبی، و فرهنگی». منظور از این تدریس و تعلیم هم، توجه دادن‌هاست به شناخت «شگرد امپریالیسم» که بنا به آن: «امپریالیسم برای مدت‌ها کوشیده است تا با عمده کردن تضادهای ثانوی موجود در چارچوب ملی کشور‌ها، مانند “دیکتاتوری” و “نقض حقوق بشر” و «ارجحیت یک‌جانبه قائل شدن برای مبارزه برای “دموکراسی” و “حقوق بشر” در درون هر کشور به‌طور جداگانه…»، ارابه‌ی «سلطهٔ بیشتر بر جهان» را براند و بتازاند! بنابراین، چون «دموکراسی» و «حقوق بشر» در «شگرد امپریالیسم» اولویت دارند(؟!)، از نظر تفکر«کارپایه»ای باید اموری «ثانوی»قلمداد بشوند!

خودبهره‌جویی تفکر «کارپایه»‌ای مغروق تعلق خاطر به جمهوری اسلامی از درس داده‌هایش نیز چیزی نیست مگر «ایجاد و تقویت یک جبههٔ واحد در برابر امپریالیسم» و البته با افزودن قسم نوع دم خروسی بر آن تا به خیال خود با زدن آس برنده بر زمین  ناباور به بافته‌هایش را چنین آچمز کند: «آیا هم‌این ضرورت تاریخی نیست که امروز کوبا و ونزوئلا و نیکاراگوئه را در یک جبههٔ واحد مقاومت در برابر امپریالیسم در کنار کشورهایی مانند جمهوری اسلامی ایران قرار داده است؟» بازتاب شوریدگی این فکر به آمریکاستیزی جمهوری اسلامی در این نکته‌ی ظریف رخ‌نماست که با ابراز لطف در حق سه «دولت سوسیالیستی» آمریکای لاتینی، آنها را مفتخر به قرارگرفتن در کنار حکومت با «شکل» ولایی می‌کند و نه برعکس! الگو، جمهوری اسلامی است!

«کارپایه» ضمن پرداختن به انواع  «توطئه‌های امپریالیستی»، آدرس «خطر واقعی کنونی» را نه در خیابان مشخص که در بیابان می‌دهد: «آمریکا و متحدانش امروز سیاست دامن زدن به یک دور شیطانی اعتراض و سرکوب فزاینده در داخل کشور را دنبال می‌کنند تا از این راه بتوانند مردم معترض ایران را برای نجات از وضعیت موجود دست به‌دامن آمریکا و غربِ “مدافع دموکراسی و حقوق بشر” کنند»! غافل از اینکه برای پستچی دارای هوش متوسط هیچ دشوار نیست تا نامه را درست به خیابان مقصد برساند:خیزش‌های‌ دی ۹۶ و آبان ۹۸ و جنبش انقلابی «زن – زندگی – آزادی»!

«کارپایه» رو به حکومت و با زبانی که خوشایند «جناح مدافع سیاست نگرش به شرق»باشد، امید به ولایت حاکم را چنین فرموله می‌کند: «وضعیت تازه جناح مدافع سیاست نگرش به شرق را در برابر وضعیتی دشوار و تعیین‌کننده قرار داده است اما … با توجه به شکنندگی اوضاع اقتصادی ـ اجتماعی و ماهیت ارتجاعی جناح‌های بورژوازی نئولیبرال درون حاکمیت، ما امکان درهم شکسته شدن مقاومت کنونی در برابر فشارهای امپریالیسم را دور از ذهن نمی‌بینیم.»

لحن این تفکر ولی در برابر اپوزیسیون خواهان گذار از جمهوری اسلامی – و جدا از هر گرایش و مشی‌ – گزنده و عتابی است که نباید هم عجیب بنماید: «سرنگونی طلبان» و «گذار‌ی»‌ها با افتادن «در دام تبلیغات رسانه‌های امپریالیستی»، «بر آتش افروخته شده توسط امپریالیسم علیه ایران دامن می‌زنند.» و «بر اساس این واقعیات» است که: اصلِ «مخالفت با شعار “سرنگونی جمهوری اسلامی” … ـــ یا شکل خجولانه‌تر و گمراه‌کننده‌تر آن یعنی “گذار از جمهوری اسلامی” – در شرایط خطیر کنونی مطرح است»!

و بدیل پیشنهادی‌‌ «کارپایه» هم، این فرمایشات‌ بی نیاز از تفسیر: «اولین گام ضرور در این راستا، حرکت در چارچوب قانون اساسی، پرهیز از دادن شعارهای ظاهرا “انقلابی” از بیرون و درغلطیدن به ورطهٔ چپ‌روی‌های مورد حمایت امپریالیسم» است و ابزار اجرایی آن نیز صدور دعوت‌نامه برای اپوزیسیون تا: « بکوشیم به کمک یکدیگر به یک راه حل علمی و درست منطبق بر این شرایط عینی دست‌یابیم و آن را متحدانه برای پیش‌برد روند انقلابی در ایران به‌اجرا درآوریم.»!

در پاسخ به فراخوانی چنین موهوم، تنها به یک نکته‌ی مکرر باید اکتفا کرد: دعوت بی‌مایه و بی‌پایه از اپوزیسیون به تشکیل «جبهه متحد» هم‌سو با راس نظام و حامیان برون‌نظام آن؟! یک چنین شیری خدا کی آفرید؟! چرا نیاموختن هیچ درس از سر به صخره ‌خوردن صد باره‌ی صدای ملتمس هماره بی پژواک؟ اشکال آیا در خیل وسیع بی‌اعتماد‌ها نسبت به این طلبکاران همیشه دل در گرو قدرت «مقاومت محور» است یا در فکر و رفتار این معدود محافل و افراد اما هماره خود را برحق‌پندار؟!

تامل نقد حاضر بر «جبهه متحد» اینجا فقط بر چند و چون آن از زاویه سیاسی است وگرنه این مقوله‌ سلبی، نظراً بنیاد در پوپولیسم دارد که طی بحثی عمیق می‌توان‌ نشان داد چرا چیزی بیش از ابزار برای هژمونی ارتجاع نیست و یکی از مصادیق آن نیز همین چپ منجمد قطب‌گرا در هم‌دستی چه نظری و چه منطقاً عملی با جمهوری اسلامی. اشاره به «جبهه متحد» فراخوانده‌شده از سوی این سرودخوانان «فتح قدیمی» بی فتح در اینجا، محض تذکر است به حضرات که دست بردارند از دعوت‌هایی چنین هجو به تشکیل جبهه‌‌ی کذا با خود از دمکرات‌هایی که وجه اصلی نبرد در ایران کنونی را مبارزه برای گذار از جمهوری اسلامی و جایگزینی‌ آن با جمهوری سکولار دمکرات می‌دانند! ِصرفاً هم برای فروکردن در گوش این آب در هاون کوب‌هاست تا دوره کنند الفبای سیاست را که در آن، کمترین اتحاد از اشتراکات حداقل می‌گذرد و نه در حداکثر اختلاف سیاسی! برای اینست که شاید بشنوند دعوت به اتحاد بر متن تقابل میان دو مخالف که یکی‌شان سرازیر دره شرم‌آور هم‌آغوشی با جمهوری اسلامی است و دیگری ره‌پیمای سربالایی برای به زیرکشیدن این نظام، نه «یکی داستان است پر از آب چشم» بل قصه‌ای است همه شوخ و شنگ!

و در پایان، حال که چپ منجمد، «حلقه تعیین کننده» از لنین انقلابی را وام گرفته‌‌ تا خرج بدترین محافظه کاری‌ خود کند، این پند را هم از مارکس بشنود که می‌گفت: شرم، حسی انقلابی است!

بهزاد کریمی ۴ بهمن ماه ۱۴۰۲ برابر با ۲۳ ژانویه ۲۰۲۴

۱)https://www.akhbar-rooz.com/230396/1402/10/26/

۲)https://www.akhbar-rooz.com/230678/1402/10/29/

۳) کارپایهٔ سیاسی گروه «۱۰ مهر» برای مرحلهٔ ‌کنونی مبارزه