امپراتورى كهنسال كلنگى را به ضرب دگنگ به يك دولت-ملت بدل كردند كه در بهمن ٥٧ به گل نشست و باز همان ساختار را با جايگزينى لايه هايى به جاى لايه هاى ديگر بزك كردند كه اكنون بار ديگر به بوگسواد افتاده است. اما عده اى دوباره مى خواهند با هُل و زور و فشار ، آن خودرو فرسوده مدل ١٩٢٥ را روى جاده بياندازند. من هم مايل ام اين خودرو دو باره راه بيافتد اما نه با آن موتور فگسنى بلكه با موتورى از مدل هاى امروز جهان. مردمان ايران در جنبش اخير نسبتا خوب آمدند اما همين كه راه افتاديم موانع و تنگ نظرى ها در جبهه جنبش پديدار شد. آزربايجان را كه خوب آغاز كرده بود و در كنار شعارهاى سراسرى، شعار خاص خود مى داد و با كردستان همنوايى نشان مى داد دلسرد كردند چون در حالت مشابه دانشگاه هاى تبريز و شريف، اولى را ناديده گرفتند يا كمتر به آن پرداختند. شعارهاى تركى اش را سانسور كردند. در سازمان هاى سياسى و حقوقى و رسانه هاى اصلى فارسى تا توانستند از دعوت اهل تخصص و خبره ترك خود دارى كردند. و البته اين را كمابيش در مورد عرب ها نيز اعمال كردند. آنان هيچگاه نيامدند به طور عميق، موضوع عدم مشاركت گسترده عرب ها يا كاهش تظاهرات و اعتراضات آزربايجانى ها را طى دو هفته اخير بررسى و تحليل كنند. من البته در مصاحبه ديروزم با تلويزيون “كلمه” به اين امر در باره عرب ها پرداختم. به كشتار بلوچان در روز جمعه سى سپتامبر گذشته در قياس با ديگر رخدادهاى ايران كم پرداختند و بهانه – البته – احتمال تجزيه اين خطه بود؛ امرى كه هيچ دلايل منطقى پشتيبان آن نيست و جز راسيسم مذهبى و اتنيكى نمى توان نامى بر آن گذاشت. از “زاهدان تا تهران..” شعار قشنگى است كه البته مرهمى كافى براى زخم باز و ژرف جمعه سياه بلوچستان نيست. عربستان اكنون وضعى دارد همچون قهر آزربايجان با جنبش هاى مركزى پس از اول خرداد ٨٥ . عرب ها در داخل مى گويند، هم در دى ٩٦ و هم در آبان ٩٨، در اهواز، آغازگر آن دو خيزش بزرگ در ايران بودند، و سهم شان در دومى بيش از ٢٠٠ كشته بود. نيز در ارديبهشت ١٣٩٧ عليه نژاد پرستى صدا و سيما قيام كردند. آنان مى گويند طى اين ده سال براى حقوق آبى و حقوق ملى و حقوق كارگرى خود بيش از هر ملتى در خيابان بودند اما كمترين حمايت را از مركزنشينان دريافت كردند.در انتفاضه العطش در تير ١٤٠٠ نيز پشتيبانى درخورى از مركز دريافت نكردند و اگر اين يا آن سلبريتى حمايتى كرد از خوزستان نام برد بى آن كه نامى از “عرب” ببرند كه دست كم هشت كشته دادند. يا در مورد متروپل عبادان نيز همچنان. به قول آنان تهران مى رقصيد و عبادان مى گريست. گله عربستان، آزربايجان، بلوچستان جدى است. چهار محال و بختيارى هم بعد از اعتراضات ارديبهشت گذشته، و كشتن چند تن در جونقان و زندانى كردن رهبرشان حبيب فدايى، امروزه تحركى ندارد. مركز محوران جنبش در داخل و خارج بايد به دغدغه هاى سياسى اين مليت ها توجه كنند. در رسانه هايشان سرودهاى همه اين مليت ها را به زبان خودشان پخش كنند. در تظاهراتشان در كشورهاى خارجى به آنان اجازه دهند تا در كنار پرچم ايران، پرچم آزربايجان، كردستان، اهواز و بلوچستان به اهتزاز در آيد. گرچه اين كار در پنج شش شهر از مجموع يكصد و پنجاه شهر جهان صورت گرفته اما بايد گسترش و تعميم يابد. همه مايليم كه نظام فاشيسم مذهبى هر چه زودتر گورش را گم كند اما حاضر نيستيم دوباره سوار خودرو مدل ١٩٢٥ شويم كه راننده اش، باز هم منكر حاكميت سياسى و فرهنگى ما در مناطقمان باشد و ما را در ابتدا يا وسط راه از خودرو پياده كند و يا زير بگيرد. ناگفتنى است كه بدون آزربايجان و عربستان و بلوچستان اساسا نمى توان پيروز شد. بدون زدايش يا دست كم كاهش عرب ستيزى و ترك ستيزى و بدون طرح شعار وحدت بخش “جمهورى فدرال دموكراتيك ايران” – كه شعار حداقلى مليت هاست و مى تواند آلترناتيو مشخص ج ا ا باشد – گردآوردن ترك ها، عرب ها، بلوچ ها و بختيارى ها در اين جنبش يا تضمين استمرار مشاركت آنان دشوار است. اين بستگى به راننده و ديگر مالكان خودرو دارد كه يا اوراق اش كنند يا موتورش را از جنس سويس يا كانادا يا هند يا آمريكا دو باره بسازند. اين رژيم رفتنى است اما با وجود آن چه رفت، مدتى طولانى خواهد كشيد تا برود.