چرا حکومت مرکزی که خود را مسئول رسیدگی به امور مردم حاشیه قلمداد کرده، بدون هیچ فشاری از سوی اهل تریبون و قلم در این کشور، در طی این صد سال اخیر سیاست‌های فاجعه‌آمیز خود را ادامه می‌دهد؟

*اتفاقات اخیر خوزستان تنها نوک کوه یک فاجعه‌ی انسانی به تمام معناست. کوهی که فهم آن بدون در نظر گرفتن رابطه‌ی تاریخی مرکز با حاشیه ناقص می‌نماید. رابطه‌ای که با تبیین برخی از ابعاد آن شاید بتوان به پاسخ این سئوال رسید که چرا وضع در سرزمینی که از حیث منابع طبیعی یکی از ثروتمندترین مناطق جهان به حساب می‌آید به اینجا می‌رسد که مردمانش حتی از آب شرب هم محروم می‌شوند؟ و هنگامی که به وضع موجود اعتراض می‌کنند، جوابی بهتر از انکار و گلوله دریافت نمی‌کنند.

و یا پاسخ به این سئوال: چرا حکومت مرکزی که خود را مسئول رسیدگی به امور مردم حاشیه قلمداد کرده، بدون هیچ فشاری از سوی اهل تریبون و قلم در این کشور، در طی این صد سال اخیر سیاست‌های فاجعه‌آمیز خود را ادامه می‌دهد؟

تقریبا از صد سال گذشته که حکومت مرکزی با رهبری رضاشاه تمام انواع خود‌سامانی را در حاشیه به نفع مرکز سرکوب کرده، پروسه‌ی یکسان‌سازی در جغرافیای فعلی ایران کلید خورد. پروسه‌ای که با فقیر کردن و حذف اقلیت‌های اتنیکی از ایفای نقش در سرنوشت سیاسی و اقتصادی همراه شد. امری که باب میل بسیاری از نخبگان مرکز در آن عصر بود و در مواقعی حتی به تحریک آن‌ها اتفاق افتاد.

تشکیل دولت-ملت که با کشف و سیطره‌ی کامل حکومت مرکزی بر نفت همگام بود، این فرصت را به حکومت داد تا بلندپروازی‌هایش را برای تشکیل یک ملت واحد با زبان و فرهنگ واحد به شکل جدی دنبال کند. مسأله‌ای که از نگاه بسیاری از نخبگان مرکز تنها راه استقلال و حفظ تمامیت ارضی کشور تلقی می‌شد. استقلال و تمامیت ارضی دو مقوله‌ای که به مهم‌ترین دغدغه مرکز و نخبگان مرکز در طول این صد سال بدل شد.

آگهی

نخبگانی که نه تنها سیاست‌های مرکز‌گرایانه وانحصارطلبانه‌ی مرکز را مخرب نمی‌دیدند، بلکه آن را ضروری هم می‌انگاشتند. قابل تأمل اینکه هنوز علی‌رغم شکست واضح این سیاست، مرکزگرایی و انحصارطلبی اقتدارگرایانه بیشترین طرفدار را میان نخبگان و فعالین سیاسی-فرهنگی مرکز، چه در داخل و چه در خارج از کشور، داراست.

حذف بیش از نصف جمعیت کشور از مشارکت در سرنوشت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی آن در این صد سال به معنی حذف عمده‌ترین پتانسیل رشد و توسعه (به‌ویژه که عمده سرمایه و منابع این جغرافیا در حاشیه نهفته است و نه در مرکز و همچنین، اقلیت‌های حاشیه با توجه به اشتراکات زبانی و فرهنگی با جوامع همسایه فرصتی برای ایجاد روابط مسالمت‌آمیز و ثمربخش به حساب می‌آیند) و قرار دادن آن‌ها به‌عنوان خطری واقعی در برابر خود بوده است.

مثال‌های زیادی برای اثبات این موضوع که تکثرگرایی در کشورهای کثیر‌المله و موزائیکی مهم‌ترین ابزار برای رفاه، امنیت و حتی استقلال و حفظ تمامیت ارضی است، وجود دارد.

و برعکس حذف‌گرایی و انحصارطلبی در این‌گونه کشورها بزرگ‌ترین تهدید برای استقلال و تمامیت ارضی است؛ نمونه‌های عراق و افغانستان در همسایگی‌مان شاهد عیانی بر این امر است.

در واقع، هر جا که مردم جایی برای هویت، فرهنگ و‌‌‌موجودیت خود در مرزهای یک کشور نبینند، راه جدایی و استقلال را در پیش می‌گیرند و برعکس اگر آن‌گونه که هستند به رسمیت شناخته شوند و حقوق آن‌ها به شکل کامل اعطا شود، بحث جدایی و استقلال در اولویت‌های آخر آن مردم قرار می‌گیرد، نمونه اسکاتلند در دهه‌ی اخیر شاهد خوبی بر این مسأله است.

هنگامی که مرزهای جغرافیای در کانون توجه قرار گیرد و انسان‌های درون این مرزها مورد غفلت واقع شوند، تبعات بسیار مخرب و ویرانگری می‌تواند داشته باشد. چیزی که امروز ما با پوست و استخوان آن را حس می‌کنیم و نه تنها هزینه این اولویت‌بندی‌ها برای حاشیه بوده، بلکه مرکز هم به‌شدت از آن متضرر شده است. کشوری که از حیث وسعت، جمعیت و سرمایه‌های طبیعی در میان پانزده کشور اول دنیاست، امروزه به مرز فروپاشی اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی رسیده است و اگر گزینه‌ی بهتری خارج از مرزهای آن برای این مردم فراهم شود، کم نخواهند بود کسانی که عطایش را به لقایش می‌بخشند و راه مهاجرت را در پیش می‌گیرند.

مساله‌ای، که از نگاه نگارنده، بخش قابل توجهی از مسئولیت آن به عهده نخبگان مرکز است. یکی از مهم‌ترین وظایف نخبگان و روشنفکران همیشه فروریختن قالب‌های فکری مخرب و همچنین قرار دادن حکومت‌ها در مسیر درست، یا حداقل تلاش در این راستا، بوده است و هر جا که این نخبگان از مسئولیت اخلاقی خود در قبال سیاست‌های غلط حکومت‌ها شانه خالی کرده‌اند یا با آن هم‌آوا شده‌اند، نتایج وخیمی را مشابه آن‌چه در ایران در حال اتفاق افتادن است، شاهد می‌شویم.
در ایران نخبگان مرکز از همان بدو تأسیس دولت-ملت به شکل علنی و غیرعلنی از اقتدارگرایی و انحصارطلبی مرکز، به بهانه حفظ استقلال و تمامیت ارضی، حمایت یا در مقابل آن سکوت پیشه کرده‌اند.

آگهی

و هم‌چنین، ضرورت دمکراتیزاسیون و به رسمیت شناختن آحاد مردم این کشور و اعطای حقوق حقه‌ی آن‌ها را(به دلیل ترس از مطالبات بیشتر آن‌ها که ممکن است به بحث حق تعیین سرنوشت و تجزیه کشور منجر شود) نادیده گرفتند.

ترس از فروپاشی سیاسی باعث شده که این نخبگان دولت‌ها را از مسئولیت اخلاقی در قبال اقلیت‌های حاشیه تبرئه کنند و موضع بسیار مأیوس‌کننده‌ای را در مقابل حذف تدریجی آن‌ها اتخاذ کنند. تبعیض، هویت‌زدایی و تغییر آرایش جمعیتی از طرف حکومت‌ها در این صد سال که به خشکاندن ریشه زندگی در این مناطق انجامیده، با تأیید یا در بهترین حالت سکوت آن‌ها همراه بوده است. امری که به سلب حقوق هر چه بیشتر این اقلیت‌ها منجر شده، به حدی که در خوزستان، سرزمینی که هزاران سال است که از پرآبی و فراخی بهره‌مند بوده است، امروزه مردمش آب آشامیدنی ندارند.

البته بخشی از معضل حاشیه هم متوجه نخبگان هویت‌طلب آن است. آن‌ها نتواستند به شکلی مناسب نیازها و خواسته‌های مردمشان را نمایندگی کنند و همچنین تلاش چندانی برای ایجاد یک رابطه مسالمت‌آمیز و گفت‌وگومحور با مرکز و نخبگانش به خرج نداده‌اند و در اکثر مواقع متاسفانه در دام حذف‌گرایی معکوس قرار گرفتند. البته نمی‌شود منکر هژمونی مرکز و تعیین قلمروبازی از سوی آن بود به‌ویژه که اداره این قلمرو به‌واسطه زبان فارسی انجام می‌گیرد، زبانی که کمیت هویت‌طلبان در آن می‌لنگد، اما با همه این موارد انسان‌ها به هیچ وجه در قید و بند مطلق شرایط و واقیعت‌های جوامعی که در آن‌ها زندگی می‌کنند، نیستند و حتی می‌توانند خود را به آن تحمیل کنند.

در آخر باید گفت که رقم زدن آینده‌ای بهتر برای تمامی مردمی که در جغرافیای ایران زندگی می‌کنند، تنها از مسیر به رسمیت شناختن هم‌دیگر می‌گذرد و ما همگی محکوم به گفت‌‌وگو هستیم و تأکید بر آن به‌عنوان تنها راه‌حل مثبت و ثمر‌بخش برای ساختن دنیایی بهتر بسیار ضروری است، به‌ویژه هویت‌طلبان حاشیه باید اجازه دهند که طرف مقابل دنیای آن‌ها را از دیدگاه آن‌ها ببیند و دردی را که می‌کشند حس کند. همچنین نخبگان و روشنفکران مرکز در مقابل باید از خود انعطاف به خرج دهند تا بتوانند واقعیت‌های حاشیه را از دیدگاه مردم آن ببینند، اما در رابطه با خوزستان، بعد از صد سال که هزینه اداره این کشور از زیر پای این مردم گرسنه و تشنه تامین شده انصاف نیست که صدایشان با گوش‌های بسته مواجه شود، چرا که آن‌ها فقیرند،ضعیف شده‌اند و بدون یاری همگان حتی توان دفاع از حق و حقوقشان را ندارند.

به امید این‌که این مردم با تمام بغض‌ها و خشمی که دارند اجازه ندهند که سرکوب، آن‌ها را از مسیر اعتراض مسالمت‌آمیز تا رسیدن به همه‌ی حق و حقوقشان، منحرف کند.