دنیز ایشچی

مقدمه

نو آوری میتواند هم به راهگشای پویایی، شکوفائی و رشد هر پدیده ای منجر شده باشد، یا اینکه به طور همزمان با هدف متلاشی کردن ساختاربندی های فکری نظری و اجتماعی موجود در جامعه، هدف تخریب آنها را مد نظر داشته باشد. بر عکس، گفتمان سازی های هدفمندی نیز می توانند در قالب های نو آورانه و در ظاهر بالنده با پردایش های پر زرق و برق، با هدف متلاشی نمودن روندهای اجتماعی بالنده، مترقی،  انقلابی و آزادیخواهانه انسانی در جامعه پرورش داده شده و اهدافی کاملا ارتجاعی و ضد انسانی را تعقیب بنمایند. باید به جوهره ، اهداف و نیت های این گفتمان ها و ارکان اصلی قدرتمداری های پشتوانه و پرورش دهندگان چنین گفتمان سازیها در وحله اول توجه نمود، تا در دام پروژه های هدفمند ارتجاعی و فریبنده چنین گفتمان سازی های قلابی نیافتاد.

 اگر آنچه که تحت پوشش نو آوری، بخواهد بافت های نظری اجتماعی بالنده موجود را با هدف تخریب آنها زیر ضرب قرار بدهد، دیگر بالنده نیست، بلکه با ظاهر، پوشش و  لقایی بالنده، اهدافی ارتجاعی و خطرناکی را تعقیب می نماید. با این منظور، اندیشه هایی که تحت پوشش به اصطلاح چپ نو، ارکان پایه ای و اساسی  ساختارنظام فکری ایدئولوژیک سوسیالیستی، کمونیستی و کارگری را زیر ضربه قرار داده و میخواهند متلاشی نمایند، پویایی خویش را در خدمت گذاری به کلان سرمایه داری جهانی که خود را در هارترین شکل امپریالیستی، فاشیستی و صهیونیستی امروزین آن بروز می دهند، نشان می دهد.

نقش فلسفی زبان در گویش های اجتماعی

بخش هایی از فیلسوفان آخر دوران مدرنیسم، و بخصوص تعدادی از فیلسوفان دوران پست مدرن، توجه ویژه ای به نقش گویش های انسانی، شیوه های گفتمان سازی در چگونگی به تصویر کشیدن وقایع اجتماعی جاری یا تاریخی  نموده اند. در این عرصه میتوان از کیرکیگارد، هایدگر، بخصوص ژاک دیره دا گرفته و بعد به  لودویگ ویکتنشتاین و بالاخره میشل فوکو اشاره نمود. البته که در یکی دو پاراگراف نمیتوان به ژرفای ابعاد فلسفی نقش گفتمان سازی ها پرداخت. با اشاره ای کوتاه به چند نکته، تقصیر نا روشنی ها را در این عرصه ها، من بر گردن می گیرم.

این فیلسوفان از یک طرف داشتند این موضوع را متوجه می شدند، که زبانی که باید به صورت یکی از پیشرفته ترین و تکامل یافته ترین توانایی های بشری باید به بازگویی، تشریح و تصویر واقعیات هستی بپردازد، خیلی موارد، پدیده های را مغشوش می کند، می پیچاند، به بازی می گیرد و حتی برعکس جلوه می دهد. انسان ها در گویش ها و گفتمان سازی های خویش قادرند نکات کلیدی را حذف می کنند حتی سناریو سازی های هدفمند غیر واقعی از آنها را تحویل جامعه بدهند. به همین دلایل مثلا کسانی مانند “ژاک دیره دا، نقش زبان را در وارونه جلوه دادن واقعیت ها دیده، و آن را به سخره گرفته و افشا می کند. یا کسانی مانند میشل فوکو، مطرح می کند، آنچه را که در اندرون متن ها نوشنه اند، یا در گفتمان سازی ها آورده اند، یا در تابلوهای نقاشی کشیده اند،  نه، بلکه باید جستجو کرد و یافت که چه مطالبی را در انها حذف کرده، تحریف نموده  و به صورتی غیر واقعی مطرح نموده اند. ( جینیالوژی در مقابل آرکیالوژی).

آغاز سحن.

شیوه های نوشتاری شیوای برخی از رفقای به اصطلاح “چپ رادیکال” به جای خود، ارزیابی اینکه بر اساس نکات فلسفی بالا که من به آنها اشاره کردم، خواننده چگونه از لابلای نوشتارهای انان استنباط واقعبینانه خویش را بیرون خواهد کشید، چالشی می باشد که خود خواننده باید به آن بپردازد. به عنوان نمونه  من در مقاله آخری که یکی از این رفقا در مورد مصاحبه پرویز ثابتی، بازجو و  شکنجه گر ساواک نوشته بودند، نوشتار کوتاهی تحت عنوان “دو پاراگراف آخر”  منتشر نمودم، که در آن، دو جمله از دو پاراگراف آخر نوشتار ایشان را به نقد کشیدم، که به نظر من کل جوهر سه صفحه ای نوشتار ایشان را تحت لوای افشاء پرویز ثابتی ارائه کرده بودند زیر سوال می برد و نشان میداد که ایشان در این نوشته در واقع به حمایت از نظام  مرده به قول خودشان  “مشروطه” سلطنتی پهلوی در مقایسه با جمهوری اسلامی ایران  پرداخته اند، نه به افشاء جنایات ساواک پهلوی.

طی یکی دو کامنت رد و بدل شده بین ما، ایشان از من خواستند که مقاله “توانمند تر باد چپ، وای بر چپ منجمد” ایشان مراجعه بکنم.  من هم همین کار را کرده، چند نکته ای را در رابطه با این نوشتار ایشان خواستم مطرح نموده باشم.

چند قطعه از متن نوشتاری ایشان

 ایشان به طور اختصار در این مقاله  ویژگیهای چپ مدرن، پویا و مترقی ایران را در جنبش مهسا، یا “زن زندگی آزادی، در  “تبعیض‌ستیزی، ایستاده بر عدالت ‌طلبی، وفادار به آزادی‌خواهی و باورمند به دمکراسی، با این برآمد مردمی ترقیخواه درآمیخت”  خلاصه نموده و در پاراگراف بعدی این خصوصیات را هم به آن اضافه می نمایند. این چپ “بگونه‌ی شایسته‌، خصوصیت مردمی، ملی بودن و نیز تعهد به وظیفه‌ی انترناسیونالیستی‌اش‌ را به نمایش گذاشت”.

برای اینکه بدانیم واقعا این چپ ها شامل کدام سازمان ها، گروهبندی ها و شبکه های سیاسی بودند، در پاراگراف بعدی ایشان روشن می نمایند، که آنها شامل ” طیفی از سبزها، سوسیال دمکرات‌ها، طرفداران سوسیالیسم دمکراتیک و چپ رادیکال‌ باورمند به هم‌پیوندی عدالت اجتماعی با آزادی و دمکراسی در درجات متفاوت را در بر دارد”.

خارج از اینکه ایشان نتیجه می گیرند، که این طیف چپ پویا، تا چه اندازه به شیوه لنینی در میان توده ها بوده، از جنبش قهرمانانه  نوده های در میدان آموخته و و در این جنبش در مرکز ثقل آن قرار داشته و تاثیر گذار بوده اند، به افشاء آنچه که ایشان آن را “چپ منجمد”  می نامند، می پردازند. در مورد افشاء “چپ منجمد”، ایشان مطرح می کنند.

“بخشی از این چپ که در دفاع‌‌ از لزوم تجاوز روسیه پوتین به اوکراین در هفت ماه و نیم گذشته گوش فلک را کر کرده، در قبال جنبش جاری مردم کشورش، یا لام تا کام چیزی نگفت یا زیرلبی از کنارش ‌گذشت. برای این کسان، جوشش‌ها در جامعه‌ی ایران امری ثانوی است و مسئله اصلی، همانا حمایت چپ جهانی از “اقدام تعیین کننده”‌ی روسیه سرمایه‌داری به سود سوسیالیسم است!

بخش دیگری از همین چپ نیز زیر عنوان‌ مسئولیت ما، با تقلیل جنبش جاری به عنوان مقابله‌ی دو افراط، یادآور خطر برباد رفتن ثمره‌ی ایستادگی‌های‌ آمریکا ستیزانه‌ی چند دهه‌ای بر اثر “شورش”‌های کور ‌شد؛ جمهوری اسلامی خون‌ریز را به خویشتن‌داری در سرکوب دعوت ‌کرد؛ و در عوض، مردم را زنهار داد  مبادا کاری کنند منجر به خطر افتادن استقلال کشور و تو بخوان “نگاه به شرق”!

اما بخش صریح لهجه‌ی این چپ، عریان‌تر از همگنان‌اش‌ علیه “زن – زندگی – آزادی” بر‌آشفت. آن را به استناد همزمانی قتل مهسا با امضاء در سمرقند برای پذیرش ایران به سازمان شانگهای “انقلاب مخملی” ‌نامید و گوشه‌ای از توطئه‌های غرب به سرکردگی آمریکا علیه مثلث روسیه، چین و ایران در رابطه با جنگ اوکراین، منازعه‌ی تایوان و‌ “عمق استراتژیک” جمهوری اسلامی برشمرد”!

گرچه بقیه متن بینابینی نوشتار ایشان، به شیوه خاص خودشان با همین مضامین سفره چینی و پردایش می نمایند، در آخر به چندین نتیجه گیری دیگر افشاگرانه ای ماهیت عملی آنچه که ایشان آن را “چپ منجمد” می نامند، می پردازند. در این میان و در تقسیم بندی های خویش از کلماتی در داخل قیومه استفاده می کنند، که متناسب با تقسیم بندی های خودشان باید متعلق به افرادی یا سازمانهای مشخصی بوده باشد که مخاطب مورد نظر ایشان می باشند، که ایشان اسامی آنها و منابع گفتاری آنها را در زیر مقاله خویش نیاورده اند. ایشان چنین نتیجه می گیرند.

“این در ایران ما، معیاری است طلایی: هر مخالف جمهوری اسلامی نه تنها لزوماً چپ نیست که چه بسا حامل راست‌ترین گرایش برنامه‌ای هم است. اما چپی که تمرکز مبارزه‌اش بر ضد این نظام نباشد با هر میزان از لفاظی سوسیالیستی، معزول از چپ است. چپ متشخص به عدالت طلبی‌ و سوسیالیسم،  باید آزادی‌خواه، مترقی و دمکرات باشد و نه دلبسته‌ی غرب‌ستیزی ارتجاعی. تحقق عدالت اجتماعی زمینه بیابد. بر آنست که سوسیالیسم نه در “شکوفایی” دشمنی با “غرب” و عشق به “شرق” که بر بستر دمکراسی شکل می‌گیرد. او همدست ولایت “آمریکا ستیز”  نمی‌شود”

بررسی کوتاهی بر نقطه نظرات گریز از چپ به لیبرالیسم.

سوسیال دموکراسی اروپایی، تاثیر گرفته از مکتب فرانکفورت، که امروز هابرماس از بازمندگان زنده این مکتب می باشد، بصورت شفافی به مدت حدود هفتاد سال می باشد  آنچه که این دوستان آن را به عنوان یافته های پویای چپ مدرن، دموکراتیک و نوین ایران می نامند، را مطرح می کنند.  تاثیرات ایدئولوژی سوسیال دموکراسی اروپایی، یا آنچه که این دوستان آن را  چپ رادیکال سوسیالیستی اروپایی  می نامند بر  نقش تخریب و ویران گرانه و  گریز از آرمانخواهی سوسیالیستی آن طی دهه های گذشته بر کسی پوشیده نیست.  یافته های ایشان، همانطور که خودشان اشاره می کنند، توسط “سبزها”، “سوسیال دموکرات ها”  و به قول ایشان “چپ های رادیکال” از دهه ها پیش مطرح بوده و تاثیرات داخلی خویش را در دستیابی به “عدالت اجتماعی” در همان کشورهای اروپایی، و تاثیرات انترناسیونایلستی خویش را در افغانستان، عراق، سوریه و امروزه در نسل کشی غزه به وضوح نشان  داده اند. رهبران ایده آل امروزین این دوستان را از درون همان چپ های سوسیال دموکرات و سبزهای اروپایی می توان در “انالینا برباک، یان استالتنبرگ و  اولاف شولتز آلمان”  میتوان مشاهده کرد.

اگر من خواسته باشم در این مورد که  در مقاله ایشان ویژگیهای چپ پویا و رادیکال سوسیالیستی به ” تبعیض ستیزی ایستاده بر عدالت اجتماعی، آزادیخواهی و باورمندی “دموکراسی”  بگونه ای شایسته با خصوصیات ملی مردمی و وظیفه تعهدات انترناسیونالیستی” آن خلاصه نمیشود بپردازم، باید کفت که همین جمله ایشان یک مغلطه ای متناقض بیش نمی باشد.

ایشان تلاش می نمایند تا با آوردن کلمه “عدالت اجتماعی”، از زیر بار مسئولیت تاریخی پیکار طبقاتی طبقه کارگر و سوسیالیستها در رسیدن به آرمان سوسیالیستی طفره رفته، و وظیفه انترناسیونالیستی به اصطلاح چپ هایی  که افتخارشان  این میباشد که  از  منشورهای غرب نوشته شش نفره حمایت کرده و پشت سر سلبرتی های ساخته و پرداخته این پروژه ها  که  از طرف غرب دموکرات امپریالیستی به عنوان نمایندگان برگزیده جنبش زن زتدگی ازادی ،  به عنوان نمایندگان مورد حمایت نیروهای چپ رادیکال جهت دستی یابی به دموکراسی در ایران  در کنفرانس های امنیتی “هالیفکس در کانادا و ناتو در اروپا” در همان موقع، که متشکل از هارترین کشورهای جنایت کار استعماری امپریالیستی می باشند، جستجو نمایند. اینکه ایشان مطرح می کنند، سوسیالیسم از طریق بسط دموکراسی غربی، با همکاری “ناتو” ، “کنفرانس امنیتی هالیفکس” و “پیمان امنیتی اوکوس” و غیره حاصل خواهد شد، جای بحث جداگانه ای دارد.

مواضع ضد شرقی ” ضد چینی و ضد روسی” این طیف اگر از مواضع مشابه کشورهای دوست غربی ایشان “کشورهای استعمارگر سابق و امپریالیستی امروز” بیشتر نبوده باشد، کمتر هم نیست. این را بیانیه های سازمانی که ایشان در تهیه کردن آنها نقش کلیدی داشته اند، و به فاصله خیلی کمی از صدور محکومیت پیمان همکاری اقتصادی بیست و پنج ساله ایران و چین، و سپس آغاز جنگ مجدد اکرائین و روسیه  در فوریه 2022 صادر شده است، و مواضع گیری های شخصی ایشان مشخص می باشد.

ایشان با این امر مشکلی ندارند که آمریکا و نیروهای ناتو در خاورمیانه میلیون ها نفر را قتل عام و آواره کرده و کشورها را ویران نمودند. ایشان با این امر مشکل ندارند که ناوگان آمریکا در خلیج فارس مستقر می باشد. ایشان با این امر مشکلی ندارند که دهها پایگاه نظامی آمریکا در اطراف ایران هر روز جهت حمله به ایران خط و نشان می کشند. تنها مشکل  ایشان این است که اگر کسی بخواهد در زمینه  احتمال واقعی بودن این خطرات هشداری بدهد، تدابیری دفاعی را توصیه بکند، تجربیات تاریخی را یاد آور بشود، نه تنها میشود “آمریکا ستیز”، بلکه به عنوان “دوست ولایت فقیه” به صفوف دشمنان درجه یک “این چپ نماهای به اصطلاح رادیکال” تبدیل می گردد.

گفتمان چپ لیبرال ایرانی

آنچه که ایشان آن را چپ رادیکال ایران می نامند، من باید چپ لیبرال دموکراتیک ایران بنامم. این طیف نه تنها هیچ پیوندی با طبقه کارگران و زحمتکشان و آرمانخواهی سوسیالیستی ندارد، حتی به قطع ارتباط تاریخی آرمانی با آن هم افتخار می کند، بلکه متعلق به آنچه که قبلا ما  آن را “خرده بورژوازی” می نامیدیم، و الان طبقه متوسطی که با فرهنگ فیلم های هالیوودی و سلبرتی های رنگارنگ صحنه های رسانه ای پرورش یافته اند را نمایندگی می کند. این تفکر، نمایندگان سیاسی خویش را هم امروزه، نه از میان رزمندگان گمنام کارگران، معلمان، دانشجویان و پرستاران و غیره، بلکه از میان همین افرادی که به نوعی سلبرتی ساخته و پرداخته می شوند، انتخاب می نمایند. اینجا می باشد که آنها در گزینش نمایندگان سیاسی سلبرتی خویش اغلب با گزینه های مشابه  کودتاهای مخملی، رهبران غربی با همدیگر بر سر یک سفره قرار میگیرند.

  من در آغاز این نوشتار اشاره خیلی کوتاهی به ابعاد فلسفی گویش ها و گفتمان سازی های سیاسی پرداختم. در شیوه و متدولوژی گفتمانی ایشان، کلماتی از ادبیات سوسیالیستی حذف می شوند، کلماتی خیلی کم رنگ تر جای کلمات اساسی دیگر را می گیرند، و گاه کلمات با پردایش های خاصی در جایگاه کاملا متضاد خویش ظاهر می گردند، که پیغامی کاملا متضاد با آنچه که به ظاهر نقش نوشتار ایشان می باشند، را می رسانند. در این ظرافت کاری ها و پیچاپیچ های حرفه ای گویش های  ایشان، واقعیت ها به همان شیوه ای بیان می گردند، که پس از مطالعه سه صفحه از مقاله به ظاهر ضد ساواک ایشان راجع به پرویز ثابتی، خواننده در آخر خود را در جایگاهی می یابد، که ایشان از همان رژیم ساواک ساخته  به قول ایشان ” مشروطه سلطنتی پهلوی” در مقابل جمهوری اسلامی ایران دفاع نموده و از پتانسیل های “حقوقی دموکراتیک”  احتمال گذار دموکراتیک پس از تشکیل دولت بختیار در آن سخن می رانند.

در ادبیات ایشان، کلماتی مانند “استعمار”، ” امپریالیسم” را نمی بینید. در گویش های تاریخی ایشان صحبتی از جزئیات انقلاب چین، روسیه، کوبا، جنگ ویتنام، کودتا علیه دولت دکتر سالوادر آلنده ها،  نقش همان کشورهای دوست غربی ایشان در تحولات ایران، افغانستان، لیبی، سوریه، عراق و این روزها فلسطین، نمی بینید.  صحبت های ایشان امروزه از حد انتقادهای دوستانه به “غرب”  یا صهیونیسم فراتر نمی روند. مثلا اگر آمریکا ناوگان خویش را به خلیج فارس می آورد، هواپیمای مسافری ایران را سرنگون می کند، شخصیت های امنیتی و علمی ایران را یا خودش، یا توسط همدستان صهیونیست خویش ترور می کند، یا حتی قراردادهای خود امضا کرده را پاره کرده دور می ریزد، امثال ایشان سکوت می کنند. در مقابل اگر کسی بخواهد از پروژه رژیم چینج در کنفرانس امنیتی هالیفکس کانادا، که با اشتراک این برگزیدگان آمریکایی – غربی در پیمان امنیتی ناتو دوام یافت به افشاگری بپردازد، این گونه اقدامات افشاگرانه، دفاعی و هشدار گونه را علیه اقدامات ضد ایرانی دوستان غربی ایشان را “غرب ستیزی” و “امریکا ستیزی” دوست ولایت فقیه می نامند.

اگر در نوشتارهای ایشان راجع به سرمایه داری هم صحبتی شده باشد، این کشورهای غربی نیستند که  از طریق ابزارهایی مانند سلطه دلار آمریکا به عنوان واحد اجباری پول مبادلاتی جهانی، بانک جهانی، صندوق بین المللی پول و غیره سرمایه داری امپریالیستی می باشند، بلکه این روسیه سرمایه داری، یا چین سرمایه داری می باشند، که قصد استعمار کشورهای دیگر را دارند و باید سریعا محکوم گردند.  در مقاله های ایشان از نقش آمریکا و کشورهای دوست غرب ایشان در عراق، سوریه، افغانستان، لیبی یا اصلا صحبتی نیست، یا از سطح انتقادهای رقیق و آبکی در لابلای الفاظ پردایش یافته فراتر نمی رود.

برعکس ادعای ایشان، چپ رادیکال و سوسیالیستی ایران نه تنها همیشه و به صورتی پیگیر از پیکارهای آزادیخواهانه و ضد تبعیض و عدالت جویانه کارگران، زحمتکشان، دانشجویان، معلمان، کارمندان، کودکان کار و دیگر اقشار و طیف های اجتماعی دفاع نموده است، و در راه تحقق آمال آنها به صورت پیگیر به پیکار شانه به شانه با آنها پرداخته است، بلکه همیشه این هشیاری را نیز از دست نداده است که نگذارد دوباره “سید ضیاء” های انگلیسی دیگری یک کودتای دیگری بر ما سوار کرده، محمد رضای دیگری توسط شعبان بی مخ هایی دوباره به واسطه کودتای دیگر سی آی ا بر سر کار بیاید، و یا اینکه حمینی دیگری این بار با کراوات و کت و شلوار از “نوفل لو شاتو”، یا امروز بهتر است بگوییم “هالیفکس کانادا” بر جنبش ” مهسا” سوار شده و برای پنجاه سال دیگر یک حکومت آمریکایی را بر مردم ایران حاکم بکند.

سکوت ایشان در مورد نسل کشی و قتل عام مردم فلسطین توسط صهیونیستها در غزه، از حد عامل حواس پرت کننده ای که ای کاش هرچه زودتر یک طرفه بشود، تا باز هم جنبش زن زندگی آزادی ایشان سر فصل اخبار گردد، فراتر نمی رود. به همین دلیل، تمامی دست اندرکاران و نشریات چپ لیبرال ایران ترجیح می دهند در این زمینه سکوت نمایند.  وقتی هم که صحبتی از کشتار و آوراگی میلیون ها نفر طی دهه های اخیر در خاورمیانه و افغانستان، یا نسل کشی امروز در فلسطین اشغالی صحبتی به میان بیاید، این فقط جمهوری اسلامی ایران میباشد که از نیروهای تروریستی در خاورمیانه حمیات نموده و باعث آشوبگری هایی می باشند، که ریشه علت اصلی  عکس العمل غرب جهت صدور دموکراسی غربی توسط امپریالیسم و استعمار غرب به خاورمیانه می گردند. اگر احیانا به ندرت ایشان با وقایع خاورمیانه اشاره احتمالی داشته باشند، صحبتی از چگونگی تشکیل مجاهدین افغان، طالبان، القاعده، داعش،  جبهه النصره و غیره دیگر نیست. بلکه این حکومت ایران می باشد که از گروه های تروریستی مانند حزب الله، حماس و حشداشعبی  و حوثی های یمن حمایت نموده و خاورمیانه را نا امن می نماید.

آیا واقعا این دوستان از گذار از جهان تک قطبی به چند قطبی بی خبر می باشند؟

پر واضح است که ایشان از “غرب دموکراتیک” خویش در مقابل “شرق دیکتاتوری سرمایه داری” دفاع می کنند. در کشورهای غربی ، به گفته ایشان، که دیگر نه استعمارگر و نه امپریالیستی می باشند و باید وقایع دهه های اخیر خاورمیانه را نیز فراموش کرد، ویژگی “دموکراتیک” این کشورها این امکان را فراهم می کند، تا اینکه امکان  “گذار دموکراتیک به سوسیالیسم” را داشته باشند، اما در کشورهای ” شرقی سرمایه داری دیکتاتوری” مانند روسیه و چین، نه تنها این امکان موجود نمی باشد، بلکه این “مثلث شوم روسیه، چین و ایران” می باشند، که دشمنان جهانی  دموکراسی بوده و در همه جای جهان از تایوان گرفته تا اکرائین آشوب برپا می کنند..

ایشان ممکن است بتوانند با گفتمان سازی های خویش این زهر را به عنوان حلوا به تعدای از پیروان خویش بفروشند، اما، کسانی هم خواهند بود که خطر کشنده این زهر را به همگان هشدار خواهند داد.  بر اساس جوهره  گفتمان سیاسی ایشان که وظیفه محوری هر ایرانی آزاده، بخصوص چپ های به قول ایشان رادیکال،  متلاشی کردن رژیم جمهوری اسلامی ایران  به هر قیمت و تحت هر شرایطی به عنوان اولویت اول می باشد. طبیعی است که پیروان این ایدئولوژی را باید روز به روز به میزان بیشتری  در مهمانی های آنچنانی دولت های غربی، لابیگری های قدرتمداری های کلان سرمایه داری جهانی ، یا کنفرانس های امنیتی هالیفکس، پیمان امنیتی ناتو، در درهای ورودی مجالس کشورهای غربی و غیره یافت.

البته که ایشان به خوبی از تغییرات در توازن قوای جهانی و تشکیل اتحادیه های اقتصادی سیاسی امنیتی مستقل و ضد استعماری منطقه ای و جهانی دیگر ، از قبیل نقش استراتژیک پیمان های شانگهای و بریکس و غیره مطلع می باشند. البته که ایشان از سراشیبی تند  سیر نزولی قدرتمداری کشورهای استعماری امپریالیستی دوستان غربی خویش مطلع بوده و میدانند که جهان تک قطبی آمریکا محور، دیگر در سراشیبی افول و  از هم پاشیدن می باشد، و اتحاد های قدرتمداری های دیگری در حال شکل گیری می باشند،. دیگر ملتهای کشورهای مستعمراتی سابق  به کشورهای استعمارگر امپریالیستی اجازه غارت ثروت های خویش را  نمی دهند. البته که ایشان از شکست آمریکا، صهیونیسم و ناتو در افغانستان، عراق، سوریه و امروزه در اکرائین و فلسطین آگاه می باشند. ایشان تا آنجایی در سراشیب  گفتمان سازی های پروژه های صدور دموکراسی اغربی  به کشورهای مستعمره سقوط کرده اند، که تا حدود زیادی راه برگشت را برای خویش خیلی دشوار نموده اند.

پروژه های کودتای مخملی

کودتای مخملی آمریکا بر علیه دکتر مصدق یک واقعیت تاریخی می باشد، نه ساخته و پرداخته اذهان “چپ های منجمدی” که ایشان از آنها صحبت می کنند. همانطور هم کودتای مخملی خمینی در دوران انقلاب سیاسی بهمن پنجاه هفت، گام به گام از کنفرانس گوادلوپ گرفته، تا نقش آفرینی رسانه های امپریالیستی، چیدمان گماشتگان امپریالیستی بر دور و بر خمینی تا هزیمت ایشان به نوفل لوشاتو در فرانسه، و آورده شدنشان توسط ایر فرانس به تهران، یک کودتای مخملی بود. این ها تنها دو نمونه کوچک از کودتاهای رنگی امپریالیستی می باشند، که در مورد ایران صدق می کنند. ما دیکر به دهها، بلکه صدها نمونه دیگر آن در گوشه و کنار جهان نمی پردازیم.

این امر به هیچ وجه به این مهفوم نمی باشد که جنبش ملی دکتر مصدق، یا انقلاب ضد استعماری، ضد استبدادی، ملی  و آزادیخواهانه پنجاه و هفت، واقعیت زمینی، عینی و مادی نداشتند. بنابر این، هر جنبشی انقلابی با یک دوران نضج گیری آغازین شروع شده و بعدا یک روند نسبتا طولانی تداوم را طی می کند، و در این گذرگاه، خیلی از اتفاقات دیگر ممکن است روی دهد که به سرانجام نتیجه نهایی منجر می گردد. یکی از همین رویکردها، سوار شدن گماشتگان استعمار و امپریالیستی در مقاطع خاص این جنبش ها بر پیکر آن، تعیین رهبران خود گماشته امپریالیستی برای این جنبش ها، تغییر جهت گفتمان از طریق کنترل های رسانه ای و شستشوی ذهنی مردم، تغییر مسیر آنها و بالاخره پس از تحت کنترل در آوردن  چیدمان رهبری و هدایت این جنبش ها، به صورت های کودتاهای مخملی می باشد که طی آن  گماشتگان خویش  را بر سر کار می آورند، که به صورت مافیایی هم منافع مشترک کشورهای امپریالیستی و هم مافیای حکومتی  را تامین  و تضمین و حفاظت نموده، و سپس به  قلع و قمع کردن آزادیخواهان کشور خویش اقدام می نمایند.

اگر جنبش “مهسا”، در اول خویش یک جنبش آزادیخواهانه، ضد تبعیض و مردمی بود، به مرور زمان، هم رهبری آن توسط رسانه هایی مانند ایران اینترنشنال، بی بی سی و برخی رسانه های مجازی هدایت شده و گماشتگانی که به عنوان رهبری آن برگزیده می شدند، از میان ستون پنجم های امپریالیستی در خارج از ایران تشکیل شده، برای اعلام سرسپردگی خویش ب غرب امپریالیستی، سر از کنفرانس های امنیتی “ناتو” و “هالیفکس” در آوردند. نهادها و سازمان هایی که در خارج از ایران آن را تحت کنترل در آورده و هدایت می کردند، نه چپ های رادیکال، بلکه نیروها، افراد و سازمان های معلوم الحالی بودند، که اغلب از طریق سازمان هایی مانند “نشنال اندومنت فور دموکراسی” و غیره حمایت مالی می شدند. منظور این است که اگر انقلاب پنجاه و هفت با نام فدائی و مجاهد آغاز شد، در وسط راه خمینی سوار آن شد. اینجا هم اگر جنبش مهسا به صورت قیام جهت آزادی زنان آغاز شد، اقشار و طبقات مختلف به آن پیوستند،  در وسط راه، به صورتی مخملی ستون پنجم های قدرت های امپریالیستی سوارش می شدند.

چپ رادیکال و سوسیالیست واقعی، وطن فروش نیست، بلکه وطن دوست واقعی می باشد. چپ رادیکال و سوسیالیست، آزادیخواه واقعی بوده، دموکراسی کاغذی غربی را بزک کرده به جای آزادیخواهی واقعی به مردم ایران نمی فروشد. چپ رادیکال و سوسیالیست واقعی، استراتژی به قدرت رسیدن حزب کارگران و زحمتکشان با آرمانخواهی سوسیالیستی را تعقیب می نماید، نه اینکه بخواهد به صورت معجزه آسایی از شعبده بازی های دموکراسی  غربی، وعده زایش سوسیالیسم را به کارگران و زحمتکشان کشورش بدهد. چپ رادیکال سوسیالیستی همیشه در مورد توطئه های استعمار و امپریالیسم هشدار داده و اجازه نخواهد داد تا  اشتباهات تجربیات 28 مرداد 32، یا بهمن 57، تکرار گردد.

نقش ایدئولوژی اسلامی در انقلابات تاریخی

ادیان، به صورت نظام تکامل یافته فکری نظری فلسفی انسان ها در ادوار مختلف به صورت ترکیبی از حکایت های تاریخی، توصیه ها و نصیحت ها، باورمندی های نظری فلسفی، احکام حقوقی فرهنگی سیاسی و اجتماعی که بخش قابل توجهی از آنها اغلب غیر علمی، ارتجاعی و غیر انسانی  توام با خشونت بوده و گاها با افسانه ها نیز آغشته می باشند، به عنوان مجموعه هایی منسجم قادر بوده اند تا طی مدت های هزاران سال میلیارها انسان را به پیروان خویش تبدیل نمایند. گرچه از یک طرف همه ادیان، در عین حال شامل احکام حقوقی فرهنگی اقتصادی گاها عادلانه ای به نفع زحمتکشان و مردم مظلوم جامعه نیز بوده اند، این امر موجب شده است تا بردگان، رعایا و دیگر زحمتکشان از طریق پناه بدن به آنها، نوعی تسکین و آرامش خاطر یافته و ناملایمات اجتماعی را تاحدودی راحت تر تحمل نمایند. این در شرایطی می باشد که اکثر ادیان موجود هم ریشه در دوران برده داری داشته، از احکام قانونی فرهنگی دوران برده داری پیروی نموده اند، بلکه به مرور زمان اکثر به عنوان ابزاری در دست صاحبان قدرت و ثروت، جهت غارت زحمتکشان مورد استفاده قرار گرفته شده اند.

در عین حال، نمیتوان این امر را نیز کتمان کرد که در زمان های انقلابات اجتماعی کلان، و در زمان هایی که نظام فکری ایدئولوژیک منسجمی جهت ترسیم نظام جایگزین پس از انقلاب موجود نبود، انقلابیون زمان با توسل به تفاسیر متفاوتی از ادیان خویش، انقلاابات اجتماعی را رهبری کرده و در خیلی مواقع نیز پیروز شده اند. در این مورد میتوان به انقلابات ضد استعماری در الجزایر، لیبی و غیره اشاره نمود. “عمر مختار” رهبر جنبش ضد استعماری لیبی یک مسلمان معتقد بود. “شیخ عزالدین القسام” اولین رهبر جنبش چریکی فلسطینی ها بر علیه صهیونیسم، یاسر عرفات رهبر اولیه جنبش الفتح فلسطین، رهبران اولیه سازمان مجاهدین خلق ایران مانند برادران رضائی، حنیف نژاد ها، سعید محسن ها و غیره، با اتکا به تفسیر هایی انقلابی از اسلام در این راه گام گذاشتند، که دارای ابعادی آزادیخواهانه، ضد استعماری، ملی مردمی و عدالت جویانه بوده اند.

با این تفسیر، باید نتیجه گرفت که نه تنها تمامی جنبش ها و حرکت های اسلامی ضد انسانی، ضد آزادی، ضد عدالت اجتماعی، ضد ترقیات علمی نبوده و وابسته به قدرتهای استعماری امپریالیستی نمی باشند، بلکه آنها را باید بصورتی واقع بینانه با تمامی شاخصه های مثبت و منفی و ویژگیهای واقعی موجود آنها در نظر گرفته، ارزیابی نموده و برخورد نمود. جمهوری اسلمی ایران هم یک چنین ملقمه ای می باشد.

اگر چه در درون قدرتمداری جمهوری اسلامی ایران همیشه فراکسیون غربی، آمریکایی  هم موجود بوده است. اگر چه همیشه نفوذی های صهیونیستی نه تنها توانسته اند از طریق انتقال اطلاعات به ایران ضربه بزنند، بلکه حتما هم در سیاست گذاری قدرتمداران تا حدودی تاثیر گذار بوده اند. اگر چه جمهوری اسلامی ایرن همیشه سرشار از اختلاس و رانت خواری و دزدی بوده است. اگر چه جمهوری اسلامی ایران در سرکوب آزادیخواهان و تامین حقوق فردی و انسانی از سرکوب گر ترین حکومت های تاریخ ایران بوده است. این نکات همواره و همیشه توسط پیروان آرمانخواهی سوسیالیستی مطرح شده، افشا گردیده، بر علیه آنها پیکار شده و خواهان گذار از نظام ولایت فقیه به نظامی آزاده، انسانی و سوسیالیستی بوده است. این پیکار رهروان آزمان خواهی سوسیالیستی به هیچ وجه و در هیچ مقطعی نه به قیمت تسلیم در مقابل استعمارگران متجاوز و قدرتهای امپریالیستی و تقدیم قدرتمداری حاکمه در ایران به دست مزدوران و دست نشاندگان کشورهای امپریالیستی – استعماری بوده است.

 کاریکاتوری از چپ رادیکال ایرانی

یکی از نتایجی که کشورهای امپریالیستی طی جنبش یک و نیمساله مهسا به آن رسیدند، این بود که اپوزیسیون ستون پنجمی ایرانی در خارج از کشور آنقدر رسوا شده می باشند، که در درون کشور هم دارای چندان پایگاهی نیستند که بتوانند در صورت اجرای برنامه های کودتای مخملی به شیوه های “میدان” بتوانند پروژه های آنها را پیاده نمایند. از این نظر آنها به فکر برگزیدن، پرورش و جا انداختن افرادی به صورت سلبرتی های سیاسی از میان خوانندگان، هنرپیشه گان، هنرمندان و بالاخره زندانیان سیاسی  از داخل ایران می باشند، تا اینکه بتوانند در پروژه های آینده “رژیم چینج” امپریالیستی، ااز این افراد سوء استفاده نمایند.

طرح اینکه امپریالیسم جهانی و در راس آن آمریکا، با همراهی صهیونیسم و سایر استعمارگران سابق یک چنین هدفی را تعقیب می نمایند، به هیچ وجه به این مفهوم نمی باشد که پیکارگران سیاسی آزاده و آزادیخواه درون کشور احتمال  آلوده به  پروژه های امپریالیستی می باشند. اما در عین حال نباید این واقعیت را کتمان کرد، که آنها در هر حالت میتوانند طعمه های خوبی برای این پروژه ها بوده و در دام و تله پروژه های امپریالیستی بیافتند. باید با هشیاری تمام این واقعیت را در روند چالش های سیاسی آینده کشور زیر نظر گرفت و هرگونه پروژه های مخملی امپریالیستی را در نطفه شناسایی نموده و افشاء نمود.

اینکه بعد از دو ماه و نیم قتل عام و نسل کشی دهها هزار زن و کودک در غزه، کسی که از طرف غرب دموکراتیک به عنوان برنده جایزه صلح نوبل از ایران گماشته  شده است، در مورد ا فاجعه قتل عام دهها هزار زن و کودک و پیر و جوان، به موازات و همسو با مواضع کشورهای “غربی” سکوت مطلق می کنند. در شرایطی که هر گونه موضع گیری انسانی ایشان در مورد فاجعه غزه میتواند تاثیر مثبتی را در احتمال  آزادی ایشان از زندان نیز داشته باشد، با وجود این در این مورد سکوت می نمایند، نه تنها هیچ سیگنال درست انسانی نمی باشد، بلکه چراغ سبزی به همان کشورهای غربی می باشد که بیش از پنج بار طی دو ماه اخیر  لوایح  مختلف صلح در غزه را  در سازمان ملل و شورای امنیت رای منفی داده  و رد کرده اند.

دو تضاد موازی، دو پیکار کلان

هر چقدر هم چپ لیبرال ایران بخواهد کتمان نماید، امپریالیسم، استعمارگری سابق در لباس جدید خویش، یک واقعیت عینی اجتماعی جهانی می باشد که چنگال های خویش را از طریق نظام های بانکی خویش از قبیل بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و کنترل اطلاعاتی جهانی و قدرت نظامی امنیتی خویش بر حلقوم کشورهای مستعمره سابق فرو کرده، و ثروت های آنها را بالا می کشد. همین قدرتمداری امپریالیستی طی دوران جهانی سازی تک قطبی خویش بعد از دهه نود، از طریق صنایع نظامی خویش قادر بوده اند تا کشورهایی را که بخواهند هر گونه مقاومتی در مقابل آنها نشان داده باشند، به ویرانه ای تبدیل نموده و میلیون ها نفر از آنها را قتل عام یا آوراه نماید. گرچه در نهایت در اکثریت این جنگ ها، از قبیل جنگ ویتنام، افغانستان، سوریه و غیره ، این امپریالیسم بوده است که شکست نظامی خورده است، اما این امر مانع از آن نشده است تا ثروت های کلانی از کشورهای دیگر جهان به جیب صنایع نظامی امپریالیستی واریز نشود. از این نظر می توان گفت که  همیشه جنگ افروزی های امپریالیستی یکی از سودآورترین شیوه های حرفه ای تجارتی آنها بوده است.

کشور ایران به همان طریقی که از یک طرف با خطر تجاوز، حمله، کودتا و دخالت های امپریالیستی مواجه می باشد، که یکی از این متدها نیز کودتاهای مخملی می باشند، مردم ایران از طرف دیگر با اهداف آزادیخواهانه، عدالت جویانه و انسانی و مترقی خویش، خواهان عبور از نظام ارتجاعی و عقب مانده ولایت فقیه، به عنوان یکی از تحفه های همان کشورهای امپریالیستی به  کشورمان ایران می باشند.

چپ لیبرال ایرانی با توجه با کارنامه سیاسی و توسل به استراتژی سیاسی گذار به دموکراسی آمریکایی خویش، نه تنها تا به امروز ثابت کرده است که شایستگی هدایت گذار از ولایت فقیه به یک حکومت ملی مستقل آزاده و ضد تبعیض را ندارد، بلکه روز به روز شاهد آن میباشیم که در خطر این می باشد تا از طریق بسط پیوندهای خویش با نهادها و سازمان های استعمار ساخته، از مسیر ملّی مردمی خویش فاصله گرفته و در دام و تله های استعمارگران بیافتد.

تنها چپ رادیکال با آرمانخواهی سوسیالیستی می باشد که با استراتژی گذار سوسیالیستی از نظام ولایت فقیه، نه تنها می تواند تضمین نماید که نخواهد گذاشت تا دوباره دستچین شدگان ستون پنجم های امپریالیستی به شیوه کودتاهای مخملی مشابه  زمان دکتر مصدق و سال پنجاه و هفت خمینی دوباره بر سر کار بیایند، و از این طریق مستقل و ملی بوده قدرتمداری سیاسی  ایران را تضمین نماید، بلکه به موازات تضمین استقلال سیاسی ایران، مستقیما از طریق قدرتمداری سیاسی سوسیالیستی به اجرا و پیاده نمودن برنامه های اقتصادی اجتماعی ادواری بلند مدت سوسیالیستی در کشور اقدام نماید، که در آنها از تمامی پتانسیل های اجتماعی اقتصادی در کشور به نحو احسن در خدمت ملی مردمی بهره برداری خواهند شد.

دنیز ایشچی    16- دسامبر 2023

ثابتی در پی چیست؟ – بهزاد کريمی (akhbar-rooz.com)

http://kar-online.com?p=83391

http://kar-online.com?p=80803

NATIONAL ENDOWMENT FOR DEMOCRACY – Supporting Freedom Around the World (ned.org)